عصرایران ؛ رضا غبیشاوی - به تازگی فعال مجازی اصولگرا "علی قلهکی" در توییتر نوشت:
"برآوردم این است که طراحانِ بازگشتِ گشت ارشاد عموما افرادی هستند که در شهرکهای سازمانی زندگی کرده، در محیطهای ایزوله سیر میکنند و فهمی از فضای عمومی کشور ندارند! تبعاتِ تصمیماتِ اشتباه آنها را قشرِ مُتدینی میدهند که توسط تودهی مردم، حامی گشت ارشاد به حساب میآیند!"
این سخن به میزان زیادی صحیح است. نگاه برخاسته از سکونت و اداره "شهرک سازمانی"، می تواند توهم و اشتباهات زیادی را ایجاد می کند. بدترین و خطرناک ترین آن هم این است که جهان بزرگ و متنوع را از دریچه کوچک شهرک سازمانی ببینند.
این توییت ناخوداگاه من را به "شهرک سازمانی" کشاند که نزدیک به دو دهه اول عمرم را در ساکن بودم تا زندگی "شهرک سازمانی" را با تمام پوست و گوشت خود احساس کنم. این از آن مواردی است که تا کسی تجربه زیسته نداشته باشد قادر به درکش نیست.
به یاد دارم در دهه 70 در تعطیلات نوروزی هر ساله، وقتی شمار زیادی از میهمانان نوروزی از شهرهای دور و نزدیک به شهرک می آمدند و برای چند روز ساکن می شدند؛ شهرک سازمانی ما رنگی و لعاب متفاوتی می یافت. به این دلیل که لباس و رفتارهای زنان و مردان میهمان نسبت به ساکنان، رنگی تر و حجاب ها متفاوت تر بود. در نتیجه قبل از ورود به نوروز، پارچه نوشته های دعوت به حجاب و ... سرتاسر شهرک را پر می کرد. به یاد دارم کار به جایی رسید که حتی ایستگاه اتوبوس اصلی شهرک را هم با کشیدن دیوار بزرگ فلزی ، زنانه مردانه کردند.
این علاوه بر پیرمردی بود که موتورپرشی داشت و مسوول چرخیدن در شهرک و تذکر حجاب به این زنان و آن دختران. البته مرد محترمی بود و طولی نکشید تا این کار را کنار گذاشت.
با این حال مدیریت شهرک هر کاری می کرد، اهالی شهرک به قالبی که او تعیین کرده بود نمی رفتند و آنگونه لباس نمی پوشیدند که او دوست داشت. شکل و اندازه لباس زنان به تناسب زمانه تغییر می کرد و طرف مقابل هم بر تابلوها و تهدیدات و تحدیدات حجاب اضافه می کرد گرچه محیط شهرک ما با شهرک های دیگر فرق می کرد و همه می دانستند این رفتارها بی فایده است و تنها جوابگوی تصورات است و نه واقعیت ها. حالا سال هاست آن شهر و شهرک را ترک کرده ام و نمی دانم داستان به کجا رسید.
زیست "شهرک سازمانی" با همه مزایا و امکاناتی که در اختیار ساکنانش می گذارد اما آسیب بزرگی به همراه دارد و آن: عدم آشنایی و شناخت فضای عمومی جامعه است. چرا که اصولا در شهرک سازمانی ، نه فضای عمومی (به معنی خارج از شهرک) وجود دارد و نه به رسمیت شناخته می شود.
فضای "شهرک سازمانی" امتداد سازمان به شمار می آید. مدیریت سازمان هم به خود این حق را می دهد نظر و سلیقه اش را درباره فضای شهرک اعمال و به خواست خود این فضا را قالب بندی کند حتی اگر نادرست و غیراخلاقی باشد.
خیابان های شهر، فضای عمومی اند یعنی متعلق به همه مردم و بیانگر شکل و شمایل اهالی. تفاوت شهرها و محله ها هم ناشی از تفاوت ساکنان و مردمی است که در کوچه خیابان ها ساکن اند و قدم می زنند.
در شهرک سازمانی، مدیریت سازمان چون خود را مالک خانه ها و زمین شهرک می داند پس تخیل مالکیت بر فضای خیابان ها به وجود می آید. تخیل مالکیت بر انسان های ساکن شهرک و روح و روان و ذهن و احساسات و سلیقه های آنها هم به رئیس سازمان و شهرک دست می دهد.
شهرک سازمانی مثل شهرهای تاریخی، در و دروازه دارد. ورود و خروج افراد به آن کنترل می شود. رئیس سازمان و شهرک، تعیین کننده ورود و خروج افراد هستند از جمله ساکنان ومیهمانان. همین موضوع، تصور اشتباه را درباره کنترل شهرها هم ایجاد می کند. در شهرک ما، بلوک ها و مجتمع های مسکونی حتی درب ورودی اصلی هم نداشتند و هر کسی می توانست بی اجازه و بی مانع تا طبقات بالایی برود. یکی از تفریحات نوجوانی من و هم سن و سالان من هم رفتن به پشت بام برج های بلند مرتبه شهرک بود تا از آن بالا نظاره گر شهر و شهرک باشیم.
نظم و یکدست سازی و سازمان دهی کارکنان سازمان، به شهرک سازمانی و مجتمع های مسکونی آن هم کشیده می شود. اتفاقی که در شهرها وجود ندارد و دو محیط کاری و زندگی کاملا از هم جداست.
برخی مدیران سازمان ها، یکدست سازی کارکنان و دستور از بالا و اطاعت از پایین را به شهرک سازمانی هم گسترش می دهند. این وضعیت، این تصور اشتباه را در آنها ایجاد می کند که می توانند این شیوه را در جامعه انسانی آزاد شهر و خیابان هم پیاده کنند.
این در حالی است که در شهرک سازمانی، خانه ها متعلق به سازمان هستند و شما هم چون از امکانات سازمان استفاده می کنید از شما انتظار پیروی به وجود می آید.
اما در شهر و روستاها، هر کسی مالک دائم یا موقت خانه خود است. همه اهالی برای اداره کشور، مالیات و برای اداره شهر، عوارض می دهند. دولت در کلیت کشور و شهرداری در شهر، با پول پرداختی مردم اداره می شوند پس معادله مردم – مدیران کشوری و شهری، معادله، کارکنان و رئیس سازمان نیست.
نکته اینجاست بسیاری از شهرک نشینان آنچنان به این فضا، خو می گیرند و با فضای خارج از شهرک فاصله پیدا می کنند که دیگر توانایی زندگی در فضای آزاد وعمومی شهرها را نمی یابند و چاره را در ادامه زندگی در محلات شبیه شهرک های سازمانی می بینند. افرادی که تا آخر عمر در معضلی سیر می کنند که می توان را "چالش شهرک سازمانی" نامید.
بدتر اما افرادی هستند که برای مقابله با این چالش، به دنبال بازتولید فیزیکی یا روانی شهرک سازمانی در فضای عمومی شهرها و خیابان ها هستند.
این توهم وجود دارد که به مانند شهرک سازمانی، فضای عمومی شهرها را به رسمیت نشناخت غافل از اینکه نه شهرها، شهرک می شوند و نه جوانان فعلی، آدم های سردرگریبان شهرک سازمانی اند.