فرهاد عشوندی: گرگ و میش است. یک ساعتی تا سال تحویل مانده. باران قطع شده و خیابان تکاپو دارد. همه به سمت حافظیه در حرکتند. خبری از نگهبانان شیفت شب در آن هوای بارانی نیست که به عابرین میگفتند در لحظه سال تحویل حافظیه تعطیل است. انگار آن حرفها سیاستی بوده برای کم کردن ازدحام اما چند ده هزار نفری تمام مسیر منتهی به حافظیه را اقلا سی دقیقه تا لحظه تحویل سال پر کردند.
داخل پر شده و جماعت زیادی بیرونند. همه گوشی به دست ویدیو میگیرند. بوی بهار نارنج باران خورده فضا را پر کرده. همه استرس دارند و خیلی هم تعداد نیروهای انتظامی زیاد نیست. خبری هم از فشار و زور برای ورود نیست. تقریبا همه خانوادهاند. خانوادههایی از جای جای کشور. حالا فقط لحظاتی تا سال نو مانده. درهای پشتی باغ گشوده میشود و جمعیت مجال ورود به درون مجموعه را پیدا می کنند.
یکی حول حالنا میخواند و انفجار ترقههای نورافشانی، یعنی یک سال همه بزرگتر شدیم. آسمان آبی و خورشید بر آمده از پس ابرها و نسیم خنک صبحگاهی نشان از عیدی زیبا دارد. یکی میکروفن به دست میخواند: «جینگ و جینگ ساز میاد، از بالای شیراز میاد…»
گروهی عکس میگیرند، برخی سلفی و گروهی از جوانها با هم همنوا شدهاند:«ای ایران ای مرز پر گهر، ای خاکت سر چشمه هنر» مردم به خود مشغولند، یکی فال میگیرد. بقیه هم دیگر را میبوسند و سال جدید را تبریک میگویند.
ازدحام جمعیت موبایلها را از دسترس خارج کرده و همه همان جا فقط میتوانند با اطرافیانشان لحظه شروع سال جدید را خوش باشند. همان جا که از هر سویش بنگری طاقی زیبای مقبرهاش را میبینی و تفالی که به فالش میزنی که شاید این بار در آن برگه پر از تصویر، فالت این باشد:
خم زلف تو دام کفر و دین است
ز کارستان او یک شمه این است
جمالت معجز عشق است لیکن
حدیث غمزهات سر مبین است
۲۳۳۲۳۳