به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، علیرضا ذاکری، نقاش و طراح پیشکسوت از تصویر باقیمانده شهید جواد شاعری، طرحهای متعددی زده و آن را پیوست واگویهای کرده که رضا شاعری، نویسنده آثار ادبیات دفاع مقدس و برادر شهید نوشته است.
علیرضا ذاکری، طراح و نقاش پیشکسوت، براساس معدود عکسهای باقی مانده از شهید شاعری، پرتره و پوستری نقاشی کرده است. ذاکری درباره این طراحی گفت: رضا شاعری از برادر شهیدش برایم گفت که اخوی شهیدش رزمیکار بوده، پرانرژی و عاشق وطنش. تمام عکسهای برادرش در یک حادثه از بین رفته است، به جز چند عکس.
یکی از عکسهای بهجا مانده از شهید جواد شاعری
او افزود: از بین چند قطعه عکس محدود، این عکس را که استایل مناسبی دارد، انتخاب کردم. پس از انتخاب عکس، بقیه فضای پرتره وسواسهای همیشگیام مطالعه و طراحی شد تا فضایی ایجاد شود که روحیه دلنشین رزمندگان و شهدا در اثر قابل لمس باشد.
رضا شاعری، نویسنده کتابهای «غریبهای در شهر» و «مهمان حبیب» در واگویهای برای برادر شهیدش که عنوان «لبخند شهید غواصی که به قربانگاه عشق رفت» را برای آن انتخاب کرده مینویسد:
اول
شما دارید به تصویر لبخند شهید غواص جواد شاعری نگاه میکنید، اویی که پس از سالها جهاد فی سبیل الله در بامداد فیروزهای کربلای ۵ خلعت شهادت بر تن کرد. چند ساعت قبل از شهادت پیش از آنکه دست ببرد و پیراهن و پلیورش را یک تنه از تن بیاورد تا لباس رزم و غواصی بر تن کند، در آخرین سطرهای زندگیاش، یکی جایی در وصیت نامهاش نوشته: «پدر و مادرعزیزم اینک فرزند شما یکی از علی اکبرهایی است که به شوق دیدار مولایش اباعبدالله(ع) عزم میدان نبرد کرده است، تا در صف اصحاب عاشورایی عشق جان به جان آفرین تسلیم کند و به قربانگاه عشق برود!» نمی دانم وقتی اینها را مینوشته چه حال و احوالی داشته، جوانی در حوالی ۲۵ سالگی، گویی به مرگ آگاهی رسیده و خودش را آماده شهادت در قربانگاه عشق کرده بود...
دوم
نه اینکه شهید شده باشی و من این قدر مشتاقانه برایت مینویسمها، نه اینکه به آن مقام عالی رسیدهای که هر آزاده و اهل ایمانی آرزوی آن جایگاه و غبطه آن احوال و مقام را دارد، نه! آنها به جای خود! همین که آدم حسابی بوده ای، همین که موثر بودهای و خیلیها توی محله و فامیل دوستت داشته اند این برای آدم کافی است که دل بسته شود.
چه کسی است که دوست نداشته باشد با آدمی که اهل عاطفه بوده، شجاعت داشته، اهل خیرخواهی بوده، احترام به بزرگتر را میفهمیده و تلاش کرده تا انسان خوبی باشد، و مهربانی را در زندگی اش ساری و جاری کند را ببیند؟ و در دلش دریغ نگوید، صد حیف که ندیدمش، تویی که در همان ابتدای جوانی تکیلف را خوب درک کردی و به معنای واقعی کلمه «کلکمْ راعٍ، وَ کلکمْ مَسْؤُولٌ عَنْ رَعِیتِهِ.» را جامع عمل پوشاندی! تا شیپور جنگ نواخته شد با اینکه سن و سالی نداشتی خودت را برای دفاع از هم وطنانت به خاکهای گرم خوزستان رساندی! در پی این سالها دوستانت یک به یک شهید شدند، حمیدرضا یادگار، یعقوب فرخ بلاغی، احمد عادلی و دهها نفر دیگر... اما تو هم دست روی دست نگذاشتی و با شرکت در عملیاتهای متعدد از جنگ ۳۳ روزه خرمشهر، فتح المبین، جانبازی در عملیات بیت المقدس «آزاد سازی خرمشهر»، والفجر و کربلای ۲ و کربلای ۴ به دنبال شهادت دویدی...
تا تهران هم بودی که جان تو بود و جان شهر، شبها با دوستانت بیدار میماندید تا مردم شهر در آرامش بخوابند، بعد هم با رفقایت خانه به خانه میرفتید به مردم آموزش اسلحه شناسی میدادید.
درست خاطرم هست دی ماه ۷۰ یا ۷۱ بود، سالگرد شما حسابی برف آمده بود و روضه خانگی داشتیم، مرحوم حجت الاسلام امامی که از علمای با صفای محلهمان بود و اهل معرفت، توی آن برف و با سن و سال بالا وارد حیاط خانه شد، همان جا در چارچوب در به آقا و سیدخانم گفت: «جواد به گردن ما خیلی حق داشت، خیلی زحمت کشید توی محل و قصه همین آموزشها و فعالیت در بسیج اقتصادی را گفت. بعد پیرمرد همین طور که داشت پلهها را بالا میرفت ادامه داد: «خیلی پاهایم درد میکرد اما دیدم بی معرفتی است که در مراسم سالگردش نباشم...»
بگذریم، برگردیم سر حرف خودمان، حالا از این میان اگر آن شخصی که مورد ستایش همگان است، برادرت باشد طبعا و منطقا این حس و دریغ بیشتر هم خواهد شد دیگر؟
اما چه کنم برادر غیرتمند من! به قول شیخ اجل سعدی علیه الرحمه که «همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی/ که هنوز من نبودم که تو بر دلم نشستی» و شاید این پیوند هم از آن پیوندهای عاشقانه است که تولدمان در یک روز ۲۴ مرداد رقم خورده است.
شاید پیش خودت گفتهای حالا که من قرار است، شهید شوم تو بیا و قصه و داستان شهدا را بنویس، دریغا که از این لبخند با شکوهی که داشتی، فقط چند تا تصویر نصیب من شده، تو میخندی در این تصویر و حتما آن لبخندت، آن لحظهای که نظر انداختی به وجه الله دیدنی تر بوده وای کاش عکاسی بود و آن لحظه را در عالم بالا ثبت میکرد، یعنی ثبت شدهها! اماای کاش ما هم میتوانستیم ببینیم آن شکوه را....
من سالهاست قصه معطر شهادت شما و همرزمان و هم مسیران شما را با چشمان خیس نوشتم و روایت کرده ام، به قدر همین توان اندکم... نمی دانم تا حالا چند صد روایت شده، یا چند صد دست نوشته شده است، اما از شما که از عالم بالا بر ما احاطه دارید و نظر کرده اید به وجه الله میخواهم که دعایم کنید تا عاقبت بخیر و شهادت از این دنیا بروم.
پینوشت:
شهید جواد شاعری در ۲۴ مردادماه سال ۱۳۴۱ در محله امامزاده حسن تهران به دنیا آمد. او پس از سالها جهاد و حضور در عملیاتهای متعدد و جانبازی سرانجام در روز ۱۹ دی ماه سال ۱۳۶۵ در شلمچه در مرحله اول عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید. پیکر مطهر این شهید در قطعه ۵۳، ردیف ۳۲، شماره ۱۴ آرام گرفته است.
پایان پیام/