نرگس کیانی: وانی برای فرار از القائات رسانهها، به حمامش پناه میبرد. جایی که در آن در مواجه با ابعاد وجودش، بازیهایی دارد. «حمامِ» وانی را هما ساداتیان (هماسا) به هجدهمین جشنواره نمایش عروسکی تهران- مبارک آورده که این روزها در حال برگزاری است. او که سابقه سالها همکاری با گروه تئاتر لیو به سرپرستی حسن معجونی را در کارنامه دارد، با بزرگانی چون زندهیاد جواد ذوالفقاری نیز همکاری کرده است.
هما ساداتیان همچنین ساخت عروسکهای برادرهای چهارگانه «خندوانه» را بر عهده داشته است و صادقانه و واقعگرایانه میگوید مخاطب حق داشته دوستشان نداشته باشد و ترسناک بداندشان، چون شیوه ساختشان اشتباه بود.
گفتوگو ما با این هنرمند را بخوانید:
در اینستاگرامتان از سمیرا سرافراز، طراح ایده اولیه «حمام» نام برده و گفته بودید او ۲ سال و خردهای هر هفته به عشق هنر و به شوق خلق از کرمان به تهران میآمد و هم شاگردی میکرد و هم، شیوه شاگردی را به دیگران و از جمله شما میآموخت. گروهتان در تهران مستقر بود یا کرمان؟
«حمام» برای شاگردانی که مُدَرسشان بودم و در کارگاهم حضور داشتند، حکم پایاننامهشان بعد از ۲ سال آموزش مداوم را داشت و یکی از آنها، سمیرا بود که در اقدامی عجیب و نادر به مدت ۲ سال و خردهای، هر هفته برای حضور در کلاسهای من، از کرمان به تهران میآمد، کار میکرد و برمیگشت. ایده اولیه «حمام» را هم سمیرا داده بود و به پاس پشتکارش شایسته تقدیر است.
همکاری ادامهدارتان با گروه تئاتر لیو به سرپرستی حسن معجونی، بخشی مهم و قابل توجه از کارنامه هنریتان را تشکیل میدهد. اولین تجربه همکاریتان با معجونی به چه سالی برمیگردد؟
اولین همکاری من با گروه تئاتر لیو در سال ۸۸ با نمایش «آسانسور» به نویسندگی مهدی کوشکی و کارگردانی حسن معجونی در یازدهمین جشنواره بینالمللی تئاتر عروسکی دانشجویان ایران، شکل گرفت. نمایشی که در آن طراحی عروسکها را بر عهده داشتم.
اگر بخواهید از مهمترین چیزی که از حسن معجونی آموختید نام ببرید، به چه چیزی اشاره میکنید؟
من در تصویرسازی شاگرد حافظ میرآفتابیام و خطمشی زندگی هنریام را از او وام گرفتهام اما به خود حسن معجونی هم گفتهام که او برای من حکم دانشگاه را دارد و یکی از مهمترین ویژگیهایش این است که به شما اجازه میدهد خودتان باشید و این مسئله مهمیست.
حسن معجونی به من آموخت از به کار بردن اِلمانهایی که در ظاهر قابل درک نیستند نترسم و به احساسی که ناخودآگاه در مخاطب سر بر میآورد، اعتماد کنم
خاطره پُررنگی که از حسن معجونی در ذهنم مانده است به نمایش «ابر صورتی» برمیگردد. نمایشی که در آن طراحی و ساخت عروسک را بر عهده داشتم. در این کار، کادرهای مستطیلشکل متعددی وجود داشت، از قاب صحنه تا جعبههایی که روی صحنه وجود داشت. امری که دلیلش را نمیفهمیدم تا این که از او پرسیدم چرا بر استفاده از کادر مستطیل اصرار میکند؟! و او گفت این صحنه، از مرگ میگوید و خفقانآور است و این کادرهای مستطیل، تابوت را تداعی میکنند. پاسخ دادم ولی مخاطب متوجه این نکته نمیشود، همانطور که من هم بعد از پرسیدن از خودتان متوجه شدم! و او گفت شاید مخاطب از مفهوم نمادین این کادرهای مستطیلی آگاه نباشد اما تردید نکن این احساس ناخودآگاه در درونش برانگیخته میشود.
این برای من درسی بزرگ بود تا در کارم از به کار بردن اِلمانهایی که در ظاهر قابل درک نیستند نترسم و به احساسی که ناخودآگاه در مخاطب سر بر میآورد، اعتماد کنم.
در نمایش «سمک عیار» به نویسندگی و کارگردانی زندهیاد جواد ذوالفقاری، بزرگمردی که درگذشتش فقدانی عظیم برای اهالی نمایش عروسکی بود، ساخت عروسک و ماسک را بر عهده داشتید. آنچه از این همکاری در خاطرتان مانده است، چیست؟
من در دانشگاه گرافیک خواندم. زمانی که میخواستم پایاننامهام را ارائه دهم از چهار استاد که رویای کار کردن با آنها را در سر میپروراندم، دعوت کردم که فرناز بهزادی، حسن معجونی، جواد ذوالفقاری و محمد اعلمی بودند و اکنون افتخار همکاری با ۳ نفر از آنها را جز فرناز بهزادی که امیدوارم زمانی محقق شود، در کارنامه دارم.
جواد ذوالفقاری به من آموخت تئاتر هنری است برای انسان و اگر ادراک درستی از عظمت انسان نداری، اساسا تئاتر کار نکن
بعد از «آسانسور» بود که جواد ذوالفقاری ساخت عروسک و ماسک «سمک عیار» را به من پیشنهاد داد و من آنقدر کمتجربه بودم که پاسخ دادم تصورم این است که بعد از این کار، همه مرا با انگشت نشان خواهند داد و خواهند گفت او بود که کار جواد ذوالفقاری را نابود کرد! اما جواد ذوالفقاری با احترام به نگرانیهایم گفت قصد دارد به من اعتماد کند. ما در طول ۳ ماه، ۳۲ ماسک به طراحی ایرج رامینفر ساختیم و شاید باور نکنید که من در طول آن ۳ ماه، ۱۳ کیلو اضافه وزن پیدا کردم! چون آنقدر پروژه سنگینی بود که نمیتوانستم حتی برای لحظهای از پشت میز کارم بلند شوم.
اولین و مهمترین چیزی که از جواد ذوالفقاری آموختم انسان بودن و انسانیت بود. ما هر روز خبرهای گوناگونی از پروژههای مختلف میشنویم که چه طور اعضای یک گروه از سوی کارگردانشان نادیده انگاشته میشوند و در این میان برخورد جواد ذوالفقاری با ما، مانند برخورد یک پدر با فرزندانش و به همین دلیل سوگواریمان برای درگذشتش مانند سوگواری فرزندانی برای پدرشان بود.
او به من آموخت تئاتر هنری است برای انسان و اگر ادراک درستی از عظمت انسان نداری، اساسا تئاتر کار نکن و برای همین است که از پروسه دشواری که برای ساخت ماسکهای «سمک عیار» پشت سر گذاشتم چیزی جز شیرینی در خاطرم نمانده است.
نوروز ۹۶ چهار عروسک جدید به عنوان جایگزین جنابخان در «خندوانه» معرفی شد. چهار برادر که طراحیشان بر عهده شما بود. همکاری با رامبد جوان چگونه شکل گرفت؟
من یکی از طرفداران پروپاقُرص «خندوانه» بودم. جالب است بدانید من در ایران زندگی نمیکردم و هنگامی که برگشتم، میان ماندن و رفتن مردد بودم اما دیدن «خندوانه» مجاب به ماندنم کرد! چرا که میدیدیم کسانی هستند که همه توانشان را به کار میگیرند تا خنده و شادی را جایگزین سنت جاافتاده همواره غمگین و سر در گریبان بودن، کنند.
من رامبد جوان را از طریق حسن معجونی میشناختم و به او پیشنهاد بازیای را دادم که میتوانست در «خندوانه» اجرا شود. او از ایدهام استقبال کرد و گفت مشتاق است با یکدیگر کار کنیم. طرح آن بازی کمی پیش رفت اما متاسفانه به سرانجام نرسید و بعد از آن بود که از من چهار عروسک مرد سبیلو خواست و عبارت چهار عروسک مرد سبیلو، کُلِ توضیحی بود که داد.
وقتی به ایران برگشتم، میان ماندن و رفتن مردد بودم اما دیدن «خندوانه» و تلاش رامبد جوان برای جایگزینی خنده و شادی با سنت جاافتاده همواره غمگین بودن، مجاب به ماندنم کرد
من چون روحیه و نوع کارش را میشناختم در پاسخ پیشنهادی مخاطرهآمیز دادم و به او گفتم اجازه دهید عروسکهایم با جزئیاتی کامل و دقیق ساخته شوند مانند شاهکارهایی که ما را از کودکی تا نوجوانی همراهی کردند. او قبول کرد اما واقعیتش این است که آن پروژه از هر جهت شکست خورد.
دلیل شکستش را چه میدانید؟
از یک سو عشقی که میبایست، عشقی همچون عشق عروسکگردان و صداپیشه جنابخان به او، در عروسکگردانها و صداپیشههای این چهار برادر وجود نداشت و از سوی دیگر طراحی من هم اشتباه بود.
این عروسکها به چشم مردم ترسناک آمدند و تلاش من برای معرفی یک فرهنگ بصری به واسطه پرش بلند و فاصله زیادم نسبت به آنچه برای مخاطب آشنا و پذیرفته شده بود، با شکست مواجه شد. خاطرم هست از حدود ۷ هزار کامنتی که در مورد این عروسکها گذاشته شده بود، حرف ۳ هزارتایشان این بود که چقدر زشت و ترسناکند و من به همهشان حق میدادم.
البته اقلیتی هم بودند که میگفتند اکثریت، چون این عروسکها را درک نکردهاند دوستشان ندارند اما من چنین اعتقادی نداشته و ندارم و عامه مردم را مخاطبانی باهوش و باشعور میدانم که حق داشتند این چهار برادر را ترسناک بدانند و من اشتباهم را میپذیرم.
به پرش بلند و فاصله زیاد با آنچه برای مخاطب آشنا و پذیرفته شده بود، اشاره کردید. گمان میکنید غریب بود این چهار عروسک در چشم تماشاگران، موجب شکستشان شد؟
دقیقا و من متوجه شدم پرداختن به جزئیات در ساخت عروسک چیزی نیست که در حال حاضر مخاطب را جذب کند و روزبهروز به سمت ساده و سادهتر شدن عروسکها میرویم. نمونهاش «کلاه قرمزی» شاهکار ایرج طهماسب و حمید جبلی که مخاطب در قدم اول با صداپیشه و عروسکگردان عروسکهایش ارتباط برقرار میکند و سادگی عروسکها این امکان را به تماشاگر میدهد تا جزئیات را هرطور مایل است، تصور کند و من انگار آن زمان این دانش را نداشتم. هر چند از طرف هنرمندانی که به آنها ارادت بسیار دارم بازخوردهای مثبتی گرفتم اما به اشتباهات کارم واقفم.
و چه قدر صادقانه از این اشتباه میگویید، کاری که بیشتر آدمها جراتش را ندارند.
این یکی از چیزهایی است که جواد ذوالفقاری در من به یادگار گذاشته است.
در صفحه اینستاگرامتان نوشته بودید رویایتان اجرای «حمام» در حضور تماشاگر است. متاسفم که امکان تحقق رویایتان در شرایط فعلی و به واسطه شیوع مهارناپذیر کرونا در کشورمان وجود ندارد. احساستان نسبت به اجرا در برابر دوربین فیلمبرداری به جای چشم مخاطب، چیست؟
ما پذیرفتهایم که این اجرا در واقع حکم تیزری از کارمان را دارد. تجربه اجرا در سالنی پُر از مخاطب چه به عنوان کارگردان و چه به عنوان عروسکساز و... به وضوح نشانتان میدهد که ریتم صحنه شما و احوالات بازیگرانتان به شدت وابسته به احساس و واکنشهای مخاطبان است و زمانی که مخاطب با کارتان میخندد، گریه میکند، به فکر فرو میرود و... آنچه روی صحنه میبینید زمین تا آسمان متفاوت است با وقتی که این پل ارتباطی برقرار نشده است.
اجرا در برابر دوربین به جای چشم مخاطب، ترسناک و برای من شبیه به انیمیشن، فیلم کوتاه، نسخهای تصویری از هر چیز و نه تئاتر است.
همراهان نمایش «حمام» شاگردان من در کارگاهم هستند و عمیقا آرزو میکردم تلاششان دیده شود و احساسی را که من در اجرای تئاتر در برابر مخاطب تجربه کردهام، تجربه کنند. آرزوی من برای آنها لمس لحظه شیرین شنیدن بازخورد مثبت تماشاگران، هنگامی که برای گفتن خسته نباشید به پشت صحنه میآیند، بود اما آنچه اکنون برایمان رخ داده است، مانند پرتاب نارنجکی در اتاقی خالی و دربسته است و نمیدانیم صدای این نارنجک به گوش کسی خواهد رسید یا نه و بازخوردی به ما خواهد داد یا نه؟
۵۷۲۵۹