خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: فرزند اول است و دختر بزرگ، پدر و عمویش هیأت دار بودند، یکی از قدیمی ترین هیأتهای تهران که حتی زمان سخت گیری رضاخان هم روضههایشان سرجایش بود. بعدها که خانهای برای حسینیه خریدند روضهها منتقل شد آنجا؛ اما روضههای خانگی ماهانه برقرار بود. خانمهای خانه جمع میشدند و بعضی از در و همسایه هرکس که میتوانست. ماهی یکبار روضه خوان صبح یا عصر میآمد و مینشست، یک ربع بیست دقیقه روضه میخواند و میرفت، کوتاه و مختصر. چای و قندان و میوه میگذاشت روی میز کوچک جلوی روضه خوان، میآمد در درگاه در آشپزخانه مینشست که اگر کسی کاری داشت زود بلند شود.
گاهی حاج علامه میآمد، گاهی آقای ترابی که چشمش نمیدید و پسرش دستش را میگرفت. حاج علامه یکبار کتاب شعرها و نوحههایی که سروده بود و میخواند را آورد، هدیه مور را. رویش نوشته بود:
هدیه مور به دربار تو ای آیت نور
غیر ران ملخی نیست که تقدیم کند
با همین جلد سبز که آن وقت نو بود و حالا کهنه و ورق ورق شده است.
ازدواج کرده بود و خانه اش نزدیک خانه پدری بود، بالاتر از امامزاده یحیی. بعدها به خاطر کار همسرش خانه را و بعدتر شهر را عوض کردند، اما هر جا رفت هدیه مور را با خودش برد. محرم و صفر که میرسید پیرهن مشکیها را در میآورد از گنجه و سیاه میپوشید. گاهی نمیشد بروند روضه، راه دور بود و بچهها کوچک. شوهر را راهی میکرد و مینشست سر میز آشپزخانه، همان وقت که آفتاب روی استکانهای براق توی سبد کنار سماور دست میکشید و بچهها یکی یکی بیدار میشدند، کتاب روی میز باز بود و مادر داشت زیر لب نوحه و شعری را با همان آهنگ سینهزنهای هیأت میخواند و گاهی ریز ریز اشک میریخت و کار میکرد، بچهها میشنیدند و میدیدند و گوش میدادند و صبحانه میخوردند و یکی یکی میرفتند مدرسه یا پی بازیشان.
بعد از پدر که زود رفته بود، گاهی میآمد تهران به مادر و برادر سر بزند. گاهی محرم و صفر میآمدند و میرفتند روضه؛ و دختر کوچکش بدون اینکه روضه رفته باشد نوحهها را بلد بود و شعرها را از بر شده بود. هرچه مادر خوانده بود یاد گرفته بود؛ با همان نوای حاج محمد علامه. بعدتر هدیه مور تجدید چاپ شد، جلدهای بهتر و طراحیهای جدید. اما او هنوز از روی همان کتاب جلد سبز، که جا به جا لک اشک و چای روی ورقهایش باقی مانده بود میخواند.
اینبار که آمد تهران هدیه مور را آورد، داد به دختر کوچکش که حالا مادر است و خانمی شده. روضهها و نواهای نوحهها میراث پدر و مادرش بودند انگار، داد به دخترش. چشمهایش سخت میبیند و بیشتر شعرها را هم حفظ شده؛ راستش خیلی برایش فرقی نمیکند کجا باشد، هر جا میرود توی دلش روضه است.