نویسندگان این کتاب که خواهان مبارزه نه فقط با فقر بلکه با نابرابری نیز هستند، اقتصاددانانی نیستند که بتوان آنها را به مارکسیسم یا چپ نقابدار نسبت داد.
این نویسندگان را نمیتوان مانند توماس پیکتی خارج از جریان اصلی علم اقتصاد دانست؛ به عنوان نمونه یکی از آنها لارنس سامرز، رییس دانشگاه هاروارد و خزانهداری امریکا و مدیر مشاوران اقتصادی است و دیگری گریگوری منکیو نویسنده کتب درسی مرجع است که کتاب کلیات علم اقتصاد او به زبانهای مختلف از جمله فارسی ترجمه شده است.
در مقدمه کتاب، ویراستاران دستهبندی جامعی از مطالب کتاب ارایه دادهاند که اینک نیازی به تکرار آن نیست. مساله اصلی این کتاب بیش از آنکه پرداختن به علل نابرابری و روندهای آن باشد، همانا پرداختن به سیاستهای مبارزه با نابرابری است. بخش اول کتاب، روند نابرابری در امریکا و اروپا را مقایسه کرده و در بخش دوم به فلسفه سیاسی مبارزه با نابرابری در مکاتب مختلف پرداخته شده است. با وجود این، کتاب رویکردی کاملا کاربردی و سیاستی دارد و سایر بخشها و فصلها به راهکارهای عملی در حوزههای مختلف از تجارت خارجی گرفته تا سیاستهای آموزشی پرداخته است.
بر پایه بخشبندی ویراستاران، بخش سیاستی کتاب را میتوان در ۹ گروه دستهبندی کرد: سیاستهای قبل از تولید مانند اصلاح نظام آموزش و بهداشت، سیاستهای مربوط به سازمان تولید مانند آموزش کارگران و سیاستهای پس از تولید مانند مالیات بر ثروت. سیاستهای مبارزه با نابرابری از نظر جامعه هدف میتواند فقرا، طبقه متوسطه یا طبقه مرفه را هدف قرار دهد. از ضرب این سه گروه هدف در سه وضعیت (قبل از تولید، حین تولید، و پس از تولید) 9 سیاست حاصل میشود. بخشهای مختلف کتاب ناظر به سیاستهای مقابله با نابرابری در این 9 حالت است.
کتاب به روشنی مدعی تغییر در جهان و تغییر در اندیشه سیاستهای اقتصادی است. نابرابری افزایش یافته است؛ پس باید در اندیشه اقتصادی تجدیدنظر کرد.
اقتصادهای اروپایی و امریکا نابرابرتر شدهاند: سهم یک درصد ثروتمند از 8درصد در دهه 1980 به 11درصد در اروپا و 20درصد در امریکا رسیده است، سهم 5درصد فقیران از 20درصد درآمد به 12درصد در امریکا و 18.5درصد در اروپا در 30 سال گذشته کاهش یافته است، در همین دوره سهم یک درصدی ثروتمندان از کل ثروت امریکا از 25درصد ثروت به 40درصد افزایش یافته است. تحرک اجتماعی بهشدت کاهش یافته است؛ قبلا 90درصد امریکاییان از پدران خود وضعیت بهتری داشتند که امروز به 50درصد رسیده است.
این افزایش نابرابری در کشورهای اروپایی و امریکا اتفاقی نیست و حاکی از تغییر در ساخت قدرت سیاسی است. از نظر نویسندگان این مشکل ریشه در فناوری ندارد؛ بلکه مجموعهای از عوامل دست به دست هم داده تا به این تحول در ساختار قدرت منجر شده است. نظام مالیاتی، نظام آموزش، نظام تعرفهای و وضعیت نهادهای مختلف مانند جایگاه تشکلهای کارگری و طبقه متوسط و رابطه آنها با دولت به نفع دهک یا صدکهای بالا تغییر کرده است. با این نابرابری باید مبارزه کرد؛ نه تنها به خاطر پیامدهای آن که کل نظام سرمایهداری را به خطر انداخته است، بلکه چون این نابرابریها بالذات «نابرابریهای ناموجه» هستند. نابرابریهای کنونی محصول نابرابری در دسترسی به فرصتهاست که میدان بازی را به نفع برخی تغییر داده است. مردمی که به آموزش و بهداشت برابر و نیز مراکز تصمیمگیری دسترسی ندارند، در معرض انواع نابرابریهای ناموجه هستند.
ویراستاران کتاب مدعی دستیابی به توافقهای مهم در سیاستهای مقابله با فقر هستند: همه نویسندگان نابرابری را یک چالش بزرگ میدانند، هیچ کس معتقد نیست مقرراتزدایی راهحل است، هیچکس خواهان مالیات کمتر نیست، همه باور دارند نظام مالیاتی و آموزشی دو محور اصلی مبارزه با نابرابری هستند و دیگر کسی فکر نمیکند برای کارایی بیشتر باید نابرابری افزایش یابد. همداستانیهای بزرگی میان اقتصاددانان حاصل شده است که برخی از آنها در ایران کفر ابلیس تلقی میشود.
تجدیدنظر شجاعت میخواهد مخصوصا وقتی همراه با تغییر در منش باشد. با این جمله مقدمه پایان مییابد:
«همایشی که درنهایت منجر به نوشتن این کتاب شد به ما این امید را داد که اقتصاددانان به جای نقش همیشگی خود به عنوان منتقد و منفیباف در انجام اصلاحات سیاستی پیشقدم خواهند بود. هر دوی ما (ویراستاران) پس از این همایش نسبت به توانایی اقتصاد برای کاهش نابرابریها خوشبینتر شدهایم.»
تحول از منتقد منفیباف به پیشگام در اصلاحات تحولی بزرگ است. آسیبشناسی یا همان نقد وضعیت موجود در علوم اجتماعی مانند پزشکی لازم است؛ به شرط آنکه هدف از آن درمان باشد. فرض نادرستی شکل گرفته است که نقد وضعیت موجود به مطالبهگری و مطالبهگری به اصلاح میانجامد.
اصلاح وضعیت موجود سه ستون دارد: اول پذیرش مساله، دوم یافتن راهکار کارشناسی و سوم اراده برای تغییر. نقادی، در بهترین حالت موجب پذیرش مساله میشود؛ اما اگر راهکار و ارادهای برای تغییر وجود نداشته باشد، نقد در طول زمان به عادیسازی خواهد انجامید. همانا ارایه راهکار کارشناسی همراه با جزییات است که راه بهشت را از جهنم جدا میسازد. تلاش برای تصمیمسازی و شکلگیری اراده سیاستمداران راهی بسیار سخت است، اما برای
به دست گرفتن پرچم اصلاحات سیاسی از این راه دشوار گریزی نیست.
منبع: اعتماد