خبرگزاری مهر، گروه استان ها: این روزها حال و هوای شهر باران های نقره ای همچون سایر شهرها گرفته بود و دلسوختگان شهدای خدمت با قلبهایی اندوهگین و بغض هایی نهفته در گلو از جای جای شهر رشت، خود را به میدان شهدای ذهاب رساندند.
دسته عزاداران از محل بدرقه شهدای گیلانی یعنی سپاه ناحیه رشت آغاز شد و مردم قدرشناس گیلانی خود را با آه و اندوه با دسته ای مملو از حسرت و دلتنگی و با ذکر مداوم «یا حسین» به میدان شهدای ذهاب رساندند تا میزبان نماینده دولت شهید جمهور ایران باشند تا باز هم به سبک میرزاکوچک عزیز، میزبانی گیلانیان را در قاب دوربینها و در قلب میلیون ها ایرانی به ثبت برسانند.
مادری قامت خمیده، پدری سپید موی، جوانی رشید، کودکی شیرین زبان هر کدام در گوشه ای از این مراسم حال و هوایی دارند و با در دست داشتن تصاویر سیدالشهدای خدمت زیر لب زمزمه میکنند «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»، «سقای حسین سید و سالار نیامد».
قلبهای شکسته اهالی قلم
این بار نگارنده، ناگاه ذهن و حواسش به سمت دوربین و قلم به دست هایی است که هم عزاداری میکنند و هم در حال انجام وظیفه اند، هم با قلبی مملو از غصه در رثای شهید خدمت اشک می ریزند و هم براساس رسالت خبری خود، حضور مردمان غیرتمند گیل و دیلم را به ثبت میرسانند، روی سخنم با خبرنگاران عزاداری است که هم میگریند و هم مینویسند، هم قاب دوربینها را در این محفل عاشقی مبنا قرار دادند و هم قلبهای شکسته خود را از فراق یار وفادار نائب امام زمان دلداری میدهند، خبرنگارانی که در این سه سال همه هم و غمشان انعکاس تلاشهایی بود که رئیس جمهور شهیدمان به دور از بروکراسی های دست و پاگیر پیشین به نیت خدمت به مردم ارزانی میداشت و خاطرات حضور رئیس فقید قوه مجریه در گیلان و حسرت سفر دومش به استان که حال و هوای عجیبی به آنها داده بود را با خود مرور میکردند.
به شما نهار داده اند؟
مشغول نگارش حال و هوای همکاران رسانه ای بودم که ناگاه صدای بانوی نشسته بر سکوی میدان شهدای ذهاب رشت نظرم را جلب کرده بود، می گفت: «عزیز مادر، چقدر زخم زبان زدند که در گیلان آمدی و به آن کارگر گفتی به شما نهار داده اند! و آخر ما دیدیم که خودت نهار نخورده و خسته از بازدیدها و تلاشهای فراوان، بار سفر بستی و به سمت حاج قاسم عزیمت کردی، عزیز مادر، سفرت بخیر»
این جمله مادر گیلانی یادآور یک قصه تلخ فضای مجازی بود برایم، خودم را به سمتش رساندم با او همکلام شدم. اشک امانش را بریده بود، گفت: «دیدی آخر به او نهار نداده بودند» اصلاً این جمله اش روضه بود برایم، روضه ای از جنس طعن ها و آزردگی ها، گفتم مادرجان! سید شهدای خدمت حتماً دلش را از این طعن ها صاف کرد و بخشید و با سبکی بال به سوی آسمان پرواز کرده است.
و اما قصه این دلتنگی ها ادامه دارد....