به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، حضرت زینب کبری سلاماللهعلیها سومین فرزند امام علی علیهالسّلام و حضرت فاطمه زهرا سلاماللهعلیها و همسر عبدالله بن جعفر و از اسرای اهلبیت امام حسین علیهالسّلام در حادثه کربلا بود.
در تاریخ و چگونگی وفات حضرت زینب اختلافنظر وجود دارد، اما مشهور این است که آن حضرت در 15 رجب سال 62 هجری پس از تحمل مصائب کربلا و رنجهای اسارت بر اثر بیماری در 57 سالگی وفات کرد.
به مناسبت سالروز شهادت حضرت زینب، چند شعر آیینی از شاعران کشورمان تقدیم میشود.
محمدجواد شیرازی
رسیده نوکر عاصی و روسیاه عقیله
رسیده با طمع بخشش از اله عقیله
به هر دری زدم و عبد سر به راه نبودم
مرا بخر که شوم عبد سر به راه عقیله
گناه و معصیت از چشم پُر گناه میافتد
اگر به دل برسد لطف یک نگاه عقیله
مرا خلاص کن از جایگاه آتش دوزخ
قسم به حرمت والا و جایگاه عقیله
خوشا به حال شهیدان جان فدایی زینب
خوشا به غیرت شیرانِ در سپاه عقیله
به یاد قلب سلیم مدافعان شهیدش
سلام میکنم امشب به بارگاه عقیله
به روز حشر که مُهر سکوت بر لب خلق است
حسین، ذکر لب ماست در پناه عقیله
نگو به مقتل ارباب، قتلگاه حسینی
که قتلگاه حسین است و قتلگاه عقیله
چه شد که این همه کعبِ سنان به پیکر او خورد؟!
مگر نبود کفیلش، نبود ماه عقیله؟!
اگرچه سنگ به پیشانی اش زدند ولی باز
ندید چشم کسی عجز و اشک و آه عقیله
اسماعیل شبرنگ
در چشمهایش رنج محنت بار میدیدند
جای گلایه گریهی بسیار میدیدند
زینب همان بانو که وقتی خطبه را میخواند
او را به شکل حیدر کرّار میدیدند
زینب همان دختر که بود آئینهی مادر
بنت علی را فاطمی رفتار میدیدند
در اوج ماتم بر لبش الّا جمیلا داشت
هر لحظه او را فاتح پیکار میدیدند
از تلّ دوید و گوشهی مقتل زمین افتاد
اغیار او را روضه خوان یار میدیدند
اما پس از گودال، بعد از عصر عاشورا
درمان درد خلق را بیمار میدیدند
مردم به حالش گریه میکردند، وقتی که
او را میان کوچه و بازار میدیدند
لعنت به شمر و حرمله، لعنت به خولی
از طعنههاشان اهل بیت آزار میدیدند
از کربلا تا به مدینه هر چه میرفتند
یک غصّه را گویی هزاران بار میدیدند
در حسرت دیدار با خورشید بیتکرار
شب تا سحر این ماه را بیدار میدیدند
با گریه طوری روضه میخواند از غم گودال
اهل مدینه صحنه را انگار میدیدند
جای تعجّب داشت یک تن زنده برگردد
غمهای حضرت را اگر حضّار میدیدند
صبر از نفس افتاد، مات صبر زینب بود
باران اسیر دیدهی پُر ابر زینب بود
حسن لطفی
این لحظه بدونِ سایهات جانکاه است
باز آ و بگو که فاصله کوتاه است
هر چند تمامِ تَنِ من هم زخم است
کمتر زِ هزار و نُهصد و پنجاه است
بر سینهیِ خود پیرهنات را دارم
بد جور هوای دیدنت را دارم
وا کن گرهیِ مُشتِ مرا تا بینی
با خویش عقیقِ یمنت را دارم
گفتم که زِ ساربان پساش میگیرم
یک روز نفس زنان پساش میگیرم
گفتم که تقاصِ خونِ لبهایت را
در شام زِ خیزران پس اش میگیرم
انتهای پیام/