مردی که غذاهای مشکوک نمی‌خورد

تابناک باتو چهارشنبه 22 فروردین 1403 - 08:41
ادبیات و اشعار شاعر‌های بزرگی را مانند نظامی خواندم و دیدم این‌ها خوب است، ولی نه در آن‌ها بر چیزی تسلطی پیدا می‌کردم و نه درجه‌ای می‌گرفتم. فرد باید خودش را بسنجد و بعد به سمت کاری برود. به همین دلیل، به‌دنبال کاری مثبت و مفید که انجام نشده بود، رفتم و آن را انجام دادم.

مردی که غذاهای مشکوک نمی‌خورد (عصرایران)

مردی که غذاهای مشکوک نمی‌خورد (عصرایران)«تابناک با تو» -  ادبیات و اشعار شاعرهای بزرگی را مانند نظامی خواندم و دیدم این‌ها خوب است، ولی نه در آن‌ها بر چیزی تسلطی پیدا می‌کردم و نه درجه‌ای می‌گرفتم. فرد باید خودش را بسنجد و بعد به سمت کاری برود. به همین دلیل، به‌دنبال کاری مثبت و مفید که انجام نشده بود، رفتم و آن را انجام دادم.

منوچهر ستوده ۱۰۳ سال عمر کرد و راز عمر خود را در ۹۹ سالگی نخوردن غذای مشکوک عنوان کرده و گفته بود: «هنوز کالباس، سوسیس، پیتزا و «غذاهای مشکوک» نخورده‌ام و از شهر تهران هم گریزان هستم.»

هفت سال پیش، بیستم فروردین ۱۳۹۵ منوچهر ستوده، ایران‌شناس و پژوهشگر پیشکسوت در ۱۰۳ سالگی بدرود حیات گفت. او در ۲۸ تیر ۱۲۹۲ در تهران متولد شد. پدرش خلیل نام داشت و در بازارچه سرچشمه، کوچ صدیق‌الدوله از بخش اودلاجان از محله‌های قدیم تهران زندگی می‌کردند. خانواده‌اش اصالتاً اهل مازندران بودند.

او تا چهارسالگی در محله سرچشمه زندگی کرد. در هفت‌سالگی به مدرسه ابتدایی آمریکایی رفت و دوره شش‌ساله ابتدایی را در این مدرسه گذراند. در دوران تحصیل در دبیرستان البرز کتابدار کتابخانه‌ دبیرستان نیز بود. سال ۱۳۱۳ وارد دانشسرای عالی شد و نزد استادانی چون سیدمحمد مشکوه و علی‌اکبر شهابی درس خواند. نخستین مقاله خود را در ۱۳۱۵ درباره‌ «مطالعات تاریخی و جغرافیایی - مسافرت به قلعه الموت» نوشت.

وی در سال ۱۳۱۷ مدرک لیسانس خود را در رشته‌ ادبیات فارسی گرفت. در همین دوره، در اداره‌ فرهنگ گیلان و دبیرستان شرف تهران تدریس می‌کرد. در سال ۱۳۲۹ از رساله‌ دکتری خود زیر نظر استاد بدیع‌الزمان فروزانفر با عنوان «قلاع اسماعیلیه در رشته‌کوه‌های البرز» دفاع کرد.

در سال ۱۳۳۰ بنا به دعوت انجمن «فولبرایت» برای سفر مطالعاتی به آمریکا رفت. او در سال ۱۳۳۱ به عضویت جامعه‌ ملی جغرافیای آمریکا درآمد و در سال بعد به عضویت انجمن ایران‌شناسی به ریاست ابراهیم پورداود درآمد. ارتقا به درجه‌ استادیاری دانشگاه تهران و بعد دانشیاری و انتقال به دانشکده‌ ادبیات دانشگاه تهران و عضویت در گروه تاریخ و سرانجام ارتقا به درجه‌ی استادی در سال ۱۳۵۴ از جمله اتفاق‌های زندگی او بود.

۱۷ روز پای پیاده تا اردبیل

وی اگر چه تدریس در دانشگاه تهران را از سال ۱۳۳۵ آغاز کرد، اما همواره وجه پژوهشی او برجسته بود. او از زمره دانشگاهیان یا پژوهشگران «پشت میزنشین» نبود. بخش‌های عمده‌ای از پژوهش‌های او مبتنی بر پژوهش‌های میدانی بود. رنج سفر به نقاط مختلف ایران را تحمل می‌کرد تا حاصل پژوهش‌هایش مستند به مشاهدات و تائیدات شخصی‌اش باشد.

در جوانی فاصله‌ تهران تا اردبیل را در مدت ۱۷ روز با پای پیاده طی کرده بود. او بسیاری از قله‌ها، کوه‌ها و دشت‌ها را زیر پا گذاشته و کتاب ۱۰ جلدی «از آستارا تا استرآباد» را از مجموع این تجربه‌ها نوشته است. ستوده همچنین در خطه‌ شمال کشور پژوهش میدانی انجام داده و در مدت ۲۴ سال، تمام این منطقه را دیده و بناهای تاریخی آن را ثبت کرده بود.

او در این زمینه گفته بود: «اساسا کار من «میدانی» بوده است، قدم با قلم باید همکاری کند. نشستن پشت میز در یک اتاق، کسی را جغرافی‌دان نمی‌کند. من و ایرج افشار تمام ایران را بخصوص مناطق مورد مطالعه‌ خود را ده به‌ ده و شهر به شهر رفتیم و دیدیم. این‌ها را تا نبینی احساس نمی‌کنی. من در اروپا هم حدود ۳۰هزار کیلومتر راه رفتم و چرخیدم. باید قدم را با نوشته‌هایی که می‌خواهیم جمع‌آوری کنیم، همراه کنیم. کسی فقط با خواندن کتاب، به جایی نمی‌رسد. این‌ها بدبختی است که افراد یک گوشه می‌نشینند و فقط کتاب می‌خوانند.»

هرچه می‌رفتیم راه بود

این جغرافیدان در کتاب «البرزکوه» نوشته است: «به جاده چالوس افتادیم، جاده‌ای چارواداری بود، هنوز به دستور رضاشاه ماشینی نشده بود و از اتومبیل در این راه خبری نبود به خلاف امروز که هر دقیقه سی ماشین در حال آمد و رفت است. از میدانک و سرخه‌در و گرمو گذشتیم و از حسنک‌در و ملک فالیز درآمدیم و از نسا که فقط یک کوره آهن‌پزی داشت گذشتیم و به شاه پل و وله رسیدیم و از وله راه را گرداندیم و به طرف کهنه‌ده و آزادبر رو آوردیم. در آزادبر شب را ماندیم و مهمان کدخدا اسدالله شدیم. این مرد خدا تمام شب را صرف ما کرد. چاک گیوه‌های پاره ما را دوخت، بند ساک‌های پاره‌شده ما را تعمیر کرد و حلقه آهنی به ته هریک از چوب‌دست‌های ما کوبید و ما را مرد راه کرد و سفارش کرد در گرآب به منزل ملا ایوب گرایی برویم. در شیب گردنه عسلک به کهنه قبرستانی برخوردیم که پایه‌های چهارطاق‌های آن برجا بود و دو سه سنگ قبر مورخ ۹۲۰ و ۹۳۱ و ۹۴۰ داشت، سرانجام بر گرآب رسیدیم. ساکنان گرآب بر بام‌ها برآمده بودند و فریاد می‌کردند «هوی اِرمنی–هوی اِرمنی». از پیرزنی که سر راه بود منزل ملا ایوب گرایی را جویا شدیم. پیرزن پیش افتاد و ما را به منزل ملا ایوب رساند. در را کوبید و ملا ایوب را خواست. ملایی سفیدپوش، عرقچین به سر که موی سر و ریش او سفید بود در را گشود و ما را به داخل دعوت کرد. خانه تمیز و آراسته، رختخواب‌ها در چادرشب پیچیده و به دیوار اطاق تکیه داده و کف اطاق از قالی مفروش بود. گفت‌وگوی مخلص با ملا ایوب شروع شد. ملا از نجوم اطلاعی داشت و سخن از عطارد و زهره و مشتری به میان آمد، اما از اورانوس و نپتون اطلاعی نداشت. شکل مدار زمین را به دور خورشید پرسید. کاغذ و قلمی خواستم و برای او ترسیم کردم. خلاصه شام آوردند و خوردیم و خوابیدیم. صبح برخاستیم و پس از ادای فریضه صبحانه خوردیم و به راه افتادیم و به دهکده گته ده رسیدیم. از آنجا به لمبران و جوستان رسیدیم. جوستان جوزستان بوده و درختان گردوی کهن فراوانی داشت. استراحتی کردیم و چای خوردیم. از جوستان به تکیه رسیدیم که امامزاده‌ای داشت و دو جفت درهای کنده‌کاری داشت که دیدنی بود. راه را ادامه دادیم و آرام آرام خود را به «شهرک» طالقان رساندیم. کولباره‌های سنگین نفس ما را قطع کرده بود. برای صرف چای به قهوه‌خانه ده رفتیم. در قهوه‌خانه به شکرالله چاروادار برخوردیم. سه قاطر او را به کرا گرفتیم، هر قاطر به یک تومان که ما را به گازرخان برساند. گردنه الورز در سر راه است و بالا رفتن از آن کار حضرت فیل، به چشمه عزیز و نگار که گوسفندسرا بود رسیدیم شب را در گوسفندسرا خوابیدیم و فردا پای در راه گردنه نهادیم. هرچه می‌رفتیم راه بود.»

مردی که غذاهای مشکوک نمی‌خورد (عصرایران)

ایشان درباره گرایشش به ایران‌شناسی با توجه به اینکه ادبیات خوانده، عنوان کرده بود: «ادبیات و اشعار شاعرهای بزرگی را مانند نظامی خواندم و دیدم این‌ها خوب است، ولی نه در آن‌ها بر چیزی تسلطی پیدا می‌کردم و نه درجه‌ای می‌گرفتم. فرد باید خودش را بسنجد و بعد به سمت کاری برود. به همین دلیل، به‌دنبال کاری مثبت و مفید که انجام نشده بود، رفتم و آن را انجام دادم.»

او همچنین درباره دوره دانشجویی خود گفته بود: «من چهار سال دانشجوی بدیع‌الزمان فروزانفر بودم و با او کار می‌کردم. روزهای اولی که ایشان آمده بود، گفت «این روزها کسانی که در ایران به‌دنبال ادبیات می‌روند، قدرت لازم را ندارند. استاد ما ۱۵۰هزار بیت شعر حفظ کرده بود، من که استاد شما هستم، اگر به ذهن خودم مراجعه کنم، بیش از ۱۰۰هزار بیت شعر حفظ نیستم. شما هم که اساتید آینده‌اید، بیش از چهار یا پنج‌هزار بیت شعر حفظ نخواهید بود و این یعنی به سرازیری می‌رویم و نشان می‌دهد که از گنجایش مغزمان استفاده نمی‌کنیم»

وی ۱۰۳ سال عمر کرد و راز عمر خود را در ۹۹ سالگی نخوردن غذای مشکوک عنوان کرده و گفته بود: «هنوز کالباس، سوسیس، پیتزا و «غذاهای مشکوک» نخورده‌ام و از شهر تهران هم گریزان هستم.»

این چهره فرهنگی تأکید داشت: «باید تمام دقایق و ساعات عمر خود را صرف کارهای مفید کنیم. وقت تلف نکنیم تا به جایی برسیم. این دقایق باید هم برای خود فرد و هم برای دیگران مفید باشد وگرنه فایده‌ای ندارد. عمر، سرمایه‌ای است که خداوند در اختیار ما قرار داده است و نباید این سرمایه را با عشرت و نوش بگذرانیم. کسی عمرش را با عشرت و نوش می‌گذراند و کسی دیگر آن را صرف نوشتن کتاب «احسن التقاسیم» می‌کند که کتابی ارزشمند و قابل تحسین است.»

فهرست کتاب‌های او بیش از ۵۰ جلد است و کتاب‌ها و مقالات او نشانه‌ دلبستگی ژرف و عمیقش به تاریخ و پیشینه‌ فرهنگ ایرانی است.

منبع: عصرایران

منبع خبر "تابناک باتو" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.