گروه جامعه خبرگزاری فارس - سودابه رنجبر: صدای پچپچ بازیگران از پشت پرده قرمز تالار «ایوان شمس» به گوش میرسد. فقط تعداد کمی تماشاچی بهاندازه انگشتهای دست در سالن تئاتر روی صندلیها نشستهاند؛ اما حضور همین تعداد اندک هم برای بازیگران این نمایش بسیار اهمیت دارد. تماشاچیها، چراغ خاموش، خودشان را به سالن تئاتر رساندهاند. فکر نکنید دل تماشاچیها لکزده برای دیدن تئاتر، نه! آنها آمدهاند تا شاهد روشن شدن چراغ زندگی ۱۷ انسان باشند. ۱۷ انسانی که تا همین ۶ ماه پیش در عوالم دیگری سیر میکردند. تماشاچیهای مسئول، قرار است نقشآفرینی مردان معتاد بهبودیافته و زنانی که سالها کارتنخوابی بودند را به نظاره بنشینند. حالا این مردان و زنان راندهشده اجتماع قرار است برای یکبار هم که شده از بالا به مردم نگاه کنند به مردمی که جایشان روی صندلیهای تئاتر خالی است. راستی این ۱۷ زن و مرد کجا؟ کی؟ و چطور اینطور هدفمند شدند؟ کجا بازیگر شدند؟
کارتنخوابی با لیسانس حقوق
«عماد» معتاد بهبودیافته که این روزها در مرکز توانمندسازی معتادان متجاهر زندگی میکند یکی از بازیگران این نمایش است میگوید: «اولین بار که دکتر «میر کمال میر نصیری» را در مرکز توانمندسازی ملاقات کردم. اصلاً باورم نمیشد یک روزی من یکی از اعضای گروه اصلی تئاتر باشم. حتی دوستانم را درهمان اولین جلسهای که دکتر ترتیب داده بود تشویق میکردم؛ اصلاً به حرفهای دکتر گوش ندهند. به آنهایی که شبیه به خودم بودند میگفتم؛ بهاندازه کافی مردم در این کوچه و خیابان به بدبختیهای ما زل زدهاند حالا برویم تئاتر بازی کنیم که یکبار دیگر روی صحنه به ما نگاه کنند! که چه بشود؟ خوب یادم مانده خیلی عصبانی و با اعتراض از جمع خارج شدم باورم نمیشود که امروز من همان آدم ۶ ماه پیش هستم.»
خوب که دقت میکنم میثم خیلی لفظ قلم حرف میزند. حرف زدنش نشان میدهد که کتابخوان بوده و اهل مطالعه. کلامش شبیه به کارتنخوابها نیست درحالیکه روزگاری را اینچنین گذرانده از تحصیلاتش میپرسم. باورش سخت است وقتی میگوید؛ لیسانس حقوق دارد.
خدا را شکر که دستگیر شدم
میگویم: مگر میشود؟ لیسانس حقوق داشته باشی و حق خودت را در اجتماع زیر پا گذاشته باشی؟
میگوید: «همه بدبختیهای من از وقتی شروع شد که معتاد شدم. هرروز بیشتر در اعتیادم غرق میشدم. یکشب همه زندگیام از دست رفت. شب سالگرد ازدواجمان بود. همسرم را ترک موتورم نشاندم و رفتیم که مثلاً کمی حالمان بهتر شود؛ اما من حالت عادی نداشتم. هوش و حواسم سر جایش نبود. مصرف کرده بودم. در همان حال تصادف سختی کردم. زده بودم به عابر پیاده و همسرم هم پرت شده بود وسط خیابان. ترسیده بودم نمیتوانستم تصمیم بگیرم. همسرم دچار آسیب وسیعی شده بود. عابر پیاده فوت کرده بود. آنقدر ترسیده بودم که همان موقع فرار کردم. بعدها فهمیدم که همسرم دچار نقص عضو شده است و من اصلاً روی برگشتن به خانه را نداشتم. سر در گریبان آواره کوچه و خیابان شدم. سال گذشته توسط طرح ماده ۱۶ دستگیر شدم و این دستگیری برای من راه نجات بود. این روزها با خودم صادق شدهام.در درونم تاریکیهایی داشتم به لذتهای لحظهای بها میدادم. الآن فقط دعا میکنم که بار دیگر جزی راندهشدههای درگاه خداوند نشوم. خداوند دستش را از روی شانههای من برندارد.»
من دیگر معتاد متجاهر نیستم
میثم لباسهای نمایش را پوشیده است و بخشی از شخصیتش زیر همین لباسها پنهانشده میگوید: دکتر میر نصیری نزدیک به ۱۰۰ جلسه کنار ما ماند. با همه بدخلقیهای ما کنار آمد تا خودمان را پیدا کنیم. حضور دکتر فقط تمرین تئاتر نبود. تمرین زندگی کردن بود. تمرین پیدا کردن خودمان. در آن چندساعتی که با دکتر بودیم ورزش میکردیم، قرآن میخواندیم نه اینکه فقط روخوانی کنیم. در نمایش آیههایی از قران بود. ساعتها درباره آیهها حرف میزدیم. بحث میکردیم. نقد میکردیم و بعد از چند جلسه میتوانستیم آیهها را بهاندازه وسعمان درک کنیم. از وقتی خودم را پیدا کردم. کارهایم روبهراه شده است. در مرکز توانمندسازی معتادان متجاهر آشپزی یاد گرفتهام و درآمد خوبی دارم. پدر و مادرم برای دلجویی از همسرم اقدام کردهاند. هزینههای جراحی همسرم را پسانداز میکنم تا بتوانم بار دیگر خانهام را بسازم. »
مسئولان پایکار آمدند
«میر کمال میر نصیری» کارگردان نمایش درمانی و دانشآموخته دکتری مشاوره، اولین بار نیست که نمایشی را با چنین بازیگرانی روی صحنه برده است. او از شروع کارنمایشی اینطور میگوید: «وقتی در سال ۱۳۹۷ رستم و سهراب را در تالار وحدت روی صحنه بردیم. وزیر محترم ارشاد آقای «صالحی» نیز تماشاگر تئاتر بودند و بازی سالمندان و بازیگران ویلچر نشین خانه سالمندان کهریزک را در تالار وحدت به تماشا نشستند. همانجا از ایشان قول گرفتم که صحنه نمایشی را با حضور آسیب دیدگان اجتماع ازجمله کارتنخوابها روی صحنه ببریم. ایشان موافقتشان را اعلام کردند و با همکاری مشاور ایشان خانم دکتر «پروین داد اندیش» این پروژه اجرایی شد. این نمایش با حمایت اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی و همچنین سازمانهای امور اجتماعی شکل گرفت و به دنبال پیدا کردن گروهای هدف مراکز شهرداری و سازمان رفاه و خدمات شهرداری کمکهای شایانی را به ما داشتند و دو مرکز نگهداری مردان معتاد بهبودیافته و متجاهر و خانمهای کارتنخوابی که شبها را در گرمخانه میگذراندند به ما معرفی کردند.»
دو مرکز گرمخانه زنان و توانمندسازی معتادان متجاهر
میر نصیری از ساعتهایی که برای تمرین با این دو گروه گذرانده است میگوید: «غروبها ساعت ۶ وارد مرکز گرمخانه میشدم و طی جلساتی که با آنها داشتم تلاش میکردم آنها را جذب کنم. هدف اصلی من تئاتر نیست بلکه مشاوره و نمایش درمانی است پس تصمیم گرفتیم همان عزیزانی که بیشتر از کار نمایش امتناع میکنند همانها را وارد بازی کنم تا درمان انجام شود خوشبختانه حالا همه آن افرادی را که امروز روی صحنه میبینم. همانهایی هستند که روز اول اصلاً با نمایش و تئاتر کنار نمیآمدند و اصلاً روی خوشی هم به ما نشان نمیدادند. خانمهای گرمخانه روزها را سرکار میرفتند. اغلب دستفروش یا پرستار سالمند هستند و در پایان شب فرصت داشتند که تمرین تئاتر داشته باشند. آقایان هم جزی معتادان بهبودیافته بودند که در مرکز توانمندسازی نگهداری میشدند. اغلب خانوادههایشان آنها را به این مراکز معرفی کرده بودند تا اعتیادشان را ترک کنند. و در خلال آن مهارتی را نیز آموزش ببینند.»
وقتی پرده قرمز صحنه نمایش کنار میرود
از ویژگیهای خاص دکتر میر کمال میر نصیری آرامشی است که همیشه در حرکات و گفتههایش مشهود است؛ اما بهمحض اینکه پرده قرمز صحنه کنار میرود و بازی نور و بازیگران روی صحنه نقش میگیرد انگار میر نصیری برای اولین بار است که شاهد این نقشآفرینی است. دریکی از صندلیهای تماشاچیها فرو میرود و نتیجه دو سال پیگیریها و دوندگیهایش را برای نجات روح ۱۷ انسان فراموششده میبیند و میشنود. میر نصیری نویسنده و کارگردان این نمایش درباره متن نویسندگی نمایش میگوید: «باید متنی را مینوشتم که افراد آسیبدیده با در ک آن به مقام والای انسانی خودآگاه میشدند. طی روز گاری که بر آنها رفته بود خود ارزشمندیشان را فراموش کرده بودند. خودشان را در مرتبه پایینی احساس میکردند و همینها باعث شده بود خودشان و روحشان را با بهای کم و بیارزشی معامله کنند.»
او میگوید: «در این متن میخواستم به آنها کمک کنم تا کرامت و نفس و ارزشمندی خودشان را پیدا کنند. به آنها بگویم که شما نهتنها در مقابل خودتان بلکه در مقابل جامعه نیز مسئول هستید. در متن قصه مباحث معنوی طوری مطرح میشد که با همه وجودشان درک کنند که خداوند شاهد همه اعمال و رفتار ماست و خداوند به وقتش مداخله خواهد کرد. ما در مورد خط به خط نمایش باهم حرف میزدیم تحلیل میکردیم مثال میزدیم و همین گفتمانها باعث تغییر نگرش آنها نسبت به خودشان میشد. در این متن بیش از ۴۰ آیه قران و جود دارد که برای در ک متن باید درباره تکتک آیهها حرف میزدیم. تفسیر میکردیم و حتی نظر موافق و مخالف یکدیگر را میشنیدیم و درمجموع هدایت میشدیم برای رسیدن به یک دید درست از زندگی و آن پیدا کردن خود بهعنوان یک انسان ارزشمند در محضر خداوند بود.»
تلخ و شیرینهای نمایش
از دکتر میر نصیری درباره خاطرات و تلخ و شیرین و سختی کار در آمادهسازی این نمایش میپرسم؛ میر نصیری در جواب به این سؤال میگوید: «خاطرات تلخ و شیرین از یکدیگر قابلتفکیک نیستند. وقتی در انتهای نمایش بعد از ۱۰۰ جلسه که با معتادان و متجاهر بهبودیافته و زنان کارتنخوابی که تازه سرپناه گرمخانهها را پیدا کردند تمرینها را شروع کردیم انگار بخشی از زندگی یکدیگر شده بودیم روزهای سختی را گذراندیم. آدمهای که عادت کرده بودند کنج عزلت باشند و اگر شخصی به آنها میگفت از این گوشه بیرون بیایید بسیار برای آنها سخت بود و حسابی موضع میگرفتند؛ اما بااینحال با همه فشارهای روحی اراده کردند و از خلوت خود بیرون آمدند و همین آدمهای با هزار سختی و تلاش که قابلتقدیر است روی صحنه میروند و من بسیار خوشحالم میشوم. وقتی تماشاچیها در انتهای کار ۱۰ دقیقه مدام برای آنها کف میزند و بازیگران با سینههای فراخ پیشانیهایی بلند و لبخندهایی آکنده از اشک برای تماشاچیها کف میزند و دستآخر سجده شکر بهجا میآورد. همه این لحظهها شیرینترین لحظههای زندگی من است؛ اما این تلخ و شیرینی فاصله بسیار کمی باهم دارند. بعد از پایان هر پروژهای این قصه تکرار میشود، دور من حلقه میزنند. گریه به آنها امان نمیدهد و سختترین لحظهها همین است. پایان یک قصه. بسته شدن این پرونده و تمام شدن کار سختترین لحظه است و من بارها به مسئولان گفتهام این آخر کار ما بود حالا نوبت شماست که بتوانید از آنها حمایت کنید.»
در پایان به حال خود رها میشوند؟
از میر نصیری میپرسم این افراد برای اینکه بتوانند زندگی خودشان را در شرایط بهتر قرار دهند اراده کردهاند و حدود ۶ ماه کار بیوقفه در نمایش درمانی حاضر شدند به نظر شما حالا چطور میتوان راهشان را هموار کرد و مسئولان چگونه میتوانند به آنها کمک کنند تا اراده این عزیزان الگویی برای دیگر اقشار آسیبدیده جامعه باشد؟
میر نصیری میگوید: «مناطق شهرداری باوجوداینکه مراکز رفاهی بسیاری را زیر نظر دارند میتواند از این گروه بهعنوان گروه نمایش دعوت کنند تا همین نمایش را بارها و بارها روی صحنه ببرند. این اولین ایدهای است که به ذهن من میرسد و دستمزدی را نیز برایان عزیزان بعد از هر اجرا در نظر بگیرند. این بچهها وقتی خودشان قویتر شوند میتوانند افراد دیگر جامعه را نیز حمایت کنند.»
میر نصیری میگوید: «اغلب این دوستان بعد از ترک اعتیاد از پرخاش گری و یا افسردگی و انزواطلبی رنج میبرند اولین تأثیری که نمایش درمانی روی روح و روان این افراد میگذارد. باور خودشان و جدی بودن در کاری است که به آن مشغولاند و از لودگی دست میکشند هدف اصلی این کار بالا بردن اعتمادبهنفس و ایجاد خود ارزشمندی در این افراد است.»
میر نصیری بهروزهایی که با این افراد آسیبدیده جامعه گذرانده است اشاره میکند و توضیح میدهد: «حضور این افراد نیز برای من بسیار پربرکت بوده است حتی موقع نوشتن متن و اجرا؛ مثلاینکه خداوند فرصتی را برای من فراهم کرد تا بتوانم به درکهای جدیدی برسم.»
ایکاش ما را رها نکنند
فریبا یکی از بازیگران تئاتر اصرار دارد که حرفهایش را بشنویم میگوید: «بعد از حضورم در این نمایش درمانی انگار دنیا را طور دیگری میبینم. من روزگاری را در خیابانهای شهر میگذراندم. کارتنخواب بودم. خانوادهام را ترک کردم. البته آنها هم من را نخواستند. از وقتی پدر و مادرم را از دست دادم هیچ امیدی به زنده ماندن هم نداشتم. سختترین روز زندگی من وقتی بود که خواهر و برادرهایم اجازه ندادند که در مراسم تدفین مادرم شرکت کنم. به من گفتند چهره و قیافه تو غلطانداز است. راست میگفتند من معتاد بودم و اصلاً ظاهر موجهی نداشتم. این برای من شکست تلخی بود. تا با کمک یکی از دوستانم توانستم ترک کنم و شبها را در گرمخانه نیلوفری بمانم. از همان موقع کمی به خودم آمدم هرچند آشنایی با دکتر میر نصیری من را با کودکیام آشنا کرد انگار که به خودم برگشتم بهروزهایی که خودم را دوست داشتم و برای خودم احترام قائل بودم. تمرینهای ما فقط این نبود که تئاتر تمرین کنیم ما باهم حرف میزدیم. ورزش میکردیم. تفکر میکردیم. بحث میکردیم و به نتیجه میرسیدیم. آنچه شما امروز روی صحنه میبینید همه آن چیزی نیست که ما یاد گرفتهایم. شاید هر آدم دیگری هم بتواند این تئاتر را در زمان کمتر و بسیار بهتر از ما اجرا کند آنچه اهمیت دارد تغییر خود ما است. فقط ایکاش ما رها نشویم.»
و بازهم آخر قصه
حالا نمایش تمامشده است و تماشاچیها دقایقی را پشت سر هم برای آنهایی که برای اولین بار در زندگیشان بالاتر از همه ایستادهاند کف میزنند اما لحظه خداحافظی چیز دیگری است.
بازیگران گرداگرد کارگردان میر نصیری ایستادهاند و از او خواهش میکنند که آنها را فراموش نکند. بازهم به گرمخانه سر بزند
مدیر گرمخانه میگوید: این اولین کار شما بوده. تازه شروع کردید از آقای دکتر دعوت میکنیم باز هم به گرمخانه سربزند.
یکی در آن جمع میگوید: «تئاتر خوب است نمایش خوب است؛ اما کاش یکی مثل دکتر میر نصیری باشد که ما را بشوند فقط همین. من دلم برای شنیده شدن تنگ میشود. حالا بعدازاین ساعت ۷ منتظر چه کسی باشیم؟ کسی که از دربیاید و به ما یادآوری کند که شما بندههای خوب خدا هستید.
انتهای پیام /