وبسایت تاریخایرانی: اولین دیدارشان به ۵۰ سال قبل برمیگشت؛ یکی افسر جوان بود و یکی ولیعهد ایران. یکی در صف رژه بود و دیگری در جایگاه ویژه. یکی ناشناخته بود و دیگری سه سال تا پادشاهی کشورش فاصله داشت و البته همسر شاهزاده مصر شده بود. چنانکه آن افسر سالها بعد گفت: «فاصله بین ما دو نفر بظاهر بسیار کم، ولی در باطن زیاد بود.» ۵۰ سال بعد آن دو باز همدیگر را در مصر دیدند، این بار در آغوش گرفتند؛ فاصله آنها باز بظاهر کم بود، اما در باطن زیاد.
افسر جوان رئیس جمهور مصر شده بود و ولیعهد جوان، شاه فراری ایران. ولیعهد جوان سال ۱۳۱۷ محمدرضا شاه پهلوی بود که ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ همراه همسر سومش فرح دیبا از پلکان بوئینگ ۷۰۷ آبی و سفید رنگش در اسوان مصر پایین آمد و آن افسر جوان که انور سادات، رئیس جمهوری مصر بود، با همسر و دخترش او را در آغوش کشید و بوسید و گفت: «مطمئن باش محمد، تو در کشور خودت و در میان ملت خودت و برادرانت هستی.»
شاه و همراهانش تهران را در هوایی سرد و یخ زده ترک کردند و، چون سه ساعت بعد به اسوان رسیدند، هوا مطبوع و بهاری بود. ولیعهد جوانی که سادات هنگام ازدواج دیده بود، شاهی ۶۰ ساله و خسته و پژمرده شده بود که وقتی در اتومبیل نشست، گریه کرد و به سادات گفت افسرانش در فرودگاه گریسته و به وی التماس کرده بودند که کشور را ترک نکند. شاه به سادات گفت: «احساس فرماندهی را دارم که از میدان جنگ گریخته است.» سادات از پریشانی و آشفتگی شاه آگاه بود، اما از بیماریاش بی خبر.
علاوه بر شاه و سادات، همسرانشان فرح و جهان هم طی ملاقاتهای رسمی با یکدیگر آشنا شده و روابط دوستانه پیدا کرده بودند؛ در پاییز ۱۳۵۷ جهان سادات در یکی از تماسهای تلفنیاش با فرح از شاه و همسرش برای سفر به اسوان دعوت کرد و گفت: «فرح بیایید اینجا، ما در انتظارتان هستیم.» جهان سادات در سفری که همراه همسرش در سال ۱۳۵۵ به تهران کرد، تحت تاثیر پیشرفتهای ایران قرار گرفت، اما بعدا گفت که از ولخرجیهای نامعقول ثروتمندان ایرانی وحشت زده شده است.
یکی از مقامات بلندپایه دولت، ضیافتی به افتخار شاه و ملکه و سادات و همسرش برپا کرده بود، جهان هیچ گاه در سراسر دنیا چنین افراط کاریهایی در زندگی اشرافی و پذیرایی مفصل ندیده بود. وقتی که ضیافت را ترک کردند به شوهرش گفت: «احساس میکنم در این کشور انقلابی روی خواهد داد.» و گفت میخواهد به شاه هشدار بدهد، ولی شوهرش قدغن کرد که چنین کاری بکند.
دو سال بعد موج انقلابی که در ایران بپاخاسته بود، شاه و شهبانو را به مصر آورده بود. آنها در هتل ابروی (oberoi) که در جزیرهای میان رود نیل بنا شده، اقامت کردند. شاه و همراهانش پنج روز در اسوان بسر بردند. ملاقات کنندگان زیادی نداشتند. یکی از اشخاصی که بوسیله تلفن تماس گرفت کنستانتین، پادشاه سابق یونان بود. او ملکه و شاه را در حالتی یافت که سخت تکان خورده بودند و در مورد اینکه چه باید بکنند پریشان خاطر و نامطمئن بود.
شخص دیگری که به تقاضای ملکه به اسوان آمد، یک فرانسوی با قیافه بسیار جوان و موهای مجعد کوتاه بود که در پس عینک اندکی گیج و مبهوت مینمود. او و یک پزشک ایرانی حتیالمقدور بیسر و صدا از پاریس پروازه کرده بودند. مرد فرانسوی قبلا چندین بار چنین سفرهایی به تهران کرده بود و نیاز به رازداری کامل را درک میکرد. نام او ژرژ فلاندرن بود و از پنج سال پیش سرطان شاه را معالجه میکرد. اما حتی خود شاه واقعا وسعت بیماریاش را نفهمیده بود. چند ساعت قبل از وقتی که قرار بود شاه به آمریکا پرواز کند، قاصدی از یک شاه دیگر وارد اسوان شد. او سفیر مراکش در مصر بود که از قاهره پرواز کرده بود تا دعوتی از جانب اعلیحضرت ملک حسن دوم متحد دیرینه شاه به او تسلیم نماید.
در دوم بهمن، یعنی شش روز پس از آنکه تهران را ترک کردند، شاه و ملکه فرح و همراهان از جمله جعفر بهبهانیان به سبکی که سادات میل داشت برایشان ترتیب بدهد، به مراکش عزیمت کردند. سربازان در مسیرشان قالی قرمز گستردند. هنوز مشغول صاف کردن آن بودند که موکب رسمی وارد فرودگاه شد. گارد احترام مرکب از بیش از صد سرباز به حالت خبردار ایستاده بود تا شاه از آن بازدید کند. همانند هنگام ورود توپها به عنوان ادای احترام شلیک کردند. همه حضار با هیجان خداحافظی کردند. سادات از شاه خواهش کرد که هر وقت بخواهد به مصر بازگردد.
شاه و ملکه سوار هواپیما شدند و درها بسته شد. شاه به قسمت جلو رفت تا در کابین خلبان در کنار سرهنگ معزی بنشیند. در حالیکه سادات و در حدود سی تن از مقامات مصری به عنوان خداحافظی دست تکان میدادند، مراسم تشریفاتی قدری بهم خورد، زیرا شاه هواپیمای ۷۰۷ را کمی زودتر به راه انداخت و بخار قوی موتورها به سر و روی میزبانانش خورد. سادات و همسرش خم شدند و سرهایشان را در دست گرفتند. در همین حال قالی قرمز و تیرهایی که طنابهای سرخ و آبی جایگاه را نگه میداشتند، در اطرافشان به هوا رفت.
گرچه شاه به دعوت پادشاه مراکش به آن کشور رفت، ولی در "رباط" از آن تشریفات رسمی که در مصر به عمل آمد خبری نبود. ملک حسن پس از دیداری کوتاه و رسمی با شاه، ترتیب انتقال وی و همراهانش را به کاخ "جنانالکبیر" در حومه پایتخت داد. شاه ۶۷ روز در این کاخ که در وسط باغ بزرگی بنا شده بود، ماند.
در طول این مدت از یکسو امام خمینی از نوفللوشاتو به تهران آمد و ۱۰ روز بعد انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ به پیروزی رسید و از سوی دیگر در مدت زمان دو ماهه اقامت شاه در مراکش، اکثر درباریان و اطرافیان شاه که وی را در خروج از ایران به مصر و از آنجا تا مراکش همراهی کرده بودند، به تدریج او را رها کرده و رهسپار اروپا و آمریکا شدند. تنها جمعی از خدمه بودند که شاه را هنگام ترک مراکش همراهی کردند. از سوی دیگر دولت مراکش نیز به دلیل آنکه تصمیم گرفته بود روابط سیاسی با جمهوری اسلامی ایران را حفظ کند مایل نبود اقامت شاه طولانی شود. این موضوع را خود شاه و اطرافیانش نیز از فحوای مقالات مطبوعات مراکش فهمیده بودند. شاه تصمیم داشت رهسپار آمریکا شود، اما مقامات آمریکایی به دلیل اوجگیری بحران سیاسی در روابط تهران و واشنگتن، مایل به پذیرایی از وی نبودند.
محمدرضا پهلوی در شرایطی که نتوانسته بود کشوری را به عنوان پناهگاه بیابد، به پیشنهاد مشترک راکفلرو کیسینجر مجبور شد به باهاما در آمریکای مرکزی برود. این سفر با هواپیمای اختصاصی شاه حسن مراکشی صورت گرفت، زیرا خلبان معزی چند روز پس از آنکه شاه و همراهانش را به رباط رساند، با موافقت شاه، مراکش را به مقصد تهران ترک کرد. هواپیما صبح روز ۱۰ فروردین ۱۳۵۸ فرودگاه رباط را به مقصد جزایر باهاما ترک کرد. شاه ۷۰ روز در این جزیره به سر برد. در همین مجمعالجزایر بود که شاه توسط پزشکان اعزامی از فرانسه، از بیماری سرطان لنفاویاش مطلع شد.
شاه و باقیمانده همراهان روز ۲۰ خرداد ۱۳۵۸ با یک هواپیمای کرایهای از باهاما راهی مکزیک شدند و در یک خانه ویلایی که قبلاً برای اقامت آنان در نظر گرفته شده بود، مستقر شدند. در دوازدهمین روز اقامت آنان در مکزیک ـ دوم تیر ۱۳۵۸ ـ انورسادات از پارلمان مصر تقاضا کرد قطعنامهای تصویب کند و به شاه اجازه دهد تا به عنوان "پناهنده سیاسی" برای همیشه در مصر بماند. در پارلمان مصر از این پیشنهاد با کفزدنهای بسیار، استقبال شد. سادات موافقت مجلس را با ۳۸۴ رای موافق در برابر ۸ رای مخالف جلب کرده بود.
۴ هفته پس از ورود شاه به مکزیک بیماری وی تشدید شد. او یک تومور سرطانی بدخیم داشت و از یرقان شدید رنج میبرد. پس از ۴ ماه اقامت در مکزیک وی مطلع شد که دولت کارتر با سفر او به آمریکا صرفاً با هدف معالجه بیماریش موافقت کرده است. پس در ۳۰ مهر، مکزیکوسیتی را به مقصد بیمارستان نیویورک ـ همان بیمارستانی که ۱۷ ماه پیش امیراسدالله علم وزیر پیشین دربار به بیماری مشابهی در آن درگذشت ـتر ک کرد و ۵۴ روز در آنجا بستری شد. در این مدت دو بار تحت عمل جراحی طحال و کیسه صفرا قرار گرفت. کمتر از دو هفته پس از ورود شاه به این بیمارستان، سفارت آمریکا در تهران به تصرف دانشجویان مسلمان پیرو خط امام درآمد و این امر بیش از پیش کارتر را به صحت دیدگاههایش که مایل نبود شاه به آمریکا بیاید، متقاعد کرد.
در همین حال سفیر مکزیک به همراهان شاه اطلاع داد که بعد از تصرف سفارت امریکا در تهران، دولت مکزیکوسیتی به خاطر حفظ روابط سیاسی خود با حکومت تهران مایل به میزبانی مجدد شاه نیست. بدترین لحظه برای شاه و همسرش زمانی بود که در ۱۱ آذر ۵۸ از بیمارستان نیویورک مرخص شدند، ولی هنوز مقصدی برای سفر نداشتند.
در نتیجه با یک هواپیمای نیروی هوایی آمریکا به مقصد تگزاس پرواز کردند تا ۲ هفته باقی مانده از روادید خود را در آنجا در داخل آپارتمانی کوچک بگذرانند. اما در حین راه به همراهان آمریکایی خبر رسید که ان آپارتمان هنوز آماده نیست. شاه و همسرش را به مکانی که بعداً معلوم شد، مرکزی برای نگهداری بیماران روانی است، بردند. فرح برای نخستین بار با فریاد به همراهان آمریکایی خود اعتراض کرد و گفت: «آیا ما در اینجا زندانی هستیم؟ آیا کارتر ما را زندانی کرده است؟ ما در این جا دیوانه خواهیم شد؟ باید بیرون برویم و ...»
مقامات آمریکایی با پایان مهلت اقامت شاه در آمریکا به وی اطلاع دادند که به دلیل عواقب ناشی از تصرف سفارت آمریکا در تهران، امکان تمدید روادید وی وجود ندارد و به همین دلیل در پاناما جایی مناسب برای اقامت او و همسرش در نظر گرفته شده است. شاه که غیر از پذیرفتن، چاره دیگری نداشت به اتفاق همسرش در ۲۴ آذر ۱۳۵۸ با هواپیمای نیروی هوایی آمریکا از فرودگاه تگزاس به پاناما در آمریکای مرکزی برده شدند.
وقتی شاه و فرح در فرودگاه پایگاه هوایی "هوارد" در پاناماسیتی از هواپیما خارج میشدند جز جمعی از سربازان گارد ملی پاناما، افسران امنیتی، دستیاران "عمر توریخوس"، رهبر پاناما و سفیر آمریکا کسی در فرودگاه نبود. شاه، همسرش و پزشک مخصوص آنها با هلیکوپتر از فرودگاه به یک پایگاه در جزیرهای به نام "کونتا دورا" متعلق به پاناما انتقال داده شدند.
شاه و فرح در پاناما با دو دردسر عمده مواجه شدند؛ اول شدت گرفتن بیماری شاه که وی مایل نبود پزشکان پانامایی بدون اطلاع از ماهیت و عمق بیماریاش معالجات را از صفر شروع کنند؛ او بویژه از نگرانی پزشکان پانامایی از عواقب جراحی خبر داشت. دیگری اطلاعاتی بود که براساس آن مقامات وزارت خارجه دولت ایران در تماس مداوم با مقامات پانامایی بودند تا بتوانند راهی برای استرداد شاه بیابند. راه رهایی از این دو دردسر، خروج شاه و همسرش از پاناما بود.
با همه این مشکلات، شاه و همسرش ۱۰۰ روز در پاناما ماندند و سپس به اصرار رئیس جمهور مصر و همسرش، روز سوم فروردین ۱۳۵۹ با یک هواپیمای پانامائی رهسپار قاهره شدند. این سفر بعد از آن انجام شد که فرح در اسفند ۱۳۵۸ در تماسی با جهان سادات موضوع بیماری سرطان طحال شاه را به او گفته بود و از همسر رئیس جمهور مصر شنیده بود: «بیایید ما در مصر منتظر شما هستیم.»
البته کارتر برای منصرف کردن انورسادات از پذیرفتن شاه، به مصر تلفن کرده، ولی موفق نشده بود او را متقاعد کند. سادات به کارتر گفت: «جیمی، میخواهم شاه به مصر بیاید و زنده به اینجا برسد.» کارتر در خاطراتش مینویسد روزنامههای آمریکایی و پانامایی تقصیر دومین پرواز شاه به مصر را به گردن کیسینجر و راکفلر انداختند. به باور رئیس جمهور آمریکا، صرفنظر از اینکه چه کسی مسوول بوده است، شخص او بخاطر اثرات سویی که ممکن بود بر سادات داشته باشد با آن مخالف بود. اما شاه که بیجهت ادعا میکرد جانش در پاناما در خطر است، چنین ملاحظهای را نداشت.
شاه و فرح از زمان ترک مصر، طی چهارده ماه، با سرگردانیها و تحقیرهای فراوان دست و پنجه نرم کرده بودند و برای زدودن این خاطرات ناگوار از ذهن آنها، رئیس جمهور مصر و همسرش جلوی پلکان هواپیما از آنها استقبال کردند. فرش قرمز پهن کردند و گارد احترام مراسم استقبال رسمی به عمل آورد. چشمان شاه پر از اشک شد. همانند چهارده ماه پیش، انور سادات او را که بسیار ضعیف شده بود، در آغوش گرفت. جهان سادات بعدها چنین نوشت: «با دیدن پادشاه، بار دیگر از خشونت آمریکاییها حیرت کردم. پادشاه به زحمت از پلکان هواپیما پایین آمد. آنقدر لاغر شده بود که کت و شلوار بر تنش دو اندازه بزرگ مینمود و رنگ به صورتش نبود. اگر کسی نیاز به دوست داشت، هم او بود.»
شاه روز ۸ فروردین ۱۳۵۹ در بیمارستان معادی قاهره تحت عمل جراحی طحال و کبد قرارگرفت. آزمایشهای انجام شده بر روی بافتها نشان میداد سرطان بدخیم تمامی سیستم خون و کبد وی را فرا گرفته است. همه پزشکان سرشناس مصری به رهبری یک متخصص قلب که پزشک شخصی رئیس جمهوری بود، در بیمارستان (معادی) حضور داشتند. حال عمومی شاه در اقامت دومش در مصر هفته به هفته و ماه به ماه وخیمتر شد. آزمایشات انجام شده در ماههای خرداد و تیر ۱۳۵۹ نشان میداد که عفونت تمامی بدن وی را احاطه کرده است. در اولین روزهای مرداد تیم پزشکی اعزامی از فرانسه نسبت به نجات جان شاه اظهار ناامیدی کرد و محمدرضا پهلوی ۴ ماه پس از سفر دوم خود به مصر در ۵ مرداد ۱۳۵۹ درگذشت.
مراسم تشییع جنازه دو روز پس از درگذشت شاه برگزار شد. پیکر او به کاخ عابدین منتقل شد، همان کاخی که ۵۲ سال قبل مراسم ازدواجش با فوزیه در آن برگزار شده بود. اردشیر زاهدی، که روزگاری وزیر خارجه و نیز سفیر ایران در آمریکا و نیز داماد سابق شاه، بود در خاطراتش مینویسد: «پرزیدنت انورسادات حق دوستی و برادری را کاملاً به جا آورد. جسد شاه را در تابوتی که روی یک عراده توپ قرار داده شده بود و با اسب کشیده میشد، در یک فاصله پنج کیلومتری از بیمارستان قاهره تا مسجد الرفاعی حمل کردند. تابوت شاه در پرچم سه رنگ ایران پوشانده شده و مدالها و نشانهای شاه روی آن قرار داشتند. در پشت جنازه ریچارد نیکسون (رئیس جمهور اسبق آمریکا)، هنری کیسینجر (وزیر امور خارجه اسبق آمریکا) کنستانتین پادشاه سابق یونان، والاحضرت اشرف و شهبانو فرح و بنده به اتفاق همسر سابقم والاحضرت شهناز و عدهاز از رجال بلندپایه آمریکایی، انگلیسی و اسرائیلی حرکت میکردیم.»
پیکر شاه در مسجد الرفاعی به یک مقبره زیرزمینی تنگی منتقل شد. رضا پهلوی (پسرش) و پسر انور سادات با چند نفر دیگر تابوت را حمل کردند. جنازه رضاشاه نیز که در ۱۳۲۳ در آفریقای جنوبی درگذشت به مدت ۶ سال در مصر و در همین مسجد نگهداری میشد. تقدیر محمدرضا شاه هم به مانند سه شاه پس از انقلاب مشروطه، آوارگی و مرگ در خارج از ایران بود؛ او در کشوری دفن شد که روزگاری دامادش بود.