ریشههای زندگی انسانی همواره در خاک است و فقط در عرصه تمدن با شهرهای غول آسایش، پیوند انسان با این ریشه قطع میشود. یک انسان شهری صحرانشینی است هوشمند، کاملا بیخانمان، و عالمی کوچک؛ او از نظر عقلی همانقدر آزاد است که شکارچی و شبان از نظر حسی. تاریخ جهان، تاریخ انسان متمدن است؛ روح یک شهر، یک روح جمعی از نوع اساسا جدید است. شهر به سرعت نواحی روستایی را به نواحی پیرامون شهری بدل میکند.
تمدن انسان دورانی است. هر شکوفایی فرهنگی شاهد زایش یک انسان شهری جدید و نوعی تمدن متحول است. این امر مستلزم پدید آمدن وضعیتی است که در آن انسان به آرامش دست مییابد، در عین حال که احساس و خرد از قدرت بیشتری برخوردار میشود. در این روند، علم و دین متوازن با فهم اندیشمند شهری، عقلایی شده و هرچه بیشتر از دریافت روستایی فاصله میگیرد.
اشپنگلر میافزاید: ما نمیتوانیم تاریخ سیاسی و اقتصادی را درک کنیم مگر با وقوف به این امر که شهر با جدایی تدریجی خود از زمین، به مرور روستا را نیز به تباهی میکشاند. تاریخ جهان تاریخ شهر است و هر فرهنگی در شهر مرکزی یا پایتخت متمرکز میشود. در تمام کشورها در دورههای متاخر فرهنگیشان، احزاب، انقلابات، حکومتهای مطلقه، دموکراسیها و پارلمانها به اشکالی پدیدار میشوند که پایتخت به مثابه گرداننده آنها پاسخگوی انتظارات مردم است. میدان باستانی و رسانههای غربی ابزار عقلی شهر حکومتگر است. هنر گوتیک بر بستر خاک و روستا رشد کرد؛ درحالیکه سبک رنسانس فقط در شهر شکوفا شد. دهقان، طرفدار هنر گوتیک باقی ماند و مناطق حومه روستاهای هلنی اسلوب هندسی را حفظ کرد. ادبیات رزمی و حماسی متعلق به میدانگاه و بارگاه است و داستان نمایشی که در آن زندگی بیدار و پرجوشش خود را به آزمون مینهد، درواقع ادبیات منظوم شهری است. شهر جایگاه خِرَد است و «کلانشهر» مکان خرد آزاد. هوش و آگاهی ریشه در مقاومت بورژوازی در برابر قدرتهای سنتی و خونی فئودال دارد که در نتیجه آن بورژوا به منزله طبقه خردمند به هستی خود آگاه میشود. با رشد بورژوازی، خرد شهری سبب اصلاح در مذهب شده و مذهب قدیمی نجیبزادگان را کنار میگذارد و علم و هنر را جانشین آن میکند. شهر کنترل زمین را در دست میگیرد و مفهوم مطلق پول را که متمایز از کالاست، جایگزین ارزشهای ابتدایی وابسته به زمین میکند؛ ارزشهایی که همواره از زندگی و اندیشه روستایی جداییناپذیر بودهاند. بنابراین شهر نه تنها توجیهگر خرد، بلکه پول نیز هست و شهروندان کلانشهر هوشمند نیز در صورت بر آورده شدن انتظاراتشان شهر را مکانی مانوس خواهند یافت. به موازات بسط شهرها، بازار پول به خودی خود جانشین قدرت پول میشود. پول برای انسان بهعنوان آن شکلی از فعالیت شعور بیدار جلوه میکند که دیگر ریشه در وجود انسانی ندارد؛ تمدن همواره نمایانگر نوعی دیکتاتوری بیقید و شرط پول است.
سرانجام شهر، جایگاه ستونهای سنگی عظیم و کلانشهر، خود در پایان مسیر زندگی هر فرهنگ بزرگ قرار دارد. شهر ناب در واقع همان توده عظیم سنگ است و شهر، غایت خرد ناب است. تمدن چیزی نیست جز تنش مطلق و هوش همانا قابلیت فهم در حالت تنش فوقالعاده است. در هر فرهنگی، فرزانگان نمونههای والای انسانی هستند. هنگامی که تنش جنبه روشنفکری مییابد، هیچ راه بازآفرینی در برابر آن گشوده نیست، جز خود شهر ناسوتی، آرامش، رهایی و تجزیه تنش. انسان متمدن با چرخشی غیر ناسوتی به مرگ، گرایش خود را به زندگی و شکوفایی از دست میدهد و با محیط خود بیگانه میشود. قدما، بنا به نظر آندره پیگانیول، فهم و درک اندکی از شهر داشتند. افلاطون و ارسطو، طبقات متوسط یعنی قشر نمونه شهری را تحقیر میکردند و نیکو میدانستند که این طبقه از جنگاوران و فیلسوفان تبعیت میکنند. مالکیت شخصی (مایملک قابل انتقال شهری) مشکوک و پول خطرناک تصور میشد. قرار گرفتن شهر در کنار دریا را اشتباه میپنداشتند و شهر مطلوب خود آنان نیز اسپارت بود که به سختی میشد آن را شهر واقعی محسوب داشت و بیشتر یک قرارگاه دائمی نظامی بود. همچنان که «شهر» بهطور فزایندهای خود را بهعنوان مسالهای برای دانشمندان اجتماعی مطرح میکرد به موازات آن تبیین مشخصی نیز مطرح میشد دال بر اینکه ریشه و سرچشمه اجتماع شهری مدرن، شهرهای رومی و ادامه حیات آنهاست. اگرچه شک اندکی وجود دارد که شمار قابل ملاحظهای از شهرهای قرون وسطی در همان مکانهایی به وجود آمد که پادگانها و مراکز تجاری رومی واقع بود؛ شهرهایی مانند کولون، ماینس، استراسبورگ، راین و پاریس، یعنی در واقع قلعههای فئودالی و قلمروهای اسقفی که در سیر تحول خود تبدیل به شهرهای مدرن شدند. با این همه، این واقعیت تعریف و توضیحی از شهر ارائه نمیکند، بلکه مسالهای را طرح میکند که به تاریخ گذشته ارجاع میدهد.
نظریههای مربوط به شهر که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم پدیدار شدند، با وجود تفاوتهای بسیارشان، دو ویژگی عام داشتند؛ تمام آنها فرضشان بر این بود که اولا هر واحد زندگی اجتماعی با نهادهایش مشخص میشود. ثانیا اجتماع انسانی یک دستاورد تاریخی یا تکاملی است و در نتیجه تبیین و توضیح رویدادهای اجتماعی، متضمن کشف سرچشمههای آن است. از این رو، در ابتدای این قرن، نظریه اروپایی شهر برخلاف نظریه اقلیمشناختی و نظریه اجتماعی روانشناختی، شهر یک نظریه نهادی شهر را ارائه داد. تعریف شهر به شکل خاصی مطرح شد و از نظر تقدم تاریخی موسسات و نهادهایش بررسی شد.
منبع: شهر در گذر تاریخ، نوشته ماکس وبر، ترجمه شیوا کاویانی