سرداری که تا پای جان برای اجرای فرمان امام(ره) ایستاد/ همتی با گوشت و خون برای حفظ جزایر مجنون

خبرگزاری فارس یکشنبه 17 اسفند 1399 - 16:44
سرداری که تا پای جان برای اجرای فرمان امام(ره) ایستاد/ همتی با گوشت و خون برای حفظ جزایر مجنون

به گزارش خبرگزاری فارس از شهرضا، هفدهم اسفندماه ۹۹، سی‌ و هفتمین سالروز شهادت فرمانده دلاور و رزمنده ولایی جمهوری اسلامی ایران، شهید حاج «محمدابراهیم همت» است. شهیدی که رشادت‌های بی‌نظیرش در عملیات خیبر سبب شد که سید شهیدان اهل قلم، سید مرتضی آوینی درباره او بگوید: «من هرگز اجازه نمی‌دهم که صدای حاج همت در درونم گم شود؛ این سردار خیبر، قلعه قلب مرا نیز فتح کرده است.»

 پس از شروع جنگ تحمیلی از سوی ارتش بعث عراق، شهید همت به صحنه کارزار وارد شد و طی سالیان حضور در جبهه‌های نبرد، خدمات شایان توجهی بر جای گذاشت و افتخار‌های بسیاری را آفرید.

مقاومت و پایداری آنان در این جزایر به قدری تحسین برانگیز بود که حتی فرمانده سپاه سوم عراق در یکی از اظهاراتش گفته بود «ما آنقدر آتش بر جزایر مجنون فرو ریختیم و آنچنان آنجا را بمباران شدید کردیم که از جزایر مجنون جز تلی خاکستر چیز دیگری باقی نبود!»، اما محمدابراهیم همت بدون هراس و ترس از دشمن و با وجود بی‍خوابی‌های مکرر، همچنان به ادای تکلیف و اجرای فرمان حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر حفظ‍  جزایر می‌اندیشید و خطاب به بسیجیان می‌گفت: «برادران، امروز مسأله ما، مسأله اسلام و حفظ و حراست از حریم قرآن است. بدون تردید یا همه باید پرچم سرخ عاشورایی حسین (ع) را به دوش کشیم و قداست مکتب‌مان، مملکت و ناموس‌مان را پاسداری و حراست کنیم و با گوشت و خون به حفظ جزیره، همت نماییم، یا اینکه پرچم ذلت و تسلیم را در مقابل دشمنان خدا بالا ببریم و این ننگ و بدبختی را به دامن مطهر اعتقادمان روا داریم، که اطمینان دارم شما طالبان حریت و شرف هستید، نه ننگ و بدنامی».

 

فاتح خیبر سردار بزرگ اسلام «حاج محمد ابراهیم همت» در تاریخ ۱۷ اسفند ۱۳۶۲ در جزیره مجنون به دیدار معبود شتافت و به جمع دوستان شهیدش ملحق شد و بر دستان گرم مردم شهید پرور شهرضا تشییع و در گلزار شهدای شهرستان شهرضا به خاک سپرده شد.

اگر نیروهای همت؛ نرسند، احتمال سقوط خط این لشکر زیاد است

سحرگاه روز چهارشنبه هفدهم اسفند ۱۳۶۲ و در گذر پانزده شبانه روز از آغاز عملیات عظیم آبی- خاکی خیبر، سپاه هفتم روی زمینی ارتش بعث، بار دیگر ضدحمله سهمگین خود را، برای بازپس‌گیری جزایر مجنون آغاز کرده است. این بار حمله دشمن، با استفاده از ابزار و تسلیحات شدیدتر و وسیع‌تر همراه شده؛ در مقابل، وضع جبهه خودی بسیار حاد و بحرانی است. مهم‌ترین معضل یگان‌های ایرانی، کمبود نیرو و مهمات گزارش شده است. در چنین شرایطی، غلامعلی رشید، از فرماندهان ارشد سپاه در این عملیات از داخل جزیره مجنون پیام می‌دهد که اگر نیروهای همت؛ نرسند، احتمال سقوط خط این لشکر زیاد است.

همزمان، سرلشکر ستاد ماهر عبدالرشید التکریتی، فرمانده سپاه هفتم دشمن نیز، ضمن استفاده از جنگ روانی، به نیروهای ایرانی اعلام می‌‎کند: «اگر جزایر را خالی نکنید، آنجا را با موشک‌های زمین و اسکاد می‌کوبیم و با کل قدرت توپخانه‌ای‌مان، جزایر را می‌زنیم».

دفتر حضرت امام خمینی (ره)، در تماس مستمر تلفنی با فرماندهان قرارگاه خاتم‌الانبیاء، مرکز فرماندهی مشترک نیروی زمینی ارتش و سپاه پاسداران، آخرین تحولات عرصه نبرد را از آنان جویا می‌شود. در واپسین تماس، پیام شفاهی حضرت امام (ره)، با مضمون ذیل، به فرمانده کل سپاه ابلاغ می‌شود: «عاشورایی استقامت کنید و جزایر مجنون را به هر طریق ممکن، حفظ کنید»

در همین حال، حاج محمدابراهیم همت، فرمانده لشکر ۲۷ محمدرسول الله، که برای حفظ خط پدافندی یگان تحت فرماندهی‌اش، در جزیره، خود را به آب و آتش می‌زند، برای در اختیار گرفتن فقط چند نفر نیرو به سمت خط پدافندی لشکر ۴۱ ثارالله (ع) کرمان حرکت می‌کند.

 

روایت یکی از رزمندگان لشکر ۴۱ ثاراله از رفتن شهید همت به جزیره مجنون

اکبر حاج محمدی از کادرهای لشکر ۴۱ ثاراله در عملیات خیبر در این باره می‌گوید «ما گردان ۴۱۰ بودیم، از لشکر ۴۱ ثارالله بعد از ظهر روز چهارشنبه هفدهم اسفند بود که، سید حمید میرافضلی و حاج همت آمدند برای بازدید خط، فرمانده لشکرمان حاج قاسم مبانی و رضا عباس‌زاده هم بودند. حاج همت را، من هنوز نمی‌شناختم. به من گفت بروم پیامی را از بی‌سیم، به یکی از تیپ‌های لشکرش ابلاغ کنم و زود برگردم. سید حمید نشسته بود ترک موتور حاج همت. رفتم ابلاغ کردم و سریع برگشتم. نبودند نه سید، نه حاجی. گفتم: کجا رفته‌اند؟ گفتند: همین الان رفتند. بعد فهمیدم با هم رفته‎اند به طرف چهار راه مرگ، در خود جزیره جنوبی مجنون.»

حرکت به سوی چهار راه مرگ

مهدی شفازند از کادرهای رزمنده لشکر ۴۱ ثاراله درباه شهادت شهید همت می‌گوید: «سوار بر موتورهایمان، راه افتادیم. موتور حاج همت و میرافضلی که ترک حاجی نشسته بود، از جلو می‌رفت و من هم پشت سرشان. فاصله‎‌مان با هم، دو، سه متری بیشتر نبود. سنگر، پایین جاده بود و برای رفتن رو پد وسط، باید از پایین پد می‌رفتیم روی جاده. همین کار باعث می‌شد دور شتاب موتور کم بشود. البته این کار هر روزمان بود. عراقی‌ها روی آن نقطه دید کامل داشتند. درست به موازات نقطه مرکزی پد، تانکی را مستقر کرده بودند و هر وقت ماشین یا موتوری پایین و بالا می‌شد و نور آفتاب به شیشه‌شان می‌خورد، تیر مستقیم‌اش را شلیک می‌کرد. ما موتورها را با گل مالی بدنه‌شان استتار کرده بودیم، با این حال عراقی‌ها باز ما را می‌دیدند. آخر فاصله خیلی نزدیک بود. موتور «حاج همت» کشید بالا تا برود روی پد. من هم پشت سرشان رفتم.

 

رو به حاج همت گفتم، حاجی؛ این یک تکه را، پر گازتر برو

شفازند می‌گوید: حسی به من می‌گفت الان گلوله شلیک می‌شود. رو به حاج همت گفتم: حاجی؛ این یک تکه را، پر گازتر برو؛ در یک آن، از سمت محل استقرار آن تانک عراقی، گلوله‌ای شلیک و منفجر شد. دودی غلیظ آمد، بین من و موتور «حاج همت» قرار گرفت. صدای گلوله و انفجارش موجی را به طرفم آورد که باعث شد تا چند لحظه گیج و مبهوت بمانم. طوری که نفهمم اصلا چه اتفاقی افتاده. گاز موتور را دوباره گرفتم و رسیدم روی پد وسط.

از بین دود باروت آمدم بیرون. راه خودم را رفتم. انگار یادم رفته بود چه اتفاقی افتاده و با کی همسفر بوده‌ام. در یک لحظه موتوری را دیدم که افتاده بود سمت چپ جاده. دو جنازه هم روی زمین افتاده بودند. به خودم گفتم: من صبح از همین مسیر آمده بودم. اینجا که جنازه‌ای نبود. پس این جسدها مال چه کسانی است؟ نمی‌دانم؛ شاید آن لحظه دچار موج گرفتگی شده بودم. شاید هم این کار خدا بود. آرام از موتور پیاده شدم و آن را گذاشتم روی جک. رفتم به طرف‌شان. اولین نفر، به رو، روی زمین افتاده بود. او را که برگرداندم، دیدم تمام بدنش سالم است. فقط صورت ندارد و دست چپ. موج آمده و صورتش را برده بود. اصلا شناخته نمی‌شد. در یک آن، همه چیز یادم آمد! عرق سردی روی پیشانی‌ام نشست. رفتم سراغ دومی که او هم به رو افتاده بود. نمی‌توانستم باور کنم که این، جسد سید حمید است. از لباس ساده‌اش او را شناختم. یاد چهره‌شان افتادم. دیدم «همت» و «سید حمید»، هر در یک نقطه مشترک دارند و آن هم چشم‌های زیبایشان است. خدا همیشه گفته هر کسی را دوست داشته باشد، بهترین چیزش را می‌گیرد و چه چیزی بهتر از چشم‌‎های آن‌ها؟!»

 

روایتی دیگر از شهادت شهید همت

از قرارگاه مرکزی کربلا پیام رسیده بود که تا قبل از پایان روز هفدهم اسفند ۱۳۶۲، مواضع دفاعی لشکر محمدرسول الله در جزیره  مجنون باید به نیروهای لشکر ۱۴ امام حسین (ع ) واگذار شود. صبح روز هفدهم اسفند همت هرچه انتظار کشید، خبری از نیروهای لشکر ۱۴ نشد به همین خاطر، او به قرارگاه تاکتیکی لشکرهای دیگر سرکشی کرد تا تعدادی نیرو برای پشتیبانی رزمندگانی که در ضلع شرقی جزیره ایستادگی می کردند، فراهم آورد.

سعید مهتدی؛ هم‌رزم قدیمی شهید همت، در توصیف این ماجرا می‌گوید: «روز هفدهم اسفند، در اوج درگیری ما با دشمن در جزیره مجنون، حوالی بعد از ظهر بود که دیدم می‌گویند بیسیم تو را می‌خواهد. گوشی را که به دستم گرفتم، صدای حاج همت را شنیدم که گفت: سعید، در قسمت شرقی جزیره جنوبی، از طرف این شاخ‌شکسته‌ها، دارند بچه‌های ما را اذیت می‌کنند، من دارم میروم عقب، تا برای کمک به این بچه‌ها، از بقیه لشکرها، قدری نیرو جور کنم و بیاورم جلو.

گفتم مفهوم شد حاجی، اجازه میدی منم با شما بیام؟ گفت: نه عزیزم، شما چون نسبت به موقعیت منطقه توجیه هستی، همان جا بمان، تا خط را تحویل بچه‌های لشکر امام حسین (ع ) بدهی و کمکشان کنی، هر وقت کارت تمام شد، بیا به همان سنگر.

 

منظور حاجی از اصطلاح «همون سنگر»، قرارگاه تاکتیکی حاج قاسم سلیمانی؛ فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله بود. بعدش بیا آن جا؛ من هم غروب میایم همان جا تا با هم صحبت کنیم. گفتم: باشه، مفهوم شد، تمام. بعد از این مکالمه، برگشتم پیش بچه‌هایمان در خط و کنارشان ماندم. دشمن که وحشت از دست دادن جزیره جنوبی مجنون، خواب از چشم‌هایشان ربوده بود، حتی برای یک لحظه، دست از گلوله باران جزیره بر نمی‌داشت. ما هم، داخل سنگرها و کانال‌های نفررویی که به تازگی حفر شده بودند، پناه گرفته بودیم و از خط‌مان دفاع می‌کردیم.

از حاج قاسم سلیمانی؛ فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله پرسیدم: حاج همت کجاست؟

چند ساعتی گذشت. از طریق بیسیم، با قرارگاه تماس گرفتم و پرسیدم: حاجی آمده یا نه؟ گفتند: نه، هنوز که برنگشته! مدتی بعد، از نو تماس گرفتم و سراغ‌اش را گرفتم. جواب دادند: نه، خبری نیست! دیگر دلشوره رهایم نکرد. طاقت نیاوردم. خط را سپردم دست تعدادی از بچه‌های کادر لشکرمان، پای پیاده کمی عقب‌تر آمدم و سوار بر یک جیپ ۱۰۶ که عازم عقب بود به سمت سنگری رفتم، که محل قرارم با حاج همت بود.

وارد سنگر که شدم، دیدم حاجی نیست. از برادرمان حاج قاسم سلیمانی؛ فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله پرسیدم: حاج همت کجاست؟ ایشان گفت: رفته قرارگاه لشکر ۲۷ و هنوز برنگشته. قرارگاه تاکتیکی لشکر ما، در ضلع شرقی جزیره بود. گفتم: ولی حاجی به من گفته بود برمی‌گردد اینجا، چون با من کار دارد حاج قاسم گفت: هنوز که نیامده، ولی من را هم نگران کرده الان یک وسیله به شما میدهم، برو به قرارگاه تاکتیکی لشکر خودتان چون احتمال دارد این جا نیاد. با یکی از پیک‌های فرمانده لشکر ثارالله سوار بر یک موتور تریل، رفتیم سمت قرارگاه تاکتیکی لشکر ۲۷ در ضلع شرقی جزیره. آن جا که رسیدیم، حاج عباس کریمی را دیدم. به او گفتم: عباس، حاج همت این جا بوده انگار، ولی اصلاً برنگشته پیش حاج قاسم سلیمانی، عباس با تعجب گفت: معلومه چی میگی؟ حاجی اصلا اینجا نیومده برادر من! این را که گفت، دفعتاً سراپای بدنم به لرزه افتاد و بی‌اختیار سست شدم. فهمیدم قطعاً بین راه، برای همت اتفاقی افتاده باشد.»

و سرانجام، در غروب خونرنگ روز هفدهم اسفند ۱۳۶۲ انتظار جان‌فرسای همت به پایان رسید و فرمانده ۲۹ ساله لشکر محمدرسول الله (ع) به همراه سید حمید میرافضلی، فرمانده سلحشور واحد اطلاعات - عملیات لشکر ۴۱ ثارالله، بر اثر اصابت تیر مستقیم تانک دشمن به موتورشان، در چهارراه شهادت جزیره جنوبی مجنون، به شهادت رسید.

انتهای پیام/۶۳۱۰۱/ر۲۰/س

منبع خبر "خبرگزاری فارس" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.