وحشت بعثی‌ها از عزاداری عاشورای اسرای ایرانی

شمال نیوز سه شنبه 26 تیر 1403 - 16:20
نگهبانان بعثی وحشت کرده بودند و می‌گفتند: «اسرا شورش کرده‌اند!» این در حالی بود که اسرای ایرانی فقط داشتند برای امام حسین(ع) عزاداری می‌کردند.
وحشت بعثی‌ها از عزاداری عاشورای اسرای ایرانی

«شب عاشورا بود و رزمندگان ایرانی اسیر در اردوگاه بعث، جرئت عزاداری برای امام حسین(ع) را نداشتند. همه زانوی غم بغل گرفته بودند و از غصه صدایشان در نمی‌آمد؛ تا اینکه صدای هم‌خوانی و سینه‌زنی خواهران اسیر از بخش دیگر اردوگاه شنیده شد‌:  

 

«مهدی یا مهدی، به مادرت زهرا(س)  

دشمن قرآن با ما در جنگ است امشب  

امضا کن پیروزی ما را  

دل ما بهر کرب‌وبلا تنگ است» 

 

کل اردوگاه رفت روی هوا و همه اسرا شروع کردند به عزاداری دسته جمعی.» 

 

ادامه ماجرا به شرح زیر است:  

 

«به چند دقیقه نکشیده سربازها مثل مور و ملخ ریختند داخل محوطه اردوگاه و فریاد میزدند: «اسرا شورش کرده‌اند!» 

 

فرق عزاداری و شورش را نمی‌دانستند. بچه‌ها بی‌خیال اخطارهای سربازها عزاداریشان را می‌کردند. 

 

گوش کسی بدهکار حرف‌های عراقی‌ها نبود. در آسایشگاه به سروسینه می‌زدیم و گریه می‌کردیم.  

 

سربازها رفته بودند سراغ لوله آب و چوب درخت. مثل مرغ پر کنده این طرف و آن طرف می‌دویدند و با لوله و شاخه‌های درخت به نرده‌ها می‌کوبیدند. 

 

یکی از نگهبان‌ها وقتی دید هیچ طوری نمی‌تواند جلودار بچه‌ها باشد، آمد داخل قاطع و با چند تا از سربازهایش رفت طبقه بالا‌. چند لحظه بعد دیدیم سربازها دست و پای بچه‌های مجروح آسایشگاه ۲۴ را گرفتند و کشان کشان آن‌ها را آوردند داخل محوطه. 

 

وضع بچه‌های این آسایشگاه خیلی خراب بود؛ یکی دست نداشت، بعضی‌ها یک دست و یک پا نداشتند، بعضی‌ها هم هر دو دستشان را قطع کرده بودند و فقط پا داشتند. چند پیرمرد ۷۰ـ۶۰ ساله هم بینشان بود که همین طوری هیچ رمقی به تنشان نبود، دیگر چه برسد به حالا که مجروح هم بودند.

 

یکی از عراقی‌ها دوان دوان فلک به دست از مقرشان آمد سمت محوطه. واقعاً به سیم آخر زده بودند؛ با باتوم و صونده روی سروصورت و جراحت مجروح‌ها می‌زدند. ناله بچه‌ها به آسمان بلند بود. 

 

کمی که گذشت آن‌ها را به پشت خواباندند کف زمین و پاهایشان را از حلقه‌های طناب فلک رد کردند و با یک حرکت چرخشی دو طرف فلک را طوری روی هم چفت کردند که پای بچه‌ها محکم و بی‌حرکت بین چوب‌ها و رو به بالا قرار گرفت. 

 

مثل کفتار افتادند به جان بچه‌ها. آن قدر به کف پایشان زدند که پوستشان قلفتی کنده شد. ناخن‌های پایشان یکی یکی می پرید به هوا. کم کم طوری شد که حتی نای دادزدن هم نداشتند. زمین زیر پایشان پر از خون شده بود. کاری از دستمان بر نمی‌آمد. لعنتی ها نقره داغمان کرده بودند. 

 

پای پنجره نرده‌ها را گرفته بودیم لای پنجه‌هایمان و همراه فریاد الله اکبر آن‌ها را تکان می‌دادیم بلکه از جا دربیاید و بتوانیم کاری برای بچه‌ها انجام بدهیم. تمام پنجره‌ها می‌لرزید.  

 

سربازها این صحنه را که دیدند خیلی ترسیدند و دست از فلک کردن بچه‌ها کشیدند. عراقی‌ها طوری می‌دویدند و از محوطه فرار می‌کردند که انگار کسی دنبالشان کرده است.» 

 

این بخشی از کتاب «سرباز کوچک امام» به قلم فاطمه دوست‌کامی است.

 


منبع خبر "شمال نیوز" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.