برای رهایی پسر از برچسب زندانیِ سیاسی بودن پدر، نام خانوادگی سیدمجتبی را از «میرلوحی» به «نوابصفوی» تغییر داد. او سپس برادرش را قیم پسرش کرد تا حساسیت یتیمی بر سیدمجتبی نوابصفوی نمود کمتری داشته باشد. شکوهالسادات نوابصفوی تا زنده بود اجازه نداد پسرش طعم فقر و یتیمی را بچشد.
اول آذر شصت و هشتمین سالروز دستگیری حجتالاسلام سیدمجتبی میرلوحی ملقب به سید مجتبی نوابصفوی در سال ۱۳۳۴ است.
سید مجتبی کیست؟
حاصل عمر سید جواد و شکوهالسادات هفدهم مهر ۱۳۰۳ در محله خانیآباد تهران متولد شد. سید جواد از واعظان سرشناس مسجد قندی خانیآباد بود. این مسجد در سال ۱۲۸۷ توسط سید هاشم قندی از تجار بزرگ قندفروش تهران و پدربزرگ سید مجتبی هاشمی فرمانده جنگهای نامنظم خرمشهر و آبادان ساخته شد.
سید مجتبی در هفت سالگی به مدرسه حکیم نظامی فرستاده شد و به دلیل هوش بالا توانست چهار کلاس را در دو سال بخواند.
چهار ساله بود که به دلیل سختگیری حکومت رضاشاه در اجرای قانون چهار مادهای لباس متحدالشکل مصوب هفتمین دوره مجلس شورای ملی در ششم دی ۱۳۰۷، پدرش دستگیر شد. او به دلیل دارا نبودن دو شرط حکومت مبنی بر مجتهد و محدث بودن مجبور به خلع لباس روحانیت و پوشیدن کت و شلوار و کلاه پهلوی شد.
پدرِ سید مجتبی بعد از این اتفاق تصمیم گرفت به اداره عدلیه تهران برود تا با وکیل شدن بتواند جلوی ظلم دستگاه حاکمه به مردم را بگیرد. او با مشورت با سید محمود نوابصفوی برادرزنش که از قضات اداره عدلیه تهران بود، به این کار مشغول شد. سید جواد پنج سال بعد از این تصمیم و در ۹ سالگیِ سید مجتبی در وزارت عدلیه با علیاکبر داور وزیر این وزارتخانه رضا خان درگیر شد و سیلی محکمی به او زد. این اتفاق بار دیگر موجب دستگیری او و زندانی شدنش شد. سید جواد در سال سوم محکومیتش در زندان پهلوی درگذشت.
قرار گرفتن نام سید جواد در شمار زندانیهای سیاسی مخالف رژیم پهلوی باعث به وجود آمدن مشکلاتی برای خانوادهاش شد از این رو مادر سید مجتبی برای مصون نگه داشتن فرزندش از عوارض این مساله با مراجعه به اداره ثبت احوال، نامخانوادگی خودش را بر روی سید مجتبی گذاشت و به این شکل نامخانوادگی میرلوحی را از سجل پسرش پاک کرد.
در زمان درگذشت پدر، سید مجتبی ۱۲ ساله بود و به دلیل فقر خانواده، سرپرستی سید مجتبی به دایی اش سید محمود نوابصفوی سپرده شد. او از این پس به درخواست و اصرار سید محمود به مدرسه صنعتی آلمانیها فرستاده شد اما علاقه سید مجتبی به علوم دینی باعث شد بعد از ساعت مدرسه به مسجد قندی برود و دروس مقدماتی حوزوی را نزد امام جماعت مسجد آموزش ببیند.
شدت علاقه سید مجتبی به علوم حوزوی باعث شد روزی به مادرش بگوید «من این درسها (مدرسه آلمانیها) را دوست ندارم، نمیخواهم به مدرسهای که زیر نظر خارجیهاست بروم.
من باید طلبه شوم. دوست دارم درس جدم علیبنابیطالب(ع) را بخوانم و به نجف بروم.»
ریشه مبارزه
۱۵ ماه بعد از اخراج رضا شاه از ایران توسط انگلیسیها، سید مجتبی در تاریخ ۱۷ آذر ۱۳۲۱ در سن ۱۸ سالگی در مدرسه آلمانیها، رو به دانشآموزان مدرسه گفت: «برادران. ما در مقطعی از تاریخ وطنمان قرار گرفتهایم که در برابر آینده مسؤولیم. هجوم اجانب به خصوص فرهنگ غربی همه بنیادهای مذهبی ما را تهدید میکند و انسان عصر ما را به صورت برده در میآورد. در گذشته اقتصاد ما و اکنون شخصیت ما را میکوبند.
پدران ما نمیدانند به کارشان برسند یا ارزاق ما را تهیه کنند. بهتر این که ما حرکت کنیم و برویم جلوی مجلس و خواستههایمان را به دولت بگوییم تا تکلیفمان را معین بکنند.»
بعد از سخنرانی، دانشآموزان مدرسه به طرف ساختمان مجلس شورای ملی راه افتادند. در طول مسیر دانشآموزان مدرسههای ایرانشهر و دارالفنون و جمعی از مردم محلی به آنان پیوستند و در مقابل مجلس شعارهای ضد حکومتی دادند. این حادثه موجب ورود شهربانی تهران و زد و خورد و تیراندازی و به شهادت رسیدن و زخمی شدن جمعی از معترضان دانشآموز و مردم شد.
مدتی بعد از این تظاهرات و بالا گرفتن اعتراضات اجتماعی و سیاسی، مجلس شورای ملی با نخستوزیر وقت نشست اضطراری گذاشت و احمد قوامالسلطنه مجبور به استعفا شد.
سید مجتبی در سال ۱۳۲۱ از مدرسه صنعتی آلمانیها دیپلم گرفت و مدتی بعد در شرکت نفت انگلیس و ایران استخدام شد. او مدتی بعد از استخدام، به همراه چند نفر از همکارانش به آبادان مامور شد.
او در این شهر طعم تلخ تحقیر شدن شهروندان آبادانی را چشید به همین دلیل با تشکیل جلسات مخفی شبانه، مسائل دینی و اخلاقی و حقوق انسانی را به کارگران شرکت نفت آموزش داد. سید مجتبیِ جوان در جمع کارگران این شرکت، گفت: «نفت از آن ملت ایران است، خارجیها آمدهاند تا برای ما کار کنند، نیامدهاند که ما را زیر سلطه خود در آورند.
آنان قسمتهایی از آبادان را در اختیار گرفته و اجازه ورود به ما نمیدهند. این چیست که بر شیشه کافهها چسباندهاند؟ «ورود ایرانی و سگ ممنوع» خارجیها، ایرانیها را مساوی سگ قرار دادهاند در حالی که آنان مستخدم ما هستند و آمدهاند تا برای ما کار کنند.»
مدتی بعد برخورد شدیدی بین یکی از متخصصان انگلیسی شرکت نفت و یکی از کارگران این شرکت روی داد و سید مجتبیِ جوان در حمایت از کارگر مذکور همکارانش را به اعتراض و و شورش طرح درخواست اجرای قصاص دعوت کرد که البته این غائله با دخالت نیروی نظامی آبادان سرکوب شد.
سید مجتبی برای رهایی از دست شهربانی آبادان به نجفاشرف فرار کرد. در مدرسه آخوند خراسانی در نجف حجرهای گرفت و نزد اساتید به نام آن مدرسه به تحصیل علوم دینی مشغول شد.
او فقه، اصول و تفسیر قرآن را نزد آیتالله سید حسین طباطبایی قمی معروف به حاجآقا حسین قمی و آیتالله میرزا محمد تهرانی ملقب به آقا شیخ محمد و فلسفه سیاسی اسلام را در محضر آیتالله عبدالحسین امینی معروف به علامه امینی را خواند.
تقابل سید مجتبی و سید احمد
سید مجتبی در نجفاشرف کتاب شیعیگری سید احمد حکمآبادی تبریزی معروف به احمد کسروی را خواند و متوجه افکار ضد دینی او که خود روزگاری لباس روحانیت به داشت، شد.
او کتاب کسروی را به برخی علمای نجف نشان داد و برخی از آنان، حکم به ارتداد کسروی دادند.
نوابصفوی تحت تاثیر آیتالله عبدالحسین امینی معروف به علامه امینی، آیتالله سید ابوالقاسم خویی و آیتالله میر اسدالله مدنی در سال ۱۳۲۳ به صورت مخفیانه به تهران برگشت. در تهران نیز تحت تاثیر شیخ محمدآقا تهرانی موسس هیات قائمیه موضع شدیدتری بر ضد کسروی گرفت.
نواب در تهران بارها در خصوص مبانی شیعه در اسلام، با کسروی به مباحثه پرداخت. مباحثات او با کسروی در مجله «پرچم» منتشر شد. در همین مباحثات بود که نواب صفوی از ارتداد کسروی اطمینان پیدا کرد و در نهایت حکم ارتداد کسروی که قبلا توسط علمای نجف صادر شده بود را با یکی از روحانیون معروف طالقان در میان گذاشت و ایشان نیز ضمن تشویق نوابصفوی به این کار، مبلغی را برای خرید اسلحه در اختیار او گذاشت.
او به خانه کسروی رفت و نوشتههای او را نقد کرد و با پافشاری کسروی بر آنها، به او هشدار داد و کسروی را از گفتن و نوشتن سخنان توهینآمیز درباره اسلام و ائمه شیعه و روحانیت، بر حذر دانست اما وقتی سخنانش را در کسروی بیتاثیر دید، به فکر حذف فیزیکی و اجرای حکم مرتدی او افتاد.
اقدامات کسروی که به قرآنسوزی نیز رسیده بود، موج اعتراضات نیروهای مذهبی و متدین تهران را نیز برانگیخته بود.
سید مجتبی جوان در هشتم اردیبهشت ۱۳۲۴ در میدان حشمتالدوله (آذربایجان) به سمت کسروی شلیک کرد اما او از این سوء قصد جان سالم به در برد و به بیمارستان منتقل شد و نوابصفوی دستگیر و زندانی شد.
با دستگیر شدن نواب موج اعتراضات مراجع تقلید و علمای تهران و قم شکل گرفت. با اوج گرفتن فشار مراجع و مردم، سید مجتبی با قید کفالت به قرار ۱۲ تومان که از طرف فردی به نام اسکویی از بازرگان آن دوره پرداخت شد، پس از یک هفته، از زندان آزاد شد.
نوابصفوی و کسروی
تولد فداییان اسلام
ترور نافرجام کسروی اولین اقدام فداییان اسلام بود در حالی که هنوز تشکیلات تعریف شده نداشتند. البته این اقدام با حمایت قابل توجه بسیاری از نیروهای مذهبی، علما و مردم روبرو شد. بعد از این اقدام نوابصفوی اولین اطلاعیه فداییان اسلام را با ادبیاتی تند و انقلابی منتشر کرد. این اعلامیه که با عنوان «دین و انتقام» صادر شد اعلام موجودیت «فداییان اسلام» تلقی شد.
حجتالاسلام سید مجتبی نوابصفوی علت این نامگذاری را اینگونه شرح داد: «حضرت سیدالشهداء را در خواب دیدم که بازوبندی بر بازویم بست که روی آن نوشته شده بود «فداییان اسلام» و من از این جهت نام فداییان اسلام را برای این تشکیلات برگزیدم.»
صدور اعلامیه
اعلامیه مذکور این گونه آغاز شد: «هوالعزیز؛ دین و انتقام؛ ما زندهایم و خدای منتقم، بیدار. خونهای بیچارگان از سر انگشت خودخواهان شهوتران که هر یک به نام و رنگی پشت پردههای سیاه و سنگرهای ظلم و خیانت و دزدی و جنایت خزیدهاند، سالیان درازی است فرو میریزد و گاه دست انتقام الهی هر یک از اینان را به جای خویش میسپارد و دگر یارانش عبرت نمیگیرند.
ای خائنین حقیقت پوش و حق کش و ای رنگ بازان منافق، ما آزادهایم و بیداریم، میدانیم و ایمان به خدا داریم و نمیترسیم، ...»
نوابصفوی پس از اعلام رسمی موجودیت «جمعیت فداییان اسلام» بار دیگر اعدام کسروی را جدیتر از قبل دنبال کرد.
با پخش شدن آوازه سید مجتبی و رفت و آمد او به مساجد و هیاتهای مذهبی در مناطق مذهبینشین تهران به تدریج خوانان متدین گرد او جمع شدند. سید حسین امامی و برادر و دوستانش از جمله این افراد بودند.
نوابصفوی با کمک امامی توانست احمد کسروی را در داخل ساختمان عدلیه ترور انقلابی کند.
نواب صوی طی سالهای ۱۳۲۴ تا ۱۳۲۶ با سفر به شهرهای مختلف و ملاقات با مردم و علمای اقصی نقاط کشور ضمن تبلیغ دین به جذب افراد شجاع، معتقد و مبارز برای جمعیت فداییان اسلام پرداخت. وقتی رژیم از قصدش آگاه شد تحت تعقیب قرار گرفت و مبارزاتش را به صورت مخفیانه ادامه داد.
آشنایی با سید ابوالقاسم
آشنایی سید مجتبی با آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی از علمای سرشناس تهران و از نمایندگان مجلس شورای ملی باعث شد او از اواسط سال ۱۳۲۴ با وجودی که با طیف ملیگراها و دکتر محمد مصدق میانه خوبی نداشت به واسطه آیتالله کاشانی با آنان همکاری کند. این تعامل و همکاری باعث شد فداییان اسلام نقشی اساسی در به سرانجام رسیدن طرح ملی شدن صنعت نفتِ دکتر مصدق داشته باشند.
تاثیر بر ملی شدن صنعت نفت
بعد از سال ۱۳۲۷ که اقلیت مجلس شورای ملی مانع تصویب قرارداد گس- گلشاییان شد، رژیم پهلوی برای ممانعت از ورود اقلیت مخالف به مجلس، عبدالحسین هژیر نخستوزیر وقت را مامور تقلب در انتخابات و دستگیر کردن آیتالله کاشانی به بهانه ترور نافرجام شاه و تبعید به لبنان کرد.
فداییان اسلام متوجه قضیه شد و به این جمعبندی رسید که هژیر مانع اجرای احکام اسلام است به همین دلیل نام او در لیست ترور فداییان اسلام قرار گرفت و ترور شد.
با ترور هژیر، فداییان اسلام با نامزد کردن آیتالله کاشانی و محمد مصدق بار دیگر گروه اقلیت را در مجلس شورای ملی احیا کردند. آنان در ماجرای ملی شدن صنعت نفت هم فعال، ظاهر شدند.
فداییان اسلام با ترور حاجعلی رزمآرا نخستوزیر وقت پهلوی که به شدت با ملی شدن صنعت نفت مخالف بود، راه ملی شدن صنعت نفت را هموار کردند.
۱۶ اسفند ۱۳۲۹ زمانی که خودروی رزمآرا در میدان بهارستان مقابل مسجد شاه توقف کرد تا نخستوزیر برای شرکت در مراسم ختم آیتالله میرزا محمد فیض قمی از علمای بزرگ آن روزگار قصد ورود به صحن مسجد را داشت، خلیل طهماسبی از اعضای هسته اصلی فداییان اسلام بیدرنگ از پشتِ سر سه گلوله به او شلیک کرد و او را از پا درآورد و خود نیز توسط مأموران دستگیر شد.
آیتالله کاشانی همان زمان در مصاحبهای، گفت: «این عمل (ترور رزمآرا) به نفع ملت ایران بود و آن گلوله و ضربه، عالیترین و مفیدترین ضربهای بود که به پیکر استعمار و دشمنان ملت ایران وارد آمد».
ایشان در مصاحبه دیگری تاکید کرد: «... نخستوزیر مقتول در زمان حیات خود از منافع شرکت نفت جنوب و سیاست استعماری انگلستان به شدت حمایت میکرد چون عموم طبقات مردم ایران با تصمیم قطعی و خللناپذیری برای کوتاه کردن دست طمع سیاست استعماری نفت جنوب قیام کرده بودند.
پافشاری رزمآرا برای مقاومت در مقابل افکار عمومی ملت ایران و حمایت از شرکت نفت باعث خشم شدید و عمومی مردم ایران گردید و جوانی غیور، وطنپرست و متدین از میان مردم ایران برخاست و نخستوزیر بیگانهپرست را به جزای اعمال خود رسانید.»
آزادی ضارب
در مرداد ۱۳۳۱ با فشار علما و افکار عمومی، ماده واحدهای به این شرح به تصویب مجلس شورای ملی رسید که «چون خیانتِ حاجعلی رزمآرا بر ملتِ ایران ثابت گردیده، قاتل او استاد خلیل طهماسبی به موجب این قانون مورد عفو قرار میگیرد.» بدین ترتیب در ۲۳ آبان ۱۳۳۱، خلیل طهماسبی پس از دو سال از زندان آزاد شد و آیتالله کاشانی در پی آزادی، او را به عنوان «شمشیر برّان اسلام» و «مجری اراده و افکار ملت ایران» مورد ستایش قرار داد.
ترور رزمآرا آنچنان موجی ایجاد کرد که دولت حسین علاء هم نتوانست در برابر آن بایستد و نه تنها ناتوان از مخالفت با ملی شدن نفت مجبور به استعفا شد و دکتر محمد مصدق به پیشنهاد جمال امامی خویی نماینده مردم تهران در مجلس شانزدهم پذیرفت که برای اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت و قانون خلع ید از شرکت نفت انگلیس و ایران، نخستوزیر ایران شود.
با روی کار آمدن دکتر محمد مصدق به تدریج بین نواب صفوی و دولت جبهه ملی اختلاف به وجود آمد. فداییان اسلام که از دولت مصدق انتظار داشتند اجرای احکام اسلامی را در راس امور قرار دهد، وقتی انتظارشان برآورده نشد، به مخالفت با دکتر مصدق برخواستند.
در پی شدت گرفتن اختلافات، دولت مصدق که از جانب فداییان احساس خطر میکرد، رهبران این گروه از جمله نوابصفوی را بازداشت و زندانی کرد. زندانی شدن سید مجتبی نوابصفوی تا ۲۹ مرداد یعنی یک روز بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سقوط دولت دکتر مصدق ادامه یافت.
منابع:
کتاب شبنم سرخ و سفیر
زارعی، تکبیر سرخ، ص۹۴
منظورالاجداد، فدائیان اسلام، ص۱۸۸، ۱۹۰ و ۱۹۲
زندگی و مبارزه نواب صفوی، هادی خسروشاهی، اطلاعات، ۱۳۸۶
جعفریان، جریانها و سازمانهای مذهبی و سیاسی ایران، ص۲۱۹-۲۲۰
219219