به گزارش اقتصادنیوز، پس از مرگ الکسی ناوالنی، چهره مخالف روسی، غم و اندوه و ادای احترام فراوانی را شاهد بودیم. مرگ ناوالنی در یک گولاگ سیبری آنچه را که بسیاری روشنترین راه برای دموکراسیسازی نهایی روسیه میدانستند، از بین برد.هیچ کس خود را فریب نداده بود که ناوالنی به نحوی در انتخابات آتی روسیه پیروز می شد، هرچند حالا بقای پوتین تضمین شد. اما افراد زیادی به خصوص در غرب حضور دارند که هنوز ناوالنی را شخصیتی شبیه به نلسون ماندلا می دانند که از زندان بیرون آمد تا کشورش را به سوی آیندهای روشن و دموکراتیک هدایت کند. حالا، آن رویا مرده و هرگونه پتانسیل برای دموکراتیزه شدن نهایی روسیه کمتر محتمل به نظر می رسد.
در حالی که مخالفان باقی مانده روسیه به دنبال راهبردهای جدید برای فرصت سازی از مرگ ناوالنی هستند، غرب باید درس خود را گرفته باشد، این که بسیار خطرناک است که تمام امیدها در باب دموکراتیزه شدن نهایی یک ملت را در یک نفر خلاصه کنیم که با مرگش امیدها ناامید شود.ناوالنی شجاعت زیادی از خود نشان داد – هرچند در سیاست او نقص ها و ضعف های آشکاری وجود داشت. در حالی که ناوالنی ثابت کرد که تواناترین مخالف سیاسی پوتین است، در بسیاری از گرایشات بدخواهانه که روسیه را در وهله اول به سمت اوکراین سوق داد با ساختار حاکم هم صدا بود - واقعیتی که بسیاری در غرب ترجیح میدهند آن را نادیده بگیرند یا آن را کماهمیت جلوه دهند.اما این واقعیتی است که دیگر نمی توان آن را نادیده گرفت. به هر حال، اگر این ناسیونالیسم روسی است که مخرب ترین درگیری اروپا را از زمان جنگ جهانی دوم به راه انداخته و جهان را بیش از هر چیزی در دهه های گذشته به درگیری هسته ای بالقوه نزدیک کرده - پس هرکسی که این تمایلات را داشته باشد، باید با او برخورد کرد. به نوشته فارین پالسی، روشن ترن درسی که از حمله روسیه به اوکراین به دست میآید این است که بازیگران غربی باید بیشتر به هشدارها و تحلیلهای مستعمرات سابق روسیه گوش دهند.
با مرگ ناوالنی، زمان آن فرا رسیده که غرب از این ایده که شخصیتی از نوع ماندلا در روسیه ظهور خواهد کرد، فراتر رود. غرب به جای اینکه به یک رهبر منحصر بفرد امیدوار شود، با می بایست رویاروی تهدیدات انحرافی گرایی روسی، و در نهایت تمرکز بر حذف ناسیونالیسم روسی به عنوان یک نیروی سیاسی، یک بار برای همیشه، متمرکز گردد.از قضا، تمایل غرب برای امید بستن به شخصیت واحد و برجسته در مسکو - در حالی که گرایشات امپریالیستی آن چهره به منصه ظهور رسید - با ناوالنی شروع شد. چنین پدیده ای را می توان تا اواخر اتحاد جماهیر شوروی ردیابی کرد، زمانی که دولت های رونالد ریگان و جورج اچ دبلیو. بوش به سختی از میخائیل گورباچف و اصلاحات داخلی او حمایت کردند.البته، مجموعه سیاست گورباچف، از جمله دستاوردهایی مانند گلاسنوست از منظرهای بهتر از سیاست پیشینیانش داشت. اما زمانی که نیروهای گورباچف معترضان ضد رژیم را در جاهایی مانند قزاقستان، گرجستان و لیتوانی قتل عام کردند، غرب به سختی چشمانش را باز کرد، همین مقوله غرب را نسبت به جنبش های ضد استعماری که در سراسر اتحاد جماهیر شوروی در حال ظهور بود کور کرد. این جنبشها، که ایالات متحده فعالانه سعی در سرکوب آنها داشت، در نهایت امپراتوری شوروی را به کلی سرنگون کرد، واشنگتن را گرفتار و گورباچف را به عنوان مردی بدون کشور رها کرد.
در دولت کلینتون، واشنگتن فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را با تکیه بر امیدهای خود مبنی بر دموکراتیزه شدن روسیه دنبال کرد. یلتسین، در میان ویرانههای شوروی، رهبر فدراسیون روسیه در حال ظهورو مردی بود که دستکم به در زبان به سمت آرمانهای دموکراتیک اشاره میکرد.اما پس از آن، درست در اولین دوره ریاست جمهوری او، ناسیونالیسم اقتدارگرایانه یلتسین به منصه ظهور رسید. او نه تنها پارلمان را را به چالش کشید و سیستم فوق ریاست جمهوری را که بعدا پوتین به ارث برد، اجرا کرد، یلتسین همچنین از خروج نیروهای روسی از شرق مولداوی و نظارت بر تلاشهای مداخله مسلحانه در شمال گرجستان خودداری کرد - در حالی که تهدید کرد که مرزهای روسیه را با اوکراین دوباره ترسیم خواهد کرد. در تمام این مدت، مقامات ایالات متحده سکوت اختیار کردند. همانطور که یکی از تحلیلهای آکادمیک تاکید دارد، «دولت کلینتون جایگزینی برای یلتسین نمیدید و آماده بود بدون توجه به هر اتفاقی از او حمایت کند».مطمئناً، بین ناوالنی و پیشینیانش تفاوتهای زیادی وجود دارد، از جمله این واقعیت که ناوالنی هرگز به قدرت نزدیک نشد. با این حال، شباهتهای نگرانکنندهای بین آنها وجود داشت، که غرب مدام آنها را نادیده میگرفت - اما کسانی که در مستعمرات فعلی و سابق روسیه بودند، به راحتی آن را تشخیص دادند.
ناوالنی ناسیونالیست افراطی بود. او نه تنها از حمله مسکو به گرجستان در سال 2008 حمایت کرد و گرجیها را «جوندگان» توصیف کرد، بلکه از توهینهای قومی دیگری نیز برای توصیف دیگران بالاخص در قفقاز ابایی نداشت. مشهورتر از همه، ناوالنی سالها نه تنها از محکوم کردن حمله اولیه مسکو به اوکراین در سال 2014 امتناع کرد، بلکه از پاسخ به پرسشهایی درباره اینکه آیا روسیه باید منطقه اوکراین کریمه را به کنترل کیف بازگرداند یا خیر، طفره رفت. او در سال 2014 گفت، حتی اگر به عنوان رئیس جمهور انتخاب شود، همچنان کنترل کریمه توسط مسکو را حفظ خواهد کرد. تنها در سال 2023، نزدیک به یک دهه پس از اولین باری که کرملین به اوکراین حمله کرد، ناوالنی خواستار احیای مرزهای اوکراین در حدود سال 1991 شد.با مرگ ناوالنی، فرصتی برای غرب فراهم شد تا سرانجام از این ایده که یک شخصیت سیاسی خاص، حتی در میان مخالفان روسیه، میتواند مسکو را از توهمات امپریالیستی خود خارج و به آیندهای دموکراتیک هدایت کند. حال واقعیت آن است که ماندلای روسی نمی آید و اگر غرب همچنان از پرداختن به مسائل ناسیونالیسم روسی خودداری کند - حتی در میان کسانی که مخالف پوتین هستند - در این صورت در خطر بازگشت حتی روسیه پس از پوتین به جایگاه امپریالیستی استغ گزاره ای که اروپا را درگیر فاجعه می کند.به همین دلیل است که در دنیای پس از ناوالنی، غرب باید بر سرکوب ناسیونالیسم روسی، هر کجا که آن را بیابد، تمرکز کند.