شور جنگ اما هنوز در سر ماست. حسین از همان مشهد پرچم مبارزه با طالبان داخلی و خارجی را برافراشته و من هم که با همه آرمان باختگی ام هنوز مشغول زد و خورد با مشتی کالانعام بل هم اضلم. زندگی برای من دیر زمانی است چیز تازه ای ندارد.فرجام خودم و دوستانم چیز تحفه ای نبود اما دیدن فرزندان دوستانم به شدت مرا سر ذوق می آورد. این که بچه حسین شعر شکسپیر می خواند این که احمدرضای نادر پناه زاده پیانو می زند این که نسیم بهشتی بزرگ شده است و گیتار می نوازد و کلی هنر دیگر دارد و این که بچه های علی معزی روز به روز خوش تیپ تر می شوند و مثل بنز در تحصیلاتشان موفق می شوند و... الخ باعث می شود این وهن زندگی نام را فعلا تاب بیاورم. از صمیم جان امیدوارم بچه های دوستانم دست کم آرزوهای به خاکستر نشسته مارا به آتش بدل کنند. از عمق وجودم دوستشان دارم و با تک تک سلول هایم به آن ها عشق می ورزم. این فیلم را ببینید و از مکالمه دو تن از مخلوقات خوب خدا حال کنید و شک نکنید زود باشد که جلال الدین آتش در سوختگان عالم زند.
265 33