به گزارش خبرگزاری تسنیم به نقل از تارنمای مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، شهید حمید باکری در سال 1334 در آذربایجان غربی به دنیا آمد. او تحصیلات متوسطه را در دبیرستان فردوسی در ارومیه به پایان رساند و بعد از اخذ دیپلم، با وجود قبولی در کنکور، به سربازی رفت و بعد از پایان خدمت، حدود یک سال در تبریز ساکن شد و به مطالعه و خودسازی پرداخت.[1]
از شهید حمید باکری نسبت به آنچه از مهدی باکری گفته و منتشر شده، کمتر سخن به میان آمده است. شاید یکی از دلایل آن این باشد که او برادر مهدی و همراه همیشگی وی بود و گفتن از مهدی، بیانگر خاطرات حمید هم هست. حمید همیشه در کنار مهدی و همرزم وی بود.[2]
فعالیتهای انقلابی حمید
حمید در سالهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، در رشته مهندسی عمران دانشگاههای آلمان پذیرش شد. با شروع نهضت اسلامی و هجرت امام خمینی (ره) از نجف اشرف به پاریس، او به نوفل نوشاتو و به دیدار امام (ره) نائل آمد. پس از زیارت امام (ره) او اروپا را رها کرده و به سوریه و لبنان رفت تا با شرکت در دورههای آموزش نظامی، مهارتهای جنگ شهری، جنگ چریکی، روشهای سازماندهی نیرو و شیوه ساختن بمبهای دستی را فرابگیرد.
اقدام دیگر او تهیه اسلحه و انتقال آن به کشور بود. انتقال سلاحها تا مرز ترکیه به عهده حمید و از مرز تا تبریز به عهده برادرش مهدی باکری بود.
پس از بازگشت امام خمینی (ره) به ایران و همزمان با پیروزی انقلاب، حمید باکری نیز به ایران بازگشت و با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سال 1358، به عضویت سپاه ارومیه درآمد. و عضو شورای مرکزی آن شد. او همزمان با فعالیت در سپاه ارومیه، در قالب گروههای جهادی به روستاهای استان میرفت و در بازسازی و محرومیتزدایی از آنها تلاش فراوانی میکرد.[3]
قبل از شروع جنگ تحمیلی، حمید نقش مهمی در ناکام گذاشتن برنامه حزب بعث صدام، برای ایجاد درگیری مسلحانه در مناطق کردنشین همچون کردستان داشت. یکبار در سال 1358، پسازاین که او و نیروهایش به مرز «سرو» رفته بودند، حزب دموکرات که از سوی بعثیهای عراق، حمایت و مسلح میشد، جاده مرزی سرو به ارومیه را مسدود کردند و او با رزمندگان همراهش، سه روز بدون غذا و کمک، به محاصره پیشمرگان حزب دموکرات درآمدند و همگی دچار بیماری شدید شدند و در نهایت او و همراهانش مجبور شدند تا از طریق خاک ترکیه به ارومیه بازگردند.[4]
حضور در جبهه جنوب
شهید حمید باکری در سال 1360 به آبادان رفت و در عملیاتهای فتحالمبین و بیتالمقدس، فرماندهی یکی از گردانهای تیپ نجف اشرف را بر عهده داشت و در گشودن دژ مستحکم عراقیها در خرمشهر بسیار جانفشانی کرد.
همزمان با فرماندهی مهدی باکری در تیپ 31 عاشورا، حمید نیز به تیپ 31 پیوست و در عملیات مسلم بن عقیل، فرمانده محور یکم تیپ عاشورا و در والفجر مقدماتی، فرمانده تیپ 9 لشکر 31 عاشورا بود. همچنین در عملیاتهای والفجر 1، والفجر 2، والفجر 4، و خیبر، جانشینی فرمانده لشکر 31 عاشورا را بر عهده داشت.[5]
حمید پرچمدار لشکر 31 عاشورا بود و هرگاه در هنگام نبردهای با دشمن، برای این لشکر مشکلی پیش میآمد، مهدی او را برای رفع مشکل تاکتیکی و یا برای شکستن قدرت تهاجم دشمن، به کمک نیروهای در خط مقدم لشکر اعزام میکرد.
فرمانده پیشرو به روایت همرزم شهید
شب عملیات بود و قایق باکری در جلوی قایقها در حرکت. میگفت «در مواقع خطر فرمانده جلوتر از نیروهاست، تا عکسالعمل نیروها در مقابل دشمن بهتر باشد. نگهبانان عراقی را از لابهلای نیها میدیدم، روز را در لابهلای نیها گذراندیم، هوا که تاریک شد، دوباره حرکت کردیم، اولین کسی که از قایق پیاده شد و پایش را روی جزیره گذاشت، حمید بود.»[6]
ایستادگی در مجنون
در جریان عملیات خیبر وقتیکه دشمن عزم خود را جزم کرده بود تا با یک پاتک سنگین و با کمک تانکها و زرهپوشهای خود از دشت شمال منطقه «نشوه»، نیروهای خود را از پل جزیره جنوبی عبور داده و جزیره را به تصرف خود درآورد، مهدی برای ناکام گذاشتن دشمن، حمید را به این منطقه اعزام کرد تا فرماندهی رزمندگان لشکر عاشورا برای دفع پاتک وسیع دشمن را بر عهده بگیرد و دشمن را از تصرف جزیره ناامید سازد.[7]
وی در عملیات خیبر در معیت گردانهای خطشکن لشکر، با نبردی برقآسا، خط دشمن را در جزیره مجنون جنوبی شکست و در کوتاهترین زمان ممکن، پل شحیطاط، تنها راه ارتباط زمینی دشمن با جزایر را به تصرف درآورد.[8]
ارتش بعثی وقتی مطمئن میشود که عقبه پشتیبانی ایران ضعیف است، همه توان آتشباریاش را روی «طلائیه» میگذارد. روز اول پاتک عراقیها شکست میخورد، اما روز دوم، فشار سختی به حمید و پل «شحیطاط» میآورند تا پل را از حمید بگیرند. چند بار پل را از حمید میگیرند، اما او آن را پس میگیرد. روز سوم و چهارم، عراق بهقدری روی جزایر آتش میریزد و فشار در جزیره زیاد میشود که فرماندهان محور طلائیه هم به جزیره جنوبی فرستاده میشوند.
شهادت حمید
صبح روز بعد خبر میرسد که عراقیها پل را گرفتهاند و بهطرف جزیره میآیند. مهدی باکری یکی از فرماندهان خود به نام مرتضی یاغچیان را میفرستد که به حمید کمک کند، اما بازهم مشکل او حل نمیشود. حمید مرتب وضعیتش را گزارش میکرد و درخواست نیرو و خمپاره میکرد، اما مهمات نبود. مسیرهای پشتیبانی هم بهشدت بمباران میشد.
در آن وضعیت، شهید احمد کاظمی، فرمانده لشکر نجف اشرف، از مهدی باکری میخواهد که خود پیش حمید برود. مهدی قبول میکند و کاظمی پیش حمید میرود. آنها مشغول بررسی اوضاع برای پیدا کردن راهحلی بودند که ناگهان خمپارهای کنارشان به زمین میخورد و یکی از ترکشهایش گلوی حمید را پاره میکند. کاظمی هم زخمی میشود و به اصرار بیسیمچی به عقب میرود.
در آنجا کاظمی به یکی از نیروها میگوید برود جنازه حمید را به عقب بیاورد. مهدی میشنود و به شهید کاظمی میگوید نیازی نیست. کاظمی اصرار میکند و میگوید شاید که بعداً فرصت نشود، اما مهدی با عصبانیت میگوید که هر وقت جنازه بقیه را آوردیم، جنازه حمید را هم میآوریم.[9]
جنازه حمید همراه با دیگر همرزمانش در جزیره ماند و امکان بازگرداندن آن فراهم نشد و پیکر پاکش جاودانه شد.
مأموریت شهادت
سردار شهید حمید باکری در فرازهایی از سخنان خود در جمع رزمندگان میفرماید «برادرانم! این مأموریت نامش شهادت است، کسی که عاشق شهادت نیست، نیاید. بقای جامعه اسلامی ما در سایه شهادت، ایثار، تلاش و مقاومت شماست. اگر در چنین شرایط، از خود نگذریم، به جهاد نپرداختهایم و ذلت و انحطاط قطعی است.»
منابع:
[1] معبودی، جلال، اطلس لشکر 31 عاشورا در دفاع مقدس، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول،1398، صفحه 138
[2] فصلنامه نگین ایران، شماره 20، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، بهار 1386 صفحه 72
[3] معبودی، جلال، اطلس لشکر 31 عاشورا در دفاع مقدس، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول،1398، صفحه 138 و 139
[4] فصلنامه نگین، شماره 20، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، بهار 1386، صفحه 72
[5] معبودی، جلال، اطلس لشکر 31 عاشورا در دفاع مقدس، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول، 1398، صفحه 139
[8] فصلنامه نگین، شماره 20، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، بهار 1386، صفحه 155
[7] فصلنامه نگین، شماره 20، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، بهار 1386، صفحه 73
[8] معبودی، جلال، اطلس لشکر 31 عاشورا در دفاع مقدس، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول 1398، صفحه 139
[9] بهداروند، محمدمهدی، تاریخ شفاهی دفاع مقدس (با نوای کاروان، روایت محمدصادق آهنگران)، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول، 1399، صفحات 259 و 260
انتهای پیام/