عصر ایران؛ مهرداد خدیر- اول بهمن 1357 را می توان نخستین روز در تاریخ معاصر ایران دانست که دیگر هیچکس در زندان به اتهام فعالیت سیاسی و به جرم ابراز عقیده در زندان نبود چرا که شب قبل آخرین گروه زندانیان سیاسی و مشخصا سه تن از سران سازمان مجاهدین خلق - مسعود رجوی، موسی خیابانی و بهمن بازرگانی- از زندان قصر آزاد شدند و آزادی خود را نه حاصل فرمان نخستوزیر و اصلاحات او (بختیار) بعد از خروج شاه که نتیجه قیام مردم و رهبری آیتالله خمینی دانستند.
همسطحهای این سه در سالهای 51 تا 54 اعدام شده بودند و ردههای پایینتر هم پیش از آن آزاد و این سه تنها چریکهایی در این رده بودند که هنوز آزاد نشده بودند و شاپور بختیار که قول داده بود تمام زندانیان سیاسی آزاد شوند دستور داد هیچ زندانی سیاسی دیگری نباید در زندان باقی بماند.
مشهورترین روحانیون زندانی قبلا آزاد شده بودند. سرآمدِ آنان آیتالله طالقانی و آیتالله منتظری بودند که به اتفاق آیتالله لاهوتی در آبان آزاد شدند و خبر آزادی طالقانی و منتظری را کیهان و اطلاعات در صفحه اول منعکس کردند. قبل از آنان هاشمی رفسنجانی بیرون آمده بود ولی آزادی هیچ زندانی سیاسی روحانی یی به اندازه آقایان طالقانی و منتظری بازتاب نداشت. آیتالله خامنهای و برخی دیگر هم از تبعید خلاص شدند.
با این حال و بعد از خروج شاه در ۲۶ دی ۱۳۵۷ اندکی از زندانیان همچنان در زندان بودند و این با وعده بختیار سازگار نبود. به همین سبب دستور آزادی معدود زندانیان باقی مانده هم صادر شد و در شامگاه ۳۰ دی ۱۳۵۷ در اوج ساعات حکومت نظامی و منع آمد و شدِ شبانه جمعیتی در مقابل زندان قصر که اکنون به باغ موزه تبدیل شده گردآمدند و منتظر آزادی بقیه بودند.
درها باز شد و مسعود رجوی و موسی خیابانی و بهمن بازرگانی بیرون آمدند. آخرین زندانی سیاسی رژیم شاه همین نفر سوم بود که روی دوش استقبال کنندهها بود اما خواست پایین بیاید و همان جا اعلام کرد حس میکنم هدف من محقق شده و بعد از آن دیگر به فعالیت سیاسی ادامه نداد.
تا مدتها کسی از بهمن بازرگانی خبر نداشت و خیلی ها باور نداشتند در ایران در حال فعالیت اقتصادی و زندگی عادی و مطالعات فلسفی است و آن که از همان لحظه بعد از آزادی راه خود را از رجوی و خیابانی جدا کرده بهمن بازرگانی ( متولد ارومیه/ فارغالتحصیل مهندسی) است که برادرش در سال ۵۱ اعدام شده بود و از رجوی و خیابانی پرسابقهتر بود.
او را علی باکری جذب سازمان کرد و مسوول اولین گروه سیاسی بود اما در همان شامگاه ۳۰ دی و در واقع اولین دقایق اول بهمن ۱۳۵۷ که از دوش استقبال کنندهای پایین آمد سیاست را کنار گذاشت.
اهمیت این تصمیم را هنگامی درمییابید که بدانید وقتی رهبران مجاهدین خلق آزاد شدند به خانه خلیل رضایی پدر رضاییها ( ۴ برادر کشته شده در زمان شاه) رفتند و آیتالله طالقانی هم به دیدنشان رفت و بهمن بازرگانی با همه این موقعیتها وداع گفت در حالی که به چشم میدید چه اتفاقی افتاده است.
آخرین کنش سیاسی او احتمالا نامه تشکر از آیتالله العظمی خمینی به اتفاق مسعود رجوی و موسوی خیابانی و توصیف او به مثابه «خورشیدی است که تابید و مردم را بیدار کرد و آنان از زندان آزاد شدند وگرنه در گوشه سلولها میپوسیدند.»
عجیب نیست که مجاهدین (منافقین) هیچ اشارهای به این نامه نمیکنند ولی اول بار بهمن بازرگانی که پس از سالها خاطرات خود را نوشت در مصاحبهای به آن اشاره کرد.
بهمن بازرگانی بعد از انقلاب کتاب «ماتریس زیبایی» را نوشت که همچنان مهمترین منبع مطالعاتی در زمینه زیباییشناسی در اندیشه پسامدرن است و خیلی ها تصور میکردند این بهمن بازرگانی که چنین کتابی نوشته آن بهمن بازرگانی نیست که سلاح در دست گرفت و نخبهترین دانشجویان را جذب مجاهدین کرد و در حالی که اعدام برادر باید انگیزه انتقام یا ادامه فعالیت سیاسی را زنده نگاه میداشت.
کتاب دیگری با عنوان «نقد پلورالیستی» هم نوشت و لطفالله میثمی او را قانع کرد خاطرات خود را مدون کند یا حاضر به گفت و گو شود و این مهم را امیر هوشنگ افتخاری راد انجام داد و با انتشار کتاب خاطرات زلزلهای در سازمان رخ داد و به شدت علیه او موضع گرفتند.
غرض از این نوشته معرفی او نیست که اطلاعات نویسنده هم در حد مصاحبههای او با مجله چشمانداز ایران است.
چند وجه دیگر مدنظر است:
اول این که سیاست و مبارزه سیاسی همیشه به قصد کسب قدرت نیست و چنان که اشاره شد آخرین زندانی سیاسی ایران بر دوش مردم بود اما پایین آمد و سراغ زندگی خود رفت در حالی که میتوانست مانند رجوی و خیابانی مدعی قدرت بعد از فروپاشی رژیم سلطنتی باشد.
دوم این که این سه در نامه خود تصریح کردند اگر آیتالله خمینی نبود آنان همچنان در زندان میماندند و نمیدانم نامهای با این اهمیت چرا در بیان تاریخ انقلاب مورد اشاره و استناد قرار نمیگیرد.
سوم این که انسان موجود پیچیدهای است و همانگونه که یک مهندس فارغالتحصیل بهترین دانشگاه و شاغل در شرکتهای پیمانکاری با حقوق و درآمد بالا به یک مبارز مسلح سیاسی بدل میشود و ناگهان به مارکسیسم میگرود ولو ابراز نمیکند و تا پای اعدام هم میرود ناگهان همه را کنار میگذارد و به مسیر اصلی زندگی بازمی گردد چرا که اصل خود زندگی و زیبایی است و به تعبیر بامداد شاعر: «بودن به از نبود شدن» و به همین خاطر هیچگاه نتوانستم درک کنم در ذهن کسانی که دست به عملیات انتحاری میزنند چه میگذرد.
چهارم این که بختیار می کوشید به جامعه بگوید خواست های آنان برای انحلال ساواک، آزادی زندانیان سیاسی، خروج شاه و محاکمه سران فساد و شکنجه محقق شده و به دنبال جمهوری اسلامی نباشند و به او فرصت و مهلت بدهند تا مدل مورد نظر خود را ارایه کند.
مشکل او اما در این بود که افکار عمومی این اقدامات را به حساب بختیار نمیگذاشت. به حساب این می گذاشت که با رفتن شاه رژیم فروپاشیده و او میکوشد با جمع آوری بقایای آن برای خود قدرتی دست و پا کند.
[به تعبیر محمد قائد] رای این که به نقطه «ب» مورد نظر خود برسد باید از «الف» شروع میکرد و آن «الف» رفتن شاه بود. منتها وقتی آن «الف» محقق شد ساختار فروریخت و نتوانست به «ب» برسد و به همین خاطر هیچ کس آزادی آخرین زندانیان سیاسی را به حساب بختیار نگذاشت و چنانچه اشاره شد خود آنها نیز از نخست وزیر تشکر نکردند بلکه حاصل انقلاب و قدرت شورانندگی و بسیج کنندگی آیتالله خمینی در پاریس دانستند و برای بختیار تره هم خُرد نکردند.
شاید کمتر کسی را بتوان سراغ گرفت که به اندازه بهمن بازرگانی از سیاست و مبارزه نه به دنبال قدرت و انتقام که در پی زیبایی بوده باشد. هر چند همین که به خاطره گویی تن داد و عهد قدیم شکست نشان میدهد از سیاست گریز و گزیری نیست هر چند اکنون که پا به ۸۰ سالگی گذاشته بیش از هر زمان دیگر خود زندگی را با تمام جلوه های آن قدر میداند.
----------------------------------------
بعد التحریر یا پسا نگارش:
یادداشت من در سطور بالا تمام شده بود اما چون حس می کنم کثیری تازه با این نام آشنا شدهاند و میخواهند درباره او بیشتر بدانند این یادآوری هم شایسته است که ۵ سال قبل یکی از شبهای بخارا به همت سترگ علی دهباشی به بهمن بازرگانی اختصاص داشت و بهانه آن انتشار کتاب خاطرات بود که اشاره شد و جالب است بدانید که دعوت شدگان نه چهره های سیاسی که خود بهمن بازرگانی یکصد و سی و ششمین جلسه دیدار و گفتگو به بررسی آثار و زندگینامه بهمن بازرگانی بود که توضیح داد چگونه راضی شد و نیز صاحبسبکترین روزنامه نگار ایران - سیروس علینژاد - و انکار نمیکنم که هر بار از سر لطف این قلم را ستوده زوق زده شدهام.
برخی از گفتهها را نقل می کنم و علاقهمندان را به مطالعه کامل گزارش در تارنمای بخارا ارجاع می دهم:
- بهمن بازرگانی: کتاب «ماتریس زیبایی» من در سال 1381 توسط انتشارات اختران منتشر شد. امیرهوشنگ افتخاری که مانند من فنی خوانده است و علاقه ای به کار فنی نداشت و روزنامه نگار شده بود به وسیله یکی از دوستان زندانی زمان شاه من را پیدا کرد.
آن زمان با ماهنامه جامعهنو كار مي كرد كه درباره ماتریس زیبایی گفتوگو كرديم. بعد از آن تلفن و آدرس مرا داشت اما من مایل نبودم و حوصله بازگشت به گذشته را نداشتم.
با او کتابی با عنوان «دیالوگهای ماتریسی» تهیه کردیم که در واقع به انعکاس ديدگاه ماتریس زیبایی در حوزههای مختلف میپردازد. این کتاب منتشر نشده است اما بخش هايي از آن در روزنامههای شرق و اعتماد آن زمان چاپ شد. بعد پیشنهاد کرد تا خاطرات مرا ضبط کند قبول کردم و نشستیم شاید دو سالی طول کشید چهارشنبهها میآمدند و دو ساعت صحبت میکردیم.
در مجموع 700 صفحه شد که تکرار زیادی داشت و در حدود سيصد و خرده اى صفحه خلاصه کرديم و دادیم به آقاى سعید اردهالی نشر اختران چون او را از طریق ماتریس میشناختم. چهار یا پنج سال کتاب در ارشاد ماند تا اینکه در اسفند ماه 96 ارشاد ليست حذفيات داد که من بلافاصله همه را قبول کردم تا در اوايل مرداد ۹۷سرانجام مجوز نشر از طرف ارشاد صادر شد و كتاب در شهریور ماه کتاب منتشر شد. این جوان بعد از سال 88 به لندن رفت . آنجا زندگی میکند و دکترای فلسفه میخواند.
- سیروس علینژاد: زمانی که این کتاب را میخواندم فکر کردم که یا باید 50 صفحه دربارۀ این کتاب بنویسم و به مجله بخارا دهم تا حق مطلب ادا شود یا دو صفحه روزنامه را پر کنم که می دانم هیچگاه مطلب دو صفحه ای خوانده نخواهد شد. چون معمولا خواندن مقالههای طولانی را به بعد موکول میکنند و بعد هم هرگز نخواهد آمد. گویا امروز فرصتی پیش آمده تا دربارۀ آقای بازرگانی صحبت کنم.
بهمن بازرگانی را من از سلول زندان اوین شناختم. روزی مرا به سلولی انداختند که بهمن آنجا بود. حدود یک ماه با او زندگی کردم و بعد به بند عمومی و دیگر زندانها منتقل شدم. تا اینکه آزاد شدم و تا سال 57 دیگر او را ندیدم.
هر کس که از زندان بیرون میآید دربارۀ کسانی که آنجا دیده فکر می کند. من هم وقتی از زندان بیرون آمدم درباره افرادی که در زندان دیده بودم فکر می کردم که اینها کی بودند؟ چه شخصیتی داشتند؟ باید به صراحت بگویم که تصویر هیچ کس به اندازه تصویر بهمن بازرگانی در ذهن من قوت نداشت. من و بهمن خیلی با هم صحبت نکرده بودیم اما گویا شخصیت افراد بیش از صحبت کردن روی آدم تأثیر می گذرد.
اما دربارۀ کتاب، این کتاب سرگذشت چند نسل از ما آدمهای آن دوران است. نسل ما و بعد از ما حتما خود را در کتاب پیدا خواهد کرد. دردهای خود را، ندانم کاریهای خود را، خرد خود را و هر چیز دیگری را که داشته یا نداشته در این کتاب پیدا خواهد کرد. به این جهت است که این کتاب فوقالعاده اهمیت دارد. زمانی درباره همینگوی نوشته بودند « کسی که بیشتر از یک آدم است »، باید بگویم این کتاب بیشتر از یک کتاب است. اگرچه در 270 صفحه جمع شده، اما در واقع کتاب مفصلی است که به اشاره گذشته و هرکه آن دوران را سپری کرده باشد خواهد فهمید که این اشارات چقدر مهم است.
نکته ای که حتما باید بر آن تأکید کنم این است که این کتاب متعلق به آقای امیر هوشنگ افتخاری راد است، ما می گوییم کتاب بهمن، اما کتاب آقای افتخاری است، برای اینکه بهمن بازرگانی در خانه خود نشسته بود و به کارهای خود مشغول بود و خیال نمی کنم هرگز چنین کتابی مینوشت. این آقای افتخاری راد بوده که دامن همت به کمر زده و پای صحبت آقای بازرگانی نشسته و این حرف ها را از او بیرون کشیده است.
خود کتاب اما سه تصویر ارائه می دهد که هر کدام در جای خود مهم است و جای بحث دارد. یکی تصویر بهمن بازرگانی است که دربارۀ خود صحبت میکند. توضیح میدهد که کیست، از کجا آمده و پدر و مادرش کیست و … تصویر دوم، تصویر بنیانگذاران سازمان مجاهدین است که همه افراد برجسته ای بوده اند و درباره آنها صحبت خواهیم کرد. سومین تصویر متعلق به خود سازمان مجاهدین خلق است، که در دورانی پدید آمده و مبارزه کرده و تأثیراتی گذاشته است. من قصد دارم اگر فرصت شد دربارۀ این سه تصویر صحبت کنم.
تصویر بهمن در کتاب خیلی جالب است. جوانی است که از ارومیه آمده، در کنکور دانشکده فنی قبول شده، جزو نفرات اول کنکور و آدم با استعدادی است و ریاضیات دوست دارد. در دانشکده فنی شاهد تظاهرات دانشجویان در دانشگاه تهران است. بیشتر اهل عمل و تفکر است اما تب سیاست می کند تب سیاست بر تب علمی او فائق می آید و وارد گروههای سیاسی یا چریکی می شود.
از آنجا که ادم با استعدادی بود آنجا هم رشد میکند و رئیس گروه سیاسی میشود و با اینکه چندان تعلق خاطری به مذهب نداشت عضو کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق می شود. در سلول که من او را دیدم آدم متواضعی بود. این تواضع در او ماند و هنوز هم هست. می دانید که در سال 57 وقتی زندانیان از زندان بیرون می آمدند مردم جلو زندان از آنها استقبال شایانی می کردند و هورا می کشیدند. اما بهمن وقتی از زندان بیرون آمد آهسته خود را به کناری کشید و جزو مستقبلین جا زد تا ندانند که او هم هفت سال تمام زندانی کشیده است. به صورتی از زندان بیرون آمد که کسی او را ندید تا برایش هورا بکشد.
در زندان تحول یافت و از سلک مجاهدین به درآمد و مارکسیست شد. او کسی است که از همان سلول که او را دیدم آدم متفکری بود و عوالم فلسفی داشت. امروز هم که در زاویه خود نشسته است، چنانکه کتابهایش گواهی می دهد به مقولات فلسفی می اندیشد و در این کتاب هم می نویسد که دارد به پرسش مهم می اندیشد که به نظر من یکی از مهم ترین پرسش های تاریخ است. اینکه چرا برخی چیزها دریک دورۀ کم و بیش طولانی، همۀ آدمها را طوری مجذوب و مسحور میکند که گویی هیپنوتیزم شده اند؟ خیلی سوال مهمی است. چرا مردم در زمانی به هم میپیوندند؟ البته برخی تابها از جمله کتاب «گریز از آزادی» اریک فروم به این نکته میپردازند اما گویا آنچه در آن کتابها آمده جوابگوی بهمن نیست.
متاسفانه وقت من دارد تمام می شود و مجبورم خیلی فشرده به تصویر دوم و سوم بپردازم. تصویر دوم تصویر بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق به ویژه محمد حنیفنژاد است.
آنطور که بهمن دربارۀ حنیفنژاد می گوید انسانی بوده است که با فکر انقلاب میخوابید و با فکر انقلاب بیدار میشد. او یک مبارز حرفه ای است و میخواهد تمام افرادش را مبارز حرفهای بار بیاورد و میخواهد افراد فقط همان کتابهایی را بخوانند که او انتخاب میکند و جامعه را – نه فقط حکومت و دولت را – اصلاح ناپذیر می بیند و سرانجام اعتماد به نفس بالایی دارد که بنا به شواهد تاریخی اگر در رهبران وجود داشته باشد برای ایران خطرناک بود. محمد حنیفنژاد به جایی نرسید که کشور با خطرات او مواجه شود.این فرد توانایی زیادی در جمع کردن پیرو داشت. از میان رهبران اولیۀ سازمان مجاهدین تنها تصویر سعید محسن دوست داشتنی است. انسانی بود که هرجا میرفت، به تمیز کردن و رفت و روب محیط می پرداخت و آنقدر افتاده بود که به چشم نمیآید.
اما تصویر سوم که تصویر سازمان مجاهدین است. سازمانی که به وجود میآید که در ابتدا بنیان تئوریک ندارد. تعدادی جوان مبارز بدون مبنای فکری و ایدئولوژیک گرد هم آمده اند که می خواهند مملکت را دگرگون کنند اما خود نمی دانند بر چه مبنائی. دقیقترین تصویری که بهمن از سازمان میدهد این است که این سازمانی باطنی است و وقتی وارد آن می شویم گویی با حسن صباح به قلعۀ الموت رفته ایم. بهمن بازرگانی میگوید که سازمان مجاهدین خلق ایران سازمان باطنی بود. باید برای حرفهایم شاهد بیاورم یعنی مورد به مورد به کتاب مراجعه کنم و به شما بگویم که این حرف هایی که می زنم معنایش چیست اما متاسفانه فرصت ضیق است و مجال ندارم. بنابراین باز هم این حرف ها باید بماند برای جلسات بعدی که احتمالا تشکیل خواهد شد و لازم است بشود.
- محمود آموزگار (ناشر): روزی در بیمارستان هر دو منتظر اکو بودیم و وقتی نامها را صدا میکردند متوجه شدم او بهمن بازرگانی است و در آنجا گفتگوی کوتاهی داشتیم و خود را معرفی کردم. وقتی این کتاب منتشر شد با علاقه کتاب را خواندم ویرایش کتاب جاهایی آزار دهنده بود. جایی جمله ناقص رها شده ومتوجه شدم که در حذف و اصلاحات این اتفاق افتاده است. درباره کتاب فکر میکنم اینجا صحبت از سازمان مجاهدین است اما من فکر میکنم تفاوت کلیدی بین سازمان مجاهدین و دیگر گروههایی که در آن دهه تشکیل شدند نیست و همواره چیزی را که در این سازمانها شاهدیم همان آن است که در دهه 40 شاهدش بودیم که از مهمترین دهههای تاریخ کشور ماست.
یکی از نتایج این دهه ظهور گروههایی است که با حکومت شاه مبارزه کردند. ابتدای دهه 40 جامعه هنوز مصرفی نشده بود. از همان ابتدای دهه برنامههایی تحت عنوان انقلاب سفید مطرح شد و صنعتی شدن کشور در دستور قرار گرفت .کارخانههای تولید وسایلی مصرفی شکل گرفتند و مثل قارچ درجاده کرج و دماوند روییدند.
این موضوع حکایت از این داشت که تغییرات قابل توجهی در پیش است. کارخانههایی که تاسیس شدند نیاز به نیروی کار یدی و فکری داشتند. کشاورزانی که در اثر اصلاحات ارضی از زمین گسیخته شده بودند در میادین تهران منتظر کار ساختمانی میایستادند و کارخانهها هم برای تامین نیرو سراغ اینها میرفتند اما آنها تاب نظم آهنین کارخانه را نداشتند و مدتی طول کشید تا به کار در کارخانه خو گرفتند.
دانشگاهها عموما تربیت نیروی مورد نیاز دولت را به عهده داشتند. برای تامین نیروی فکری نیاز به ایجاد رشتههایی جدید در دانشگاه ها بود و علاوه بر آن موسسات آموزش عالی جدیدی نیز تاسیس شدند. رشتههای مورد نیاز در این زمان به وجود آمدند. قشر متوسطی ایجاد شد، که شاه فکر میکرد در زمان بحران به حمایت از او برمیخیزند اما همان قشر متوسط که از سنت بریده و به مدرنیته نیز نپیوسته بود در همان زمان شکل گرفت و بدل به کانون اعتراض شد.
بحث مهمی که در آن زمان شکل گرفت، سرکوب و اختناقی بود که تحولات وضعیت اقتصادی را تحت پوشش قرار داد. حتی سر کتاب ماهی سیاه کوچولو ایراداتی وارد بود. اتفاقا هفته پیش با دهباشی در خدمت حسن محجوب مدیر عامل شرکت سهامی انتشار بودیم. او در سال 53 کتابی منتشر میکند به نام حسنک کجایی و ظاهرا شاه این کتاب را دیده بود و تماس گرفته بود وبه انتشار کتاب اعتراض کرده بود.ظاهرا از تصاویرکتاب عصبی شده بود. محجوب و فرد دیگر را به ساواک احضار میکنند و آنها میپذیرند شرکت را منحل کنند اما مشکلاتی در ثبت پیش میآید و انحلال صورت نمیگیرد و به زمان انقلاب میرسد اما نکته مهم این بود که چنین روندی سندی از وضعیت آزادیهایی است که در جامعه نبود.
- بهمن بازرگانی: وقتی مسحور یک پدیده زیبا میشویم ذهن ما معطوف به آن میشود. اين را از زندگى خودم دريافته ام كه چه طور من و نسل من در دهههاى چهل و پنجاه خورشيدى شيفته و مجذوب برخى آرمانها بوديم كه اينك انگشت به دهان ماندهايم. شيفتگى و (در حالت خاص جذابيت زيبايی) دادههايی به ما مىدهد كه با انديشه و گفتوگو نمىتوان آن دادهها را منتقل كرد. كار من پژوهش درباره اين دادههاى خاص است و طبعا اين نوع نگاه با نگاهآكادميك به زيبايی كه آن را افزوده ( additive) میداند كه بر نياز هاى اساسى آدمی (خوراک، پوشاک، خانه و امنيت) سوار مىشود و آنها را زيبا و متعالى مىكند به طور بنيادینى متفاوت است. سى سال پيش نگاه من مشابه نداشت اما حالا در اينترنت افرادى كه زيبايی را غير آكادميك میبينند دارند زياد مىشوند و بسيارى از اينها آدمهاى آكادميكاند (ولی نگاهشان به زیبایی آکادمیک نیست).