عصر ایران؛ مهرداد خدیر- امروز سوم اسفند 1399 خورشیدی، یکصدمین سالگرد کودتای سوم اسفند (حوت) 1299 خورشیدی و آغاز روند به قدرت رسیدن رضاخان/ سردارسپه/ رضاشاه/ پهلویهاست.
کودتایی که با دو شخصیت اصلی (سید ضیاءالدین طباطبایی و رضاخان میرپنج) شناخته میشود و دربارۀ حامیان خارجی آن در تمام این 100 سال بحثهای فراوان درگرفته است.
از کسانی که به تمامی دستپخت و سناریوی انگلیسی میدانند تا انکارکنندگان که رضاخان/ سردارسپه/ رضاشاه را به مثابه قهرمان ملی و در قوارۀ نادر شاه و آقامحمدخان قاجار برمیکشند با این وصف که هر سه ایران را یکپارچه کردند یا متحد ساختند.
هر چند یکصدمین سالگرد مناسبتی است تا توجه به این موضوع در سطح نخبگان و اهل تاریخ و سیاست محدود نماند و در جامعه و افکار عمومی و رسانهها نیز به عنوان رخدادی تاریخی طرح شود اما چون بهانهای برای نقد عملکردها در تاریخ 42 سالۀ جمهوری اسلامی ایران نیز بوده به جای آن که در وجه تاریخی متوقف بماند به قالبی برای نقد و نفی یا ستایش و سرزنش هم بدل شده است.
در این گفتار و به شیوهای متفاوت با سال های پیش 20 نکته را در اینباره یادآور میشوم:
1. پررنگ شدن نام رضاشاه در سالهای اخیر را نمیتوان تنها به علاقه های تاریخی مردم ایران نسبت داد چرا که اگر چنین بود همین علاقه را به تاریخ انقلاب مشروطه و قهرمانان آن در 15 سال قبل از کودتای سوم اسفند نشان میدادند حال آن که میدانیم اطلاعات غالب ایرانیان از انقلابی که ایران را به جهان پیوند زد و مناسبات کهنه را برانداخت، اندک است.
پس دلیل یا دلایل دیگری دارد. می تواند ناشی از تبلیغات شبکۀ «من و تو» و نفوذ شبکههای اجتماعی یا نارضایتی از عملکردها باشد. پیدا شدن جسد مومیایی شدۀ منتسب به رضاشاه و شعارهایی در دی 96 نیز قطعاً بیتأثیر نبوده است.
مهمتر از همه اما افراط تاریخنگاری رسمی و صدا و سیما در تخریب است تا در مقابل دیوی که اینجا ساختند آنجا فرشتهای بسازند. ایرانیان با پیشینۀ آیین زرتشت «دوگانه ساز»ند و به امور مختلف نگاه خیر و شر و اهورا / اهریمن دارند.
عامل دیگر سفرهای متعدد ایرانیان به ترکیه است. برخی احساس میکنند پروژۀ رضاخان در ایران ناکام ماند ولی همتای او مصطفی کمال پاشا در ترکیه آن را جلو برد. همسایگی ترکیه با ایران، علاقۀ وافر رضا شاه به آتاتورک به رغم بیعلاقگی او به مردمان ترک و نفوذ فرهنگی ترکیه در ایران در سالهای اخیر به سبب سریالهای شبکههای جِم این مقایسه را دامن زده است.
2. هر چند سوم اسفند با نام رضاخان پیوند خورده اما سید ضیاء خود را مرد شمارۀ یک میدانست. در اصطلاح سینماییها نقش اول او بود و رضاخان نقش مکمل را ایفا میکرد و بعد از 100 روز و با حذف سید ضیا به نقش اول تبدیل شد.
از این رو از تبلیغ کنندگان میتوان پرسید چرا اصرار دارند نقش سید ضیا را فراموش کنند یا کم رنگ جلوه دهند؟
این یادآوری می تواند مفید باشد که در سال ۱۳۲۲ و در آغاز سلطنت محمدرضاشاه جوان و در حالی که کشور در ضعف کامل پس از اشغال و تحقیر توسط قدرتهای خارجی به سر میبرد مجلس چهاردهم تشکیل ودکتر محمد مصدق نمایندۀ اول تهران شد و سید ضیاءالدین طباطبایی هم به عنوان نمایندۀ یزد به مجلس چهاردهم راه یافت. مصدق اما به اعتبارنامۀ او اعتراض کرد و تلویحا هشدار داد که سیدضیا درصدد انجام کودتایی دیگر است و همین هم یعنی مصدق هم سیدضیا را مجری اصلی میدانسته است.
مخالفت دکتر مصدق با اعتبارنامۀ سیدضیاء در آغاز مجلس چهاردهم در دو نطق ۱۶ و ۱۷ اسفند ۱۳۲۲ سیدضیا را پس از 23 سال وادار کرد به صراحت بگوید اگر چه نقش اول با او بوده اما مسؤول عملکردهای بعدی نیست با این حال به صراحت گفت: «کودتا را به قصد نجات مملکت انجام دادم.»
3. این ادعا یا تصور که مدرن شدن ایران با رضاشاه شروع شد درست نیست. زیرا روند نوسازی ایران از زمان ولیعهدی عباس میرزا آغاز شده بود و اگر خود او بر تخت مینشست بسی زودتر شاهد گذار ایران از سنت به مدرنیسم و تجدد بودیم و از نابختیاری های ایرانیان است که عباس میرزا قبل از آن که به سلطنت برسد درگذشت و مسیر تغییر کرد.
یادمان باشد که سردار سپه هم خود رییسالوزرای یک پادشاه قاجار بود. همین که قزاق بود یعنی قشون داشتیم. اولین مرکز آموزش عالی ایران هم نه دانشگاه تهران که دارالفنون است.
بسیاری از فناوری های مدرن را ناصرالدین شاه به ایران آورد. با سه سفر او به فرنگ که در تاریخ پادشاهی ایران بیسابقه بود نگاه او تغییر کرد. این گونه نیست که رضاشاه ایران را ابتدا به ساکن مدرن کرده باشد البته روند مدرنیزاسیون را سرعت و وسعت داد ولی انکار دستاوردهای قبل حاصل تبلیغات عصر پهلوی است.
تبلیغات شدید ضد قاجار در دوران حکومت پهلوی تصویر شاهانی بی عرضه و زنباره و عقبافتاده را از سلسله قاجار ترسیم کرده و این انگاره به خاطر قراردادهای خفت بار ترکمنچای و گلستان و قتل امیرکبیر در آغاز صدارت ناصرالدین شاه و همسران فراوان فتحعلیشاه و عافیتطلبی احمد شاه قوت گرفته است.
حال آن که اگر معیار نگاه مدرن باشد، ناصرالدین شاه از هر پادشاه دیگر ایران مدرن تر بوده است و کافی است سفرنامههای او را بخوانیم.
اگر قرار باشد به خاطر ضف و فتور دورۀ احمد شاه، اسلاف او را هم تحقیر کنیم این قاعده باید شامل پهلویها هم بشود و بپرسیم چرا از ضعف محمد رضا در سال 57 به رضاشاه نمیرسند یا از شاه سلطان حسین صفوی به اجداد اوخاصه شاه عباس و کل صفویه را زیر سؤال نمی برند؟
4. این پرسش قابل طرح است که اگر رضاخان تنها به فکر آبادانی ایران بود و قدرت و سلطنت و حکومت نمی اندیشید، چرا به رییس الوزرایی بسنده نکرد و در پی تأسیس جمهوری و برانداختن قاجار برآمد و بعد از مخالفت روحانیون با جمهوری به فکر آن افتاد که خود شاه شود؟
احمد شاه بیچاره که به معنی واقعی کلمه سلطنت میکرد نه حکومت و اصلا از ایران رفته بود و در پاریس خوش می گذراند.
در پاسخ گفته می شود هر آینه امکان داشت احمد شاه او را عزل کند و پروژههای سردار سپه ناتمام بماند. پاسخ خود رضاشاه اما این است: من تاج را از سر احمد شاه برنداشتم و بر سر خودم نگذاشتم. تاج پادشاهی زمین افتاده بود. من از روی زمین برداشتمش نه از سر کسی.
5. استخوانبندی و تیم اصلی ده سال اول سلطنت رضاشاه را 7 چهره شکل میدادند و رضاشاه در دهۀ دوم ، هر هفت نفر را به شکلی کنار زد.
اگر کارنامه 10 سال اول سردار سپه/ رضاشاه قابل دفاع است چرا با معماران همان دوره چنان کرد و اگر کارنامۀ اینان قابل دفاع نیست و از حذف آنان میتوان دفاع کرد پس معماران اصلی که بودند؟
آنچه به عنوان خدمات رضاشاه توصیف می شود در واقع حاصل فکر و عمل این 7 نفر است: مستوفیالممالک، نصرت الدولۀ فیروز، عبدالحسین تیمورتاش، مخبر السلطنه، محمد علی فروغی، علی اکبر داور و سید حسن تقی زاده.
بر این اساس می توان گفت رضاشاه چوب جفا به اینان را خورد و اگر در سال های آخر یکی از این 7 نفر در کنار او بود از آن پایان تراژیک چه بسا می جست. در روزهای آخر فقط فروغی مانده بود آن هم نه در حکومت که کنج خانه و اگر او هم نبود مجال انتقال سلطنت را نمی یافت.
6. اگر نقش اول کودتا سید ضیا بوده چرا او را پس از 100 روز کنار زدند و اگر ستایش کنندگان رضاشاه به کارنامۀ او کار دارند و نه نحوۀ روی کار آمدن اوچرا کاری به سید ضیا ندارند؟
ساده سازی ماجرا این است: ایران آشفته بود و رضا شاه ظهور کرد و با انگلیس ها درافتاد و چون جانب آلمانها را گرفت همان انگلیسی ها او را کنار گذاشتند و به تبعید فرستادند.
به عبارت دیگر اگر به قدرت و تخت رسید حاصل لیاقت خودش بود و اگر کنار زده شد دسیسۀ خارجی بود. با این وصف چرا سلطنت در خانوادۀ پهلوی را ادامه دادند؟ پاسخ می دهند تا حکومت به دست کمونیست ها نیفتد.
این آشفتگی به خاطر انکار سید ضیاست. حال آن که اگر او را از معادله کنار نگذاریم حل آن ممکن است.
7. موج تبلیغات کنونی برای رضا شاه در عصر محمد رضا هم نبوده و شاه تا مدت ها کاری به پدرش نداشت و در آغاز دهۀ 50 و به خاطر جشن های 2500 ساله بود که اسکناس تصویر پدر و پسر منتشر شد و گرنه خود محمد رضا شاه علاقه ای به تجدید خاطرات پدر نداشت. تنها در سالنامۀ دنیا رجال قدیمی از عهد رضاشاه خاطره می نوشتند.
به عبارت دیگر آن قدر که در سال های اخیر از رضاشاه می شنویم در دورۀ محمد رضا شاه که پسرش بود نمی شنیدیم! یک دلیل این بود که برای شاه مناسبت های تاریخی آزارنده بود. این که در روز آغاز سلطنت او پدر و اعضای خانواده در حال ترک ایران بودند، او پادشاه ایران شده بود ولی پدرش در آفریقای جنوبی و جزیرۀ موریس روزگار می گذراند و تا چند سال جنازۀ او را نمی توانست برگرداند موضوعاتی نبود که بخواهد مدام یادآوری کند.
8. هواداران سلطنت از جمهوری اسلامی انتقاد می کنند که در این 42 سال و در تریبون ها و صدا وسیما و کتب درسی تا توانسته سیمای رضاشاه را سیاه جلوه داده است. اما آیا این همان کاری نیست که پدر و پسر طی 37 سال با قاجار کردند؟
اگر خودشان به خاطر مدرنیسم شایستۀ ستایش بودند ناصرالدین شاه مدرن نبود؟ اگر گناه ناصرالدین شاه قتل امیر کبیر بود – که بود- چرا پدر و پسر در حق دکتر مصدق که امیرکبیر دوباره ای بود چنان کردند؟ حال آن که مصدق تا لحظۀ آخر به سلطنت مشروطه وفادار ماند.
9. در رد اتهام انگلیسی بودن رضاشاه گفته می شود اگر انگلیسی بود چرا او را برداشتند وبه تبعید فرستادند و تحقیر کردند و حتی چمدان های او را در بندرعباس تفتیش کردند تا جواهرات سلطنتی را نبرده و ندزدیده باشد.
جدای این که انگ انگلیسی را درست بدانیم یا نه فراموش نکنیم اولا: این همه آدم که از هم طلاق می گیرند هم روزی ازدواج کرده و در یک بستر خفته و خاطرات مشترک داشته اند و دارند. روزگاری شاید مورد وثوق بوده و بعد از چشم آنها افتاده است. درست مثل رفتاری که خود رضا شاه با تیمورتاش و داور و دیگران داشت. به عرش می بُرد و بهد که خشم می گرفت، بر فرش می کوفت.
ثانیا: چرا انگلیس در جنگ دوم جهانی به اشغال ایران روی آورد؟ برای یاری اتحاد شوروی که در مقابل آلمان تاب آورده و می توانست هیتلر را شکست دهد و روسها خواستند رضا شاه برود و انگلیسی ها اجرا کردند نه این که انگلیسی ها در رقابت با آلمان ها او را بردارند.
رضاشاه عمیقا ضد کمونیست بود و شوروی را خوش نمی آمد. پس بهتر آن است که گفته شود دولت انگلستان به خواست اتحاد شوروی رأی به حذف رضاشاه داد و روش ها هم لابد فکر می کردند سر فرصت با شاه جوان وارد گفت و گو می شوند.
10. در تبلیغات رسمی و در سریال های تلویزیونی بارها گفته شده که دولت انگلستان مجری کودتای سوم اسفند بوده است. دکتر همایون کاتوزیان اما اول بار ثابت کرد که سفارتخانه در جریان بوده و وزارت خارجه در جریان نبوده است. آقای زیبا کلام هم در مناظره ها و کتاب خود روی این موضوع که وزارت خارجه انگلیس ابتدا در جریان نبوده بسیار تأکید دارد تا اتهام وابستگی را بزداید.
توضیح دکتر مجید تفرشی اما در مناظره یا دیگر گویاست که در بریتانیا و در اموری از این دست تنها وزارت خارجه تصمیم نمی گیرد تا اگر بی اطلاع بود یا بعدا مطلع شد هر گونه احتمال ارتباط را نفی کنیم. در حالی که سفارتخانه ها هم اختیار گسترده داشتند و اصطلاح «وزیر مختار» گویاست. جدای این وزارت مستعمرات که در هند دفتر داشته و نخست وزیری و سازمان اطلاعات و امنیت هم طرح می دادند.
در این فقره می توان این روایت را پذیرفت که سید ضیا با سفارت تماس گرفته و موافقت آنان را جلب کرده بود و وزیر مختار هم مسؤولیت را بر عهده گرفت. اما این که در لندن طرحی را نوشتند و دادند دست آیرونساید و او هم مثل فیلم ها برای هر یک از افراد اعم از سید ضیا و رضاخان نقشی را تعریف کرد به درد سریال های تلویزیونی ایران می خورد.
11. حامیان و مدافعان رضا شاه هم به او در مردم سالاری و دموکراسی و حقوق ملت و آزادی های مدنی و سیاسی و اجتماعی نمرۀ مثبت نمی دهند و دربارۀ یک پارچگی ایران و جلوگیری از فروپاشی ستایش می کنند.
وقتی در این باره اتفاق نظر وجود دارد چرا سعی در نگاه صفر و صدی و سیاه و سپیدی داریم؟
12. هر چند با انقلاب 1357 سلطنت به طور اعم و پادشاهی سلسلۀ پهلوی به شکل خاص برافتاد و تا سال ها هیچ کس دربارۀ رضاشاه سخنی در ستایش نمی گفت اما این گونه نیست که میراث رضاشاه به کاپل از میان رفته و جمهوری اسلامی با هر کاری که او کرده مخالف باشد. کما این که تأکید بر زبان رسمی، تمرکز گرایی، اقتصاد دولتی، خدمت سربازی اجباری، بدبینی به برخی خواست های قومیتی، آموزش و پرورش و آموزش عالی یک دست و نگاه پادگانی به مدرسه و مواردی از این دست به ذات سیاست ورزی در ایران بدل شده و از این حیث حامیان رضاشاه نباید زیاد نگران باشند.
13. الگو برداری رضاشاه از آتاتورک ناقص بود. ترکیه صاحب حزب و پارلمان و جامعۀ مدنی شد و آتاتورک مال اندوزی نمی کرد. رضا شاه اما سراغ خرید یا تصرف املاک رفت و حزب و پارلمان و روزنامه را لگد کوب کرد.
14. گفتمان مذهبی چه در ترکیه و چه در ایران قوی بود وهست. اگر کسانی گمان می کنند وقوع انقلاب موجب بازگشت ایران به گفتمان مذهبی شد به ترکیه امروز نگاه کنند که بدون انقلاب، قدرت در اختیار یکی از نیروهای تربیت شده در مکتب اخوانالمسلمین است.
وقتی در ترکیۀ لاییک، این اتفاقات افتاده لاییسیته رضاشاه حتی اگر انقلاب 57 درنمیگرفت نیز به همین فرجام می رسید.
15. نوع مواجهۀ ایرانیان با نیروهای اشغال گر در دو جنگ اول و دوم هم در ارزیابی کارنامۀ رضاشاه نباید فراموش شود. در جنگ اول دولت مرکزی اقتداری نداشت و از ارتنش سراسری خبری نبود و عشایر و دیگران با چنگ و دندان و با سلاح هایی که در اختیار داشتند در مقابل اشغال گران ایستادند. در جنگ دوم ارتش 100 هزار نفری و قدرت دولت مرکزی داشتیم اما انگیزه های محلی از میان رفته بود و به طرفهالعینی هر جا را خواستند گرفتند و به شاه مملکت گفتند برو که اگر به تهران برسیم پوستت را میکنیم و زودتر به سمت جنوب راه افتاد قبل از آن که روسها که به قزوین رسیده بودند وارد تهران شوند.
16. خطای رضا شاه گرایش به آلمان ها نبود. این تصور بود که مدرنیسم بی مدرنیته شدنی است. مدرنیسم تجدد ظاهری است. ساختمان های جدید و محصولات فناوری و مدرنیته روح تمدن است: دموکراسی.
در جمع اولین گروه محصلان اعزامی به اروپا که مهدی بازرگان نیز در شمار آنان بود توصیه کرد تکنیک فرنگ را یاد بگیرند و به کارهای دیگر کار نداشته باشند. اما مگر می شد؟ هم تکنیک را یادگرفتند و هم به کارهای دیگر از جمله شیوۀ تمشیت امور کار داشتند.
17. این پرسش مهم است که اگر رضاشاه چنان است که تلویزیون من وتو تصویر می کند چرا وقتی داشت می رفت همه شاد بودند و احساس می کردند سایۀ دیکتاتور کم شده و چرا محمد رضای جوان در 12 سال اول می کوشید سیمای پادشاهی دموکرات را ترسیم کند و هیچ یک از کارهای پدر را در آن دوازده سال اول تکرار نکرد؟
18. رضاشاه علاقهای به عنوان شاه نداشت و همین یک کوقعیت پارادوکسیکال ایجاد کرده بود. همیشه لباس نظامی بر تن میکرد. بیشتر اوقات میایستاد. حرمسرا نداشت. (چند همسری را به معنی حرمسرا ندانیم). شاهان اهل سفر و ضیافت و میگساری و زن بارگی و بزم و خنیاگریاند و او هیچ یک نبود و تنها اهل دود بود آن هم چندان که گرفتار نشود. تنها سفر خارجی او در دوران پس از سردار سپهی هم به ترکیه بود.
از این رو عنوان «دیکتاتور» او را بیشتر می سزد و اطلاق آن را نباید به معنی ضدیت مطلق دانست. چون حامیان و مدافعان نیز او را از جنبه های دیگر می ستایند.
آخرین پادشاه کلاسیک ایران ناصر الدین شاه قاجار است. حتی مظفرالدین شاه و محمد علی شاه و احمد شاه هم نه.
شاه یعنی ناصرالدین شاه و به خاطر همین تصویر او روی قلیان و قوری و قندان باقی مانده است.
سردار سپه اگر می توانست عنوان دیگری برای خود بیابد آن فرجام را نمی یافت. شاهی اقتضائاتی دارد که رضاشاه نداشت.
19. وضعیت رضاشاه در سالهای تبعید به واقع رقتبار است و هرقدر هم بخواهیم سیمای یک قهرمان را از او ترسیم کنیم بخش آخر کار را خراب میکند.
شگفتا که فرزند او نیز به چنین سرنوشتی مبتلا شد. اگر انگلستان آن بلا را سر رضاشاه آورد چرا محمد رضاشاه فاصله نگرفت؟ چرا پشت مصدق که داشت از همان انگلستان انتقام می گرفت نایستاد؟
20. دست آخراین که تبلیغات شبکۀ من و تو آن روی سکۀ تاریخنگاری رسمی صدا و سیماست. همان گونه که انگ مزدور و جاسوس و خود فروخته، مطلقانگارانه است نفی همه روابط و دیکتاتوریها هم مطلقانگاری است.
برای رهایی از این وضعیت نه نیاز است که دستاوردها را انکار کنیم که کافی است ایران 1300 را با ایران 1320 مقایسه کنیم و نه نیاز است نگاه نوستالژیک داشته باشیم.
یادمان باشد که در ایران و در این 115 سال دو انقلاب بزرگ درگرفته است. اولی مشروطه در 1285 خورشیدی و دومی انقلاب 1357.
عملکردها را باید با اهداف این دو انقلاب سنجید.
رضاشاه پهلوی به میزانی بد است که از مشروطه دور شد و به میزانی خوب که به مشروطه عمل کرد هر چند که در سیاست بهتر است از تعابیر توصیفی خوب و بد بهره نبریم.
همان گونه که نفی رضاشاه با اصرار بر انجام برخی روش های او سازگار نیست ستایش او نیز با مدعای مردم سالاری نمیخواند.