رسول سلیمی: اوکراین در لغت به معنای سرزمین مرزی است و این معنا خود بهخوبی گویای واقعیت این سرزمین است. سرزمینی که بهناچار در مرز میان دو تفکر متضاد قرار گرفته است. از یک سو نزدیک به تفکر اقتدارگرا و بدبین همسایه قدرتمند خود یعنی روسیه است و از سوی دیگر در جوار تفکرات دموکراسیخواهانه و لیبرال اروپا قرار دارد و گویی همواره باید میان پذیرش یکی از این دو ایدئولوژی دست به انتخاب بزند، انتخابی که نه همواره آسان بوده است و نه الزاماً بیهزینه.
اوکراین همواره در برابر آزمایشگاهِ ملتسازیِ امپراتوریِ سابق مقاومت میکرد. بعضی از جمهوریهای سابق شورویْ سنتهای سیاسی و آداب زبانی، مذهبی و فرهنگی دیرینهای داشتند و برخی دیگر کمتر از این ویژگی برخوردار بودند. کشورهای حوزۀ دریای بالتیک، هرکدام به مدت دو دهه بین جنگهای جهانی، طعم استقلال را چشیده بودند. بیشتر جمهوریهای دیگر، در بهترین حالت، پس از براندازی تزاریسم در سال ۱۹۱۷ تجربۀ کوتاهی از استقلال داشتند. آنچه اوضاع را پیچیدهتر میکرد این بود که بسیاری از این کشورهای نوبنیاد جمعیتهای قابلتوجهی از روسیزبانها داشتند که یا علاقهای به پروژههای ملی جدیدشان نداشتند یا با آن سرِ خصومت داشتند.
دلیل شکست ضدحملههای اوکراین علیه روسیه مشخص شد
اوکراین اگر این جنگنده را داشته باشد؛ کار روسیه تمام است!
اوکراین از حرکت ایران نگران شد
اوکراین از این لحاظ استثنا بود. هرچند آنها هم در روزگار مدرن فقط به مدت چند سال کشوری مستقل بودند، اما جنبش ملیگرای قدرتمند، سنت ادبی فاخر و حافظهای قوی از جایگاه مستقل خود در تاریخ اروپا قبل از دوران پترکبیر داشتند. اوکراین کشور بزرگی بود (دومین کشور بزرگ اروپایی پس از روسیه)، صنعتی بود و یکی از تولیدکنندگان مهم زغالسنگ، فولاد، موتورهای هلیکوپتر، غلات و تخم آفتابگردان به شمار میآمد. مردم این کشور تحصیلات بالایی داشتند و جمعیتشان در زمان استقلال کشور در سال ۱۹۹۱ حدود ۵۲ میلیون نفر بود (باز هم پرجمعیتترین کشور پسا شوروی پس از روسیه). اوکراین موقعیتی سوقالجیشی در کنار دریای سیاه و مرز چند کشور اروپای شرقی و اعضای آیندۀ ناتو داشت. این کشور از زیباترین ساحلهای شوروی سابق در شبهجزیرۀ کریمه برخوردار بود، جایی که تزارهای روسیه تابستانهای خود را در آن سپری میکردند. سواستوپول، بزرگترین بندر آبگرم نیروی دریایی شوروی، هم در اوکراین بود. این کشور در سال ۱۹۴۱ آسیب زیادی از پیشرَوی آلمانیها در شوروی دیده بود. از میان سیزده «شهر قهرمان» شوروی (که بر اساس شدیدترین نبردها و جانانهترین مقاومتها انتخاب شده بودند) چهار شهر متعلق به اوکراین بود (کیف، اودِسا، کِرچ و سواستوپول). اقتصاد روسیه و اوکراین بهشدت درهمتنیده بود. کارخانههای اوکراینی در دنیپروپترووِسک نقش مهمی در قابلیت نظامی صنعتی شوروی داشتند و بزرگترین لولههای صادرات گاز روسیه از اوکراین میگذشتند. دومینیک لیوِنِ مورخ در توصیف وضعیتِ حوالی جنگ جهانی اول میگوید که به لحاظ راهبردی، اوکراین نقشی بهشدت حیاتی داشت. «بدون جمعیت، صنعت و کشاورزیِ اوکراین، روسیۀ اوایل قرن بیستم نمیتوانست ابرقدرت شود». در سال ۱۹۹۱ هم همین نکته صدق میکرد یا دستکم در ظاهر چنین بود.
اهمیت اوکراین برای روسیه فقط جنبۀ ژئوپلیتیک نداشت، بلکه مسئلهای فرهنگی و تاریخی نیز بود. زبانهای روسی و اوکراینی در قرن سیزدهم از هم منفک شده بودند و ضمناً اوکراین ادبیات فاخر و مجزایی داشت، اما این دو زبان به هم نزدیک ماندند، تقریباً بهاندازۀ قرابت اسپانیایی و پرتغالی. با آنکه بیشترِ کشور دارای قومیت اوکراینی بود، اما بهخصوص در شرقْ اقلیت روسی بزرگی هم وجود داشت. نکتۀ مهمتر اینکه هرچند اوکراینی زبان رسمیِ کشور بود، اما زبان مشترک در اکثر شهرهای بزرگ روسی بود. شاید باز هم مهمتر این باشد که اکثر مردم هر دو زبان را بلد بودند. مثلاً زیاد پیش میآمد در تلویزیون خبرنگاری را ببینیم که به روسی سؤالی بپرسد و طرف مقابل به اوکراینی پاسخ بدهد، یا مثلاً هیئت داورانِ برنامههای استعدادیابی متشکل از دو داور روسیزبان و دو داور اوکراینی زبان باشد. اوکراین واقعاً کشوری دوزبانه بود که پدیدهای بس نادر است.
از منظر ملیگرایی روسی، مشکل دقیقاً همین بود. چرا باید به دو زبان صحبت کرد وقتی میتوان به یکزبان سخن گفت؟ کریمه بهخصوص مایۀ خشم بود، چون اکثریت مردمِ آنجا روس بودند. اما شرق اوکراین هم مثل کریمه بود. روسهای زیادی در آنجا زندگی میکردند. البته روسها در مناطق دیگر هم بودند، مثلاً در شمال قزاقستان و شرق استونی. در این مناطق هم الحاقجویی وجود داشت و گاهی درگیری پیش میآمد. مثلاً ادوارد لیمونوف، نویسندهای که بعدها پرووکاتور سیاسی شد، در سال ۲۰۰۱ در مسکو دستگیر شد به این اتهام که نقشۀ حمله به شمال قزاقستان و اعلام استقلال آن بهعنوان یک جمهوری مستقل روسی را ریخته است. اما هیچ منطقهای بهاندازۀ اوکراین نقش محوری در تصور تاریخی روسها نداشت.
اما نمود داخلی این تضاد مدتها هستند که خود را در سیاست داخلی اوکراین نیز بهخوبی نشان داده است. مدتها است که نبردی داخلی میان احزاب سیاسی اوکراین در جریان است؛ احزابی که هر کدام بهنوعی یا وابسته به تفکرات روسیه و بهطورکلی تر شرق هستند و یا در طیف طرفداران غرب قرار میگیرند. حزب کمونیست اوکراین نمونهای از یک حزب چپ افراطی و طرفدار شرق و حزب راستگرای آزادی در میان احزاب راست افراطی قرار دارد.
برای درک بهتر ریشههای این اختلافات درونی و البته اختلاف میان دو کشور روسیه و اوکراین باید نگاهی تاریخی به وقایع جنگ دوم جهانی بیندازیم. با شروع جنگ دوم، اوکراین از سال ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۴ به اشغال آلمان نازی درآمد؛ اما این اشغال نظامی از منظر بسیاری از مردم اوکراین بهگونهای آزادی از چنگال دیکتاتوری بیرحم به نام استالین تفسیر شد و نیروهای نازی بهعنوان نیروهای آزادیبخش مورد استقبال بخشی از مردم اوکراین قرار گرفتند.
در نهایت در سال ۱۹۹۱، پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در تاریخ ۲۳ آگوست، اوکراین اعلام استقلال نمود و بهسرعت به سمت ایدههای غربی همچون مالکیت خصوصی، بازار آزاد و رقابت تجاری حرکت کرد. فلاکتی که مردم اوکراین در نتیجه سیاستهای کمونیستی تجربه کرده بودند حتی تا سالها پس از فروپاشی شوروی نیز دست از گریبان آنان بر نداشت و شاید همین مسئله البته در کنار نبود آزادیهای اساسی بشر تحت سیطره حکومت خودکامه کمونیستی، ریشههای نفرت عمیق گروهی از مردم این سرزمین را نسبت به همسایه شرقی خود توجیه نماید.
از سال ۱۹۹۴ و با شروع ریاستجمهوری لئونید کوچما، اوضاع اقتصادی روبهبهبود نهاد. کوچما که خود از سیاستمداران نزدیک به شوروی تلقی میشد و در شرق اوکراین مورد تأیید طیف وسیعی از طرفداران شوروی بود با اقدامات مثبت اقتصادی خود توانست نظر مردم غرب اوکراین را نیز به خود جلب نماید و بهطورکلی تر موفق شود تا موازنهای منطقی میان شرق و غرب ایجاد نماید که ارمغان آن برای مردم اوکراین آغاز دوران رشد اقتصادی بود.
همواره دونقطه اساسی اختلاف میان طرفداران شرق و غرب در اوکراین وجود داشته و این نقاط اختلاف یکی مسئله عضویت در ناتو و دیگری عضویت در اتحادیه اروپا بوده است. سیاستمداران طرفدار روسیه همچون ویکتور یانوکوویچ که با حرکت اعتراضی مردم اوکراین موسوم به انقلاب نارنجی در سال ۲۰۰۴ از ریاستجمهوری برکنار گردید از طرفداران عدم عضویت در ناتو و اتحادیه اروپا هستند. دومین حرکت مردمی بزرگ در اوکراین بعد از انقلاب نارنجی، حرکت اعتراضی سال ۲۰۱۴ بود که این بار نیز بر علیه ویکتور یانوکویچ که در آن زمان مجدداً ریاستجمهوری اوکراین را بر عهده داشت شکل گرفت که منجر به روی کار آمدن خانم یولیا تیموشنکو گردید متعاقب این حادثه دولت روسیه دست به اشغال شبهجزیره کریمه که دارای بافت جمعیتی روستبار است، درهمهپرسی بحث برانگیز اعلام نمود که ۹۶% از مردم کریمه با الحاق به روسیه موافقت نموده اند.
پس از اتفاقات سال ۲۰۱۴ و اشغال منطقه کریمه، حمایت روسیه از جدایی طلبان شرق اوکراین شکلی علنی تر و جدی تر به خود گرفت. روسیه بارها اعلام نموده بود حضور نظامی ناتو را در نزدیکی مرزهای خود تحمل نخواهد کرد و در برابر نزدیکی روزافزون دولت کی اف به غرب منفعل نخواهد بود. با تشدید حمایتهای روسیه از جداییطلبان شرق اوکراین، وضعیت در این کشور به مرحلهای بحرانی رسید که نتیجه آن آوارگی بیش از یک میلیون نفر و مرگ حدود ۲۶۰۰ تن بود. متعاقب ادامه این وضعیت، در آخرین ماه سال ۲۰۱۴، پارلمان اوکراین رأی به الحاق این کشور به ناتو را صادر نمود.
در مورد علل اهمیت اوکراین برای روسیه غیر از مسائل ژئوپلیتیک، باید به مسائل اقتصادی نیز توجه ویژه کرد. اوکراین بزرگترین کشور اروپاست و دارای معادن ارزشمند بسیاری است بهگونهای که از این نظر در اروپا کمنظیر است. همچنین این کشور دروازه ورود انرژی به اروپاست و یکی از مهمترین مناطق استراتژیک در کل جهان است. بخش قابلتوجهی از کل انرژی مصرفی اروپا از طریق اوکراین وارد میشود.
تنش میان روسیه و اوکراین در سالهای اخیر روبهافزایش قابلملاحظهای نهاد و نهایتاً منجر به تصمیم دولت روسیه برای حمله نظامی به اوکراین شد. تصمیمی که البته از هفتهها پیش از آغاز عملیات نظامی در ۲۴ فوریه ۲۰۲۲ از طرف بسیاری پیشبینیشده بود و متعاقب بهرسمیتشناختن جمهوریهای خودخوانده شرق اوکراین توسط روسیه صورت گرفت. این اقدام، علیرغم قابلپیشبینی بودن، شوک بزرگی را به جهان و مخصوصاً قاره اروپا وارد کرد که سرنوشت اروپا را در گرو پیروزی یا شکست طرفین جنگ قرار داده است. آیا جنگ روسیه و اوکراین، سنگ بنای وقایع آینده خواهد بود؟
۳۱۱۲۱۳