محمد ماکویی؛ به دلیل کمی جا، کیف سامسونت را روی پاها گذاشته بودم! بغل دستی، که از سر و وضعش پیدا بود آدم کم بضاعتی است، نیم نگاهی به کیف غلط انداز کرده و ازم پرسید: "مهندسی؟! "
با پایین آوردن سر پاسخ مثبت دادم.
آهی از ته دل کشیده و گفت: "خوش به حالت! کار نمیکنی و کلی پول میگیری! "
با تعجب نگاهش کردم. مجبور شد بیشتر توضیح بدهد: "من یک کارگر ساده ساختمانی هستم که خیلی کار میکنم و خیلی کم حقوق میگیرم. کارد که به استخوانم رسید پیش سر کارگر رفته و از این وضع شکایت کردم. گفت که مشکل از تحصیلات من است و خود او که باسوادتر از من است با اینکه کم کار میکند و بیشتر وقتها فقط دست به کمر زده و دستور میدهد از من بیشتر میگیرد. تازه سرکارگر گفته که مهندس که از او هم باسوادتر است اصلا سر کار نمیآید و فقط در خانه پاهایش را دراز میکند و بابت همین پا دراز کردن ها، در هر ماه، کلی عایدی دارد! "
درست است که در حرفهای صادقانه! کارگر ساده "غلو" هم وجود داشت؛ اما تخصص یک همچه چیزی است: چیزی که باعث میشود کار کمی جای خود را به کار کیفی بدهد و در عوض، ارزش ریالی و دلاری کننده کار را بیشتر نماید.
در این باره؛ خوب به یاد دارم که دوستی چنین گفته بود:
قیمت هر ساعت متره را که شنید داغ کرد و با عصبانیت گفت: "... بابت یک ساعت متره؟ "
با خونسردی گفتم: "بابت یکساعت نه! بابت یک ساعت کار و ۴ سال تحصیل، از نوع عالیه و ۱۰ سال تجربه که باعث میشود کارم متفاوت از بقیه باشد"
لابد شما هم "محل زمین خوردن را نگاه نکن و ببین کجا سر خورده ای! " را شنیده اید.
در مورد اتفاقات خوب هم میتوان مشابه عبارت بالا را مورد استفاده قرار داده و گفت که اگر قرار باشد حداقل حقوق، هم نصیب کارگر ساده شود و هم ارزانی! متخصص گردد، چرا افراد باید سالهای خوش جوانی را پشت میز و روی صندلیهای دانشکده هدر دهند و در محیطهای کاری سعی و تلاش چشمگیر به خرج دهند تا با فرا گرفتن معلومات و اطلاعات، هر سال ارزش افزوده بیشتری پیدا کنند؟
با این حساب؛ درست است که ملاک حال افراد است، اما آنهایی که به خاطر گذشته پر درد و رنج و زحمت، حال امروزشان گرفته است و خوب نیست حق دارند به حرمت سالهای از دست رفته، بالاتر از دیگرانی که در گذشته حالش را برده اند قرار گرفته و در هنگام رسیدن سر برج، کمی خوش حالتر از آنهایی باشند که دیر آمده اند و زود میخواهند بروند!