داریوش قیطاسی دبیر یکی از دبیرستانهای ایلام در دلنوشتهای نوشت:
به نام خداوند جان وخرد
سید عزیز! چشمانت جمهوری عشق و مهربانی است، بگو در کدامین نقطه آذربایجان معرفت و بزرگی تو را بیابم آیا به دیدار باکری بامعرفت رفتهای؟ آیا بعد از تو درهای زندگی بسته خواهد شد؟ گمان نمیکنم زیرا همانگونه که ماه هیچگاه بهخواب نمیرود، روح بلند تو نیز بر جغرافیای این کشور در تکاپو خواهد بود.
سید بزرگوار! پنجره قلبت را باز بگذار عطری زیبا از مهربانی مردمان سرزمینم به دیدارت خواهد آمد. برایت چه بگویم؟ برای تو که دنیا را لطیفتر از ابریشم و یاس میدانستید و فکر میکردید درون تمام انسانها مانند حرف های خورشید نورانی است.
آی مردم! شمعها را بیاورید. بنفشهها را خبر کنید. به هر کوچه گلدانی پر از گلهای تازه عشق بدهید. احوال همه دستها را بپرسید. به غنچههای سرخ گمشدهای که در کوههای سترگ ورزقان در راه عشق به میهن پرپر شدهاند و در خیابانهای اردیبهشت بیرحم پیدا شدهاند، سلام کنید.
سید عزیز! ای صبورتر از ایوب پیامبر در برابر نامردان روزگار، وقتی فهمیدم دیگر نیستی آفتابها در نگاهم کوچک شدند، وقتی که شنیدم رفتی، تمام گلدانها سکوت کردند. مهربانی خشکید شکوفههای لبخند برزمین ریختند شبی تلخ فرا رسید و روزها در تقویم جیبیام گم شد. سراغت را از درختان و شکوفههای آذربایجان استوار گرفتم، حتی در نزدیکی خانه نیما هوا ابریتر از همیشه شده بود ولی تو را در میان دود و غبار یافتم.
سید عزیز و بزرگوارم! خداحافظتان. خداحافظ برای همیشه. خداحافظ ای مورد هجوم واژگان بد. خداحافظ بیان کننده دردهای یتیمان. به راستی به همین سادگی شهید شدی. خسته شدی سید حالا استراحت کن. ولی نگاه مهربانت را از سر این کشور پاک نگیر. به دل نگیر حرف و تهمتهایی که ناروا و بیخردانه زدیم. میدانم قلب بزرگی داری چون همواره ذکرتان (اتقوالله) بود.
خداحافظ سید خداحافظ مرد روزهای سخت. خداحافظ مرد بیریا. خداحافظ سادهپوش ساده زیست. خداحافظ خادم امام رئوف. سلام ما را به رفیق دیرینهات حاج قاسم برسان. حالا کمی استراحت کن حالا راحت بخواب بدون دغدغه مردم کشورم. خداحافظ ای آفتاب به شب مبتلا خداحافظ غریب واژه ناآشنا خداحافظ به قله ات نرسانید بخت کوتاهم بلند اختر بالا بلا خداحافظ
انتهای پیام