در ادامه خلاصه ای از حرف های او را می خوانید.
♦پس از اخذ دیپلم در زنجان، به برای ادامه تحصیل به دانشکده پزشکی تهران وارد شدم و سال 1353 موفق شدم از این دانشگاه فارغ التحصیل شوم.
♦از زمان کودکی به شدت ماجرا جو بودم و همین ماجراجو بودنم باعث شد زمان انتخاب رشته، تخصص مغز و اعصاب را برگزینم.
♦نظم و انضباط مهم ترین بخشی بود که برای بنده اهمیت بسیاری داشت و همیشه این را از دانشجوهایم می خواستم.
♦خاطره ای در این باره در ذهن دارم که هرگز آن را فراموش نمی کنم؛ در روزی از روزهای از زمستان در حال رفتن به بیمارستان بودم که بین راه ماشینم خراب شد و دیر رسیدم، وقتی رسیدم دیدم همه افرادی که من همیشه به آن ها ایراد می گرفتم که باید سرساعت در محل کار حضور داشته باشند؛ از یکدیگر ساعت می پرسیدند!
♦هرگز نمی شود کسی را با تنبیه و.. مجبور به کاری کرد؛ باید الگوی خوبی باشیم تا افراد به کاری که می خواهیم ترغیب یابند و آن را با رضایت انجام دهند.
♦همیشه سعی کردم ارتباط خیلی خوبی با بیماران برقرار کنم و خودم را جای بیمار و حتی خانواده بیمار می گذارم، هرگز آن ها را دچار استرس و وحشت نمی کنم واین را به همه پزشکان توصیه می کنم.
♦باید اخلاق و رفتار پزشک با بیمار و اطرافیان بیمار درست باشد، طرز صحبت با بیمار بسیار مهم است و یک پزشک باید در هر شرایطی پاسخگوی سوالات همراهان مریض باشد.
♦بهترین و شیرین ترین لحظه ها برای یک پزشک زمانی است که هیچ امیدی به، به هوش آمدن بیمار ندارد اما مریض خوب می شود و به زندگی عادی ادامه می دهد.