خبرگزاری فارس/کرمان: زمین میلرزد، آسمان میلرزد، عقربهها نمیخواهند جلو بروند، سپیده نمیخواهد بدمد، افق در تاریکترین هنگامه شب به سرخی میگراید و قلب من بیشکیب میتپد!
آه ای دل شیدایی من! تو را چه شده؟ چرا اینگونه بیتابی!
مرز، آرام است و کودکان در خواب آرامش، نیست خبری از داعش، مردمان سرزمینهای دور و نزدیک، چند صباحی است که کابوس هجوم سرخ جامگان سلاخ را نمیبینند.
چند وقتی است که سرهای بریده شده محسنها و عبداللهها و رضاها برای مادرانشان فرستاده نمیشود.
آه دل من، ای دل بیقرار من، آرام باش! تو را چه میشود که اینگونه در امتداد درد و اضطراب به خود میپیچی؟ نگران کدام ستارهای؟ کدام خورشید؟ کدام کهکشان؟
نکند قاسم ... مالک اشتر علی؟ همان سالار سلیمان که طومار داعش را در هم پیچید، همان که آرامش را به کودکان هدیه داد، همان که دنیای اسلام سالها به او مدیون خواهد بود!
نهتنها اسلام، که غرب و مسیحیت و اروپا را نجات داد، چراکه با تدبیر و شجاعتش مخوفترین و زشتترین دشمن بشریت را از هستی ساقط و پایان حکومت داعش را اعلام کرد.
شاید اکنون که او در پایانه یک حماسه، راهی بغداد شده تا مسیر مقاومت را هموار کند، احساس خطر میکنی که اینگونه بیقرار شدهای؟ نکند یزیدیان در آن سرزمین بار دیگر در کمین سر و انگشتراند؟
هرچند قاسم با آرامشی عجیب بر تکه کاغذی مینویسد: خدایا! مرا پاکیزه بپذیر!
اما انگار بوی خون میآید، صدای شیهه ذوالجناح تاریخ را میشکافد و از دل اعصارِ زنده، به گوش میرسد، یعنی آمده او را با کمی تاخیر از دل آسمانها عبور دهد و قاسم را به قافله عاشورا برساند؟
آری! عاجزان و نفرینشدگان عالم، خون ریختند و امشب سربازِ روحالله به ملکوت اعلی پیوست.
سرخجامگان سلاخ بار دیگر فعال و میخِ در را یکبار دیگر از چله رها کردند و در قامت موشکی به یگانه دوران زدند، «قاسم» رفت و هفتادوسومین سرباز فرمانده عاشورائیان شد.
او در آن سیاهی شب، در گوش فلک زمزمه کرد: «مردم عزیز ایران، جان من هزاران بار فدای شما»
پایان پیام/ ۸۰۰۶۵/ب