به گزارش خبرآنلاین به نقل از ۲۴ آنلاین، جلسۀ این هفتۀ خانۀ گفتارها با سخنرانی مجید تفرشی که خود مدیر و مؤسس این خانه نیز هست، همراه بود. اجرای این جلسه را نیز سهند اینانلو، کارشناس و خبرنگار اقتصادی بر عهده داشت. تفرشی در سخنرانی مبسوط خود ریشۀ بدبینی دست کم ۱۱۶ سالۀ ایرانیان به دولت انگلیس را شرح داد؛ به خصوص از زمانی که دولت بریتانیا مستقیماً جهت تأمین منافع خود در جنگ جهانی اول، نفت ایران را برای ناوگان نیروی دریایی خود غارت کرد و تا سالها نفت ایران را در اختیار داشت؛ همچنین مانع حضور رقبای خارجی در نفت ایران میشد و حتی حاکمیت سیاسی، امنیتی و انتظامی مناطق نفتی ایران هم عملاً در اختیار شرکت نفت انگلیس و ایران و عملا دولت بریتانیا بود.
تفرشی در این جلسه نشان داد که روزگاری دور، بر خلاف امروز که در مقاطعی ایران کاملاً از بازار جهانی نفت حذف میشود، نفت ایران در سرنوشت اقتصاد جهان تأثیری یگانه داشت. در ادامه خلاصهای از بیانات مجید تفرشی خواهد آمد. علاقهمندان میتوانند برای اطلاع از تمامی مباحث طرحشده به آرشیو خانۀ گفتارها در کلابهاوس مراجعه نمایند و پوشۀ صوتی این جلسه را بشنوند.
مقدمه
در این برنامه قرار است در مورد دو حادثۀ مهم تاریخی صحبت کنیم که هم در سرنوشت ایران دخالت داشتند و هم طی این حوادث، ایران در سرنوشت منطق و جهان دخالت داشت. در طی صحبت در مورد این دو حادثه که به ترتیب ۱۱۰ و ۱۰۰ سال پیش رخ دادند، دورهای ده ساله از نفت ایران و تحولات داخلی، منطقهای و بینالمللی بررسی خواهد شد.
حادثۀ اول، آغاز جنگ جهانی اول است که ماه گذشته، صدودهمین سالگرد آغاز آن بود و حادثۀ دوم، قتل ماژور رابرت ایمبری است. ایمبری فردی چندشغله بود که شغل اصلی وی کنسولیاری سفارت آمریکا در تهران بود. او در سال ۱۹۲۴، در آستانۀ تغییر سلطنت، در تهران به قتل رسید. این حادثه تأثیر شگرفی در مسائل داخلی ایران و مسائل منطقهای و بینالمللی گذاشت. در واقع او نخستین دیپلمات مقتول در تاریخ آمریکا در محل ماموریت خارجی خود بود.
اگرچه منابع زیادی در موضوع کلی نفت ایران وجود دارد، اما در دو موضوع «تأثیر نفت ایران بر آغاز و سرنوشت جنگ جهانی اول» و «تأثیر تحولات داخلی بر مناقشات نفتی بر انقراض سلطنت قاجار و آغاز سلطنت پهلوی» منابع کمی وجود دارد. موضوعات مذکور، خصوصاً اولی، نقش محوری ایران در تعیین سرنوشت جهان، را روشن میسازد. همچنین اطلاعات تفصیلی در مورد تملک شرکت نفت انگلیس و ایران توسط دولت بریتانیا که در آغاز جنگ جهانی اول اتفاق افتاد، کم است. دولت بریتانیا در آستانۀ جنگ جهانی اول تصمیم گرفت عمدۀ سهام شرکت نفت را بخرد و این کار بر وضعیت قوای نظامی بریتانیا در جنگ تأثیر گذاشت. قریب به ۲۵۰۰ برگ سند در مورد این موضوع در منابع انگلیسی مختلف وجود دارد که هنوز مورد واکاوی قرار نگرفته است.
از زمان ایران باستان شواهد و سوابقی در مورد وجود و مشاهده رگههای نفت ایران ثبت و ضبط شده است و در قرن نوزدهم هم این مسئله آشکارتر و جدیتر شد و شرکتهای مختلف خارجی هم در طول قرن نوزدهم، در پی شناسایی، کشف و بهرهبرداری از نفت ایران بودند. اما آنچه نفت ایران را دوباره بر سر زبانها انداخت، کنسرسیوم دارسی بود که برای اولین بار در اواخر قرن نوزدهم (سال پایانی آن) و بعدها در آغاز قرن بیستم طی مذاکرات و دلالیهایی، به خصوص آنتوان کتابچی خان، یک کمپانی کنسرسیوم بینالمللی نفتی با هدایت و راهبری ویلیام ناکس دارسی، بازرگان استرالیایی- بریتانیایی، توانست نفت ایران را به چنگ خود دربیاورد و با پرداخت مبلغ ناچیزی رشوه و درصد ناچیزی سهم، با دولت مظفرالدین شاه قرارداد نفتی امضا کند. البته دارسی فقط یکی از اعضای این سندیکا بود. مؤسسهای که پشت سر این قضیه بود، شرکت نفت برمه بود که در منابع ایرانی اطلاعات دربارۀ آن کم و در منابع بینالمللی اطلاعات در مورد آن زیاد است.
در این موضوع، آنچه برای من جالب بوده، این است که ایران و ایرانیان چه مردم و چه نخبگان و سیاستمداران، چه در آستانۀ قرن بیستم و در آغاز آن سده ، به هیچ وجه از اهمیت استراتژیکی کل موضوع صنعت نفت و به خصوص اهمیت ذخایر نفت ایران اطلاع نداشتند. البته شاید یک دلیل این غفت، مسئلۀ ناآگاهی مردم و سیاستورزان بود، ولی دلیل دیگرش، تشتت و جنگ داخلی قدرت در ایران و دولت ضعیف و ناکارآمد مظفرالدین شاه بود.
در اوایل قرن بیستم دو حادثه به ایران تحمیل میشود که تا چند دهه این دو حادثه روی سرنوشت ایران تأثیر گذاشت. اولی، قرارداد ۱۹۰۱، قرارداد نفت که از روز اول با رشوه و فساد آغاز شد و دومی، مسئلۀ اشغال جزایر ایران در خلیج فارس در سال ۱۹۰۳. بعد از آن هم دو سه حادثۀ دیگر رخ داد که یا از مسئلۀ نفت تأثیر گرفتند یا روی آن تأثیر گذاشتند: انقلاب مشروطه (۱۹۰۶)، استخراج نفت از چاه شماره یک در منطقه نفتون در مسجد سلیمان (مه ۱۹۰۸)، رفتار استعماری بریتانیا در مناطق نفتی ایران. در اتفاق سوم، یک دولت خصوصی بر بخشی از ایران حکمرانی کرد.
از طرف دیگر، شرکتهای مختلف از ملیتهای دیگر، خصوصاً روسها، فرانسویها و آمریکاییها یا در پی عقد قراردادی مشابه با قرارداد بریتانیایی نفت در مناطق دیگر بودند یا اینکه در همان مناطقی که انگلیسیها فعالیت داشتند، کار را از دست آنان خارج کرده و خودشان فعالیت کنند. به هر روی، ایران مرتب صحنۀ کشاکش بین دولتهای بزرگ در مسئلۀ نفت بود.
چهارسال بعد از استخراج نفت از ایران، در سال ۱۹۱۲، شرکت نفت انگلیس و ایران متقاعد میشود که در مرکز یا کانون صنعت نفت ایران، یعنی بندر آبادان، یک پالایشگاه بزرگ مدرن درست کند. این پالایشگاه در زمان خود مهمترین و بزرگترین پالایشگاه جهان بود و در اسناد بریتانیایی نیز از آبادان آن زمان نیز به عنوان پایتخت جهان یاد میشد.
این مقدمه را از این جهت گفتم که اگرچه اکنون اهمیت نفت ایران کاهش پیدا کرده است و بود و نبود نفت ایران خیلی تأثیری در اقتصاد و تجارت جهان ندارد، اما روزگارانی نفت ایران مهمترین یا یکی از مهمترین عوامل تعیینکننده در بسیاری از امور اقتصادی و سیاسی دنیا بود و حتی در مواردی سرنوشت دنیا را تحتالشعاع خود قرار میداد.
چرایی و چگونگی تملک سهام شرکت نفت انگلیس و ایران توسط بریتانیا
ما در بررسی تاریخ ایران با ۴ وینستون چرچیل مواجه هستیم؛ ۱- چرچیل جوان که وزیر دریاداری است؛ در سال ۱۹۱۴ او وزیر دریاداری بود. ۲- هفت سال بعد، در آستانۀ کودتای ۱۲۹۹، چرچیل وزیر جنگ میشود. ۳- چرچیلِ دوران شهریور ۲۰، دوران اشغال ایران، یعنی چرچیل نخست وزیر دوران جنگ جهانی دوم. ۴- چرچیل دوران فرتونی که آخرین حضور سیاسی وی به عنوان نخست وزیر است و این حضور منجر به کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شد. اتفاقا هر چهار دوره مستقیماً به ایران و نفت ایران مربوط میشود. در این جلسه بیشتر در مورد چرچیلِ اول و دوم صحبت خواهد شد.
تقریباً از سال ۱۹۱۳، یک سال قبل از آغاز جنگ جهانی اول، چرچیل جوان به دنبال برنامههای راهبردی، رویاهای استعماری و جاهطلبیهای خود و تیم همراهش، به عنوان گسترش حوزۀ نفوذ و استعمار بریتانیا، در حالی که میدانست بهزودی جنگی با آلمان درخواهد گرفت، به این راهبرد رسید که اگر قرار است بریتانیا وارد جنگ با آلمان شود، پیشنیازش این است که جهاز نیروی دریایی بریتانیا (که آن زمان گسترده، ولی فرتوت بود)، در مقابل، نیروی دریایی آلمان مدرن بود و در جلسات متعدد امنیتی مطرح میشد که ناوگان نیروی دریایی بریتانیا نیاز به یک تغییر و پوستاندازی اساسی دارد) باید نقش تعیینکننده داشته باشد و این نقش تعیینکننده با اینکه سوخت نیروی دریایی زغالسنگ باشد، سازگار نبود و نیرویی که مبتنی بر سوخت زغال سنگ باشد، یقیناً از آلمان شکست خواهد خورد. در این شرایط، یک سال قبل از آغاز جنگ، چرچیل متوجه میشود که چارهای نیست که سوخت نیروی دریایی بریتانیا از زغال سنگ به نفت و گازوییل تغییر پیدا کند. چنین نتیجهای حاصل یک تحقیق علمی و فنی و غیر سیاسی بود. این تغییر سوخت فقط و فقط یک راه داشت؛ بخش مهمی از تولید نفت که در آن زمان در منطقۀ ما فقط و یا عمدتا توسط ایران تولید میشد، به طور گسترده و بیوقفه نیروی دریایی بریتانیا تزریق شود. البته در آن زمان در عراق (بینالنهرین) و برخی مناطق جنوبی خلیج فارس (از جمله قطر) که تحت الحمایۀ بریتانیا بودند، حفاریها و اکتشافات نفت توسط شرکت نفت انگلیس و ایران انجام میشد، ولی نفت آن مناطق هنوز ب طور جدی وارد بازار جهانی نشده بود.
بنابراین تنها منبع قابل اتکا برای ایران و نیروی دریایی بریتانیا، نفت ایران بود. در مباحثی که در پارلمان و هیئت دولت انجام شد، این نتیجه بدست آمد که نمیتوان از یک شرکت خصوصی که همان سندیکای دارسی است، توقع داشت و از آن تضمین گرفت که هر چه تولید میکند، با بایی اندک، در اختیار نیروی دریایی بریتانیا قرار دهد. تصمیم بر آن شد به هر قیمتی و با هر راهی، دولت بریتانیا عمدۀ سهام شرکت نفت انگلیس و ایران را خریداری کند و از چنگ شرکای خصوصی خارج سازد. این تضمین قطعیت ورود نفت ایران به نیروی دریایی بریتانیا و تا حد زیادی تضمینکنندۀ دست بالای بریتانیا در جنگ است. البته حضور بریتانیا در جنگ دهها دلیل داشت، ادامۀ حضورش در جنگ و پیروزیاش در جنگ هم دهها دلیل داشت؛ اما یکی از مهمترین دلایل اطمینان بریتانیا برای ورود به جنگ و ادامۀ جنگ، تملک سهام شرکت نفت انگلیس و ایران و به دنبال آن، تغییر سوحت کشتیهای جنگی بریتانیا به نفت و گازوییل حاصل از منابع ایران بود.
برای اولین بار دولت بریتانیا که به طرز هنگفتی اوراق قرضه چاپ کرد، پول قرض گرفت، اسکناس چاپ کرد و ... تا این پول را تأمین کنند، بخش بزرگی از سهام شرکت نفت انگلیس و ایران را خریداری کرد. ابتکار این کار هم مشخصاً با شخص چرچیل جوان بود. او رویای نخستوزیری هم در سر داشت و رقبای سرسختی در این مسیر داشت، از جمله لرد جرج کرزن که سالها با هم بر سر پست و مقام نخستوزیری درگیر بودند و ادامۀ این دعوا به ایران هم کشیده شد؛ در جریان کودتای ۱۲۹۹.
مسئلۀ تأمین نفت برای کشتیهای جنگی اینقدر اهمیت داشت که دولت بریتانیا در آستانۀ جنگ جهانی اول خودش را در آستانۀ ورشکستگی قرار داد. علی رغم موانعی که وجود داشت، هم پول زیادی که نیاز بود و هم وجود سهامداران خصوصی و هم مخالفت دولتمردان ایرانی که ارتباطات خاصی با سهامداران داشتند، دولت بریتانیا وارد شد و با اعمال نفوذ و فشار آوردن به ایرانیها و همین طور تهدید و تطمیع و ارعاب سهامداران انگلیسی و غیر انگلیسی و نیز کمپانی نفت برمه که یکی از سهامداران اصلی بود، عملاً اکثریت مطلق سهام شرکت نفت انگلیس و ایران را تملک کرد.
این تملک یک پیام فوری و دهها پیام غیر فوری برای ایران داشت. پیام فوری این بود که از این بعد (از ۱۹۱۴ به بعد) ایران در مورد استعمار نفت خودش یا غارت منابع خودش دیگر با یک کمپانی خصوصی طرف نبود؛ بلکه مستقیم با دولت بریتانیا طرف بود. این، کل مناسبات ایران و بریتانیا را به هم زد؛ ریشههای انگلیسهراسی در ایران از اینجا شکل جدیتری به خود گرفت. در طول این دوران ۱۱۰ ساله، از زمانی که نفت ایران کاملاً در اختیار دولت انگلیس قرار گرفت، ترس و نفرت از انگلیس شدت گرفت و البته قبل از هم آن وجود داشت، اما نه به این شدت، دامنه و عمومیت. اگر نفت ایران توسط دولت بریتانیا تملک نمیشد و به نیروی دریایی بریتانیا نمیرسید، نتیجۀ جنگ لزوماً به سود بریتانیا نبود. با این اتفاق، آلمان دست بالای خودش و یکی از مهمترین نقاط قوت خود را از همان آغاز جنگ از دست داد.
وقایع مرتبط با نفت در ایران در فاصلۀ سالهای ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۳
در فاصلۀ سالهای ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۳ اتفاقات مهمی در ایران، منطقه و دنیا پیش آمد که روی نفت هم تأثیرگذار بود. در ایران تغییراتی رخ داد که منجر شد یک نهضت مقاومت گسترده و سراسری ملی ایرانی، علیه اشغالگری بریتانیا در جنگ جهانی اول ، در شمال و جنوب و مناطق مرکزی ایران شکل بگیرد. جنوب ایران، نیروهای تنگستانی، در فارس، نیروهای قشقایی و در شمال هم نیروهای جنگل که اینها علیه انگلیسیها فعالیت داشتند. سوای آن در غرب و شرق هم نیروهای کرد و کرمانشاهی و یا بلوچ ایرانی علیه قوای اشغالگر بریتانیا فعال بودند.
در آن زمان، برخلاف جنگ جهانی دوم، عشایر مسلح سرکوب نشده بودند؛ بنابراین در مناطق مرزی نیروهای ضد اشغال خارجی خیلی فعال بودند. از ۱۹۱۵ به بعد بریتانیاییها شروع میکنند به اشغال ایران؛ تا جایی که برای اولین بار در تاریخ ایران قوای اشغالگر خارجی در جنوب ایران برای حفظ خوزستان و برای حفظ مراکز نفتی و برای حفظ خلیج فارس و برای حفظ مناطق مرتبط با هند، ارتش غیر ایرانی تشکیل داده بودند؛ به نام SPR؛ تفنگچیان جنوب ایران یا اصطلاحاً پلیس جنوب. پلیس جنوب نماد حضور و اشغال خارجی در ایران است که هدف اصلیاش حفاظت از منافع و تجهیزات بریتانیا در مناطق نفتی ایران و خلیج فارس بود. تشکیل و استقرار این نیروی بیگانه در خاک ایران هم در اینکه ایرانیها ضد انگلیسی شوند مؤثر بود.
حوادث دیگری هم رخ داد که مسئلۀ نفت ایران را برای بریتانیا حساستر کرد. در ۱۹۱۷ انقلاب اکتبر روسیه رخ داد؛ این انقلاب یکشبه حاصل نشد؛ ایران در یک دورۀ طولانی محل منازعۀ نیروهای ضد انقلاب روس (روسهای سفید) با بلشویکها شد و هم ایرانیان مهاجر به روسیه (شوروی بعد) و هم برعکس مهاجران روس به ایران، منشأ تأثیرگذاری بودند؛ شماری از اینان به عنوان نفوذی و کارگر وارد مناطق نفتی میشدند (به عنوان طرفداران بلشویکها) و چندین بار درگیری پیش آوردند که باعث شد انگلیسیها در سراسر ایران دنبالشان بگردند. این نوع حوادث چندین بار رخ داد، ولی نمونۀ بارز آن، ۱۵ سال بعد از آغاز جنگ، در اعتصاب نفتی در بهار ۱۳۰۸ شمسی (۱۹۲۹ میلادی) به رهبری یوسف افتخاری و یارانش بود.
پس از پایان جنگ هم در جریان سقوط دولت و امپراتوری عثمانی و تشکیل دولت تازه تاسیس عراق، یکی از عناصر خطکشی مرزهای عراق جدید، مسئلۀ نفت و حوزههای مشنرک نفتی و به خصوص مناطق مشترک بعضا مورد اختلاف تاریخی با ایران است. تقسیمبندی خود عراق با تصمیم کلی قرارداد سایکس-پیکو و سپس تصمیم و اجرای شخص گرترود بل هم تا حد زیادی تحت تاثیر از حوزههای نفتی و مناطق مشترک با ایران بود که توسط بریتانیا انجام شد.
در سال پس از جنگ و قبل از کودتای ۱۲۹۹ (۱۹۱۸-۱۹۱۹) وزارت خارجه بریتانیا در تلاش بود تا با تحمیل قرارداد ۱۹۱۹ به دولت حسن وثوقالدوله از طریق سرمایهگذاری کوتاه مدت در جهت کنترل و اصلاح امور نظامی، مالی و اداری ایران و اعزام مستشاران اداری، مالی و نظامی، در دراز مدت ایران را در کنترل و حوزه نفوذ خود نگاه دارد. ولی با وجود شکست همه جانبه آن قرارداد در تهران و لندن، شماری از مستشاران بریتانیایی در ایران باقی ماندند و به حکومت ایران تحمیل شدند. از جمله سیدنی آرمیتاژ اسمیت که با وجود شکست قرارداد به عنوان مستشار مالی به دولت ایران تحمیل شد. در این شرایط، عملا درآمد نفت ایران به صورت ناقص و قطرهچکانی از طریق شرکت نفت، صرفا با تایید آرمیتاژ اسمیت به بانک شاهشناهی ایران (با مدیریت بریتانیا) تحویل میشد تا پس از طی مه این مراحل احتمالا به دولت ایران برسد.
در جریان کودتای ۱۲۹۹ باز هم مسئلۀ نفت ایران مکررا مطرح شد. چرچیلِ وزیر جنگ برای دفاع از منافع نفتی بریتانیا در ایران پیشنهاد و تاکید میکند که باید در ایران یک حرکت نظامی صورت بگیرد و در این راه این قدر چرچیل مصمم بود که بهشدت با وزیر خارجۀ وقت بریتانیا (لرد کرزن) و تیم او درمیافتد. وزیر خارجه در رقابت با چرچیل، اطلاعی از وقوع کودتا در ایران نداشت؛ ولی آنچه در سفارت بریتانیا در ایران و بین نیروهای نظامی بریتانیا در ایران میگذشت، در ارتباط با گزارشها و برنامههای وزارت جنگ و هماهنگ با یک حرکت سریع نظامی در ایران بود. البته جنم و زرنگی و هوشمندی خود رضاخان هم در این ماجرا مؤثر بود. ولی به هر حال تلاش چرچیل برای حفاظت از نفت ایران و یکپارچگی حضور و نفوذ انگلیس در ایران بجای توجه به قدرتهای محلی در این مسئله آشکار است.
کسانی که معنقدند، روح بریتانیا از کودتا خبر نداشت، در واقع صرفا به نظرات و وضعیت کرزن وزیر خارجه وقت بریتانیا توجه میکنند، ولی اطلاعی از مواضع وزیر جنگ (چرچیل)، سرویسهای امنیتی بریتانیا، نیروهای نظامی بریتانیا در شمال ایران (نورپرفورس)، به رهبری زنرال لیونل دانتسرویل و سپس ادموند آیرونساید، نیروهای نظامی-امنیتی بریتانیا در شمال غرب ایران به رهبری ژنرال ویلفرد مالسون و مقامات شرکت نفت و بانک شاهی و همراهی مستقیم و غیرمستقیم آنان با کودتاچیان ندارند.
بعد از کودتا هم دوباره بریتانیا به نفت ایران در جهت منویات خودش توجه کرد. از یک طرف دولت بلشویکی اتحاد جماهیر شوروی دنبال این بود که چه در مورد نفت شمال و چه حتی نفت جنوب که انگلیسیها در اختیار داشتند، با ایرانیها مذاکره کند؛ از طرف دیگر، رقیب اصلی بریتانیا در این دوره یعنی از ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۵ آمریکا بود. آمریکاییها از چند طریق تلاش کردند وارد بازار نفت ایران شوند؛ هم در جاهایی که انگلیسیها در اختیار نداشتند و هم در جاهایی که خود انگلیسیها بودند. قوام السلطنه بعد از رسیدن به نخستوزیری از همان ابتدا شروع کرد به گفتوگوهای پنهانی با شرکتها و نمایندگیهای نفتی در ایران تا حداقل آمریکاییها را به جان انگلیسیها بیندازد تا از این دعوا سودی به دولت ایران برسد.
در این بین، هرمن نورمن، دیپلمات نامتعارف و یاغی، از وزیر مختاری بریتانیا کنار رفت و سرپرسی لورن بجای او آمد. لورن هم با وزارت خارجه خوب بود هم با چرچیل هماهنگ بود و هم رابطهای بسیار صمیمانه با رضاخان برقرار کرد.
آمریکاییها هم از طریق شرکتهایی چون سینکلر و استاندارد اویل، چه با کمک احمد قوامالسلطنه در دو دوره نخست وزیری او، و چه بدون کمک قوام، همچنان به دنبال باز کردن جای پای خودشان به عنوان رقیب یا شریک برای انگلیسیها در صنعت نفت ایران بودند.
خزعل، خوزستان و حاکمیت انگلیس بر مناطق نفتی ایران
یک اتفاق مهم دیگر هم چند ماه قبل از قتل ایمبری افتاد: سقوط خزعل با همکاری لورن و شرکت نفت. شیخ خزعل در یک دوره طولانی متحد انگلیسیها بود؛ اما احتمالا یکی از دلایلی که رابطۀ شیخ خزعل با بریتانیاییها از اواخر جنگ جهانی اول بد شد، سهمخواهی وی از نفت بود. دلیل دیگر هم این بود که بریتانیا میخواست دیگر با قدرت محلی همکاری نکند و از یک دولت مستقر مرکزی مقتدر حمایت نماید. همچنین خزعل دوست داشت طبق وعدهای که بریتانیاییهها به او داده بودند، پادشاه عراق شود. ولی بریتانیاییها، با توصیه . پافشاری گرترود بل، مثل وعدۀ استقلال کردستان عراق، به خزعل هم خلف وعده کردند. بل معتقد بود که باید از حکومت اکثریت شیعیان، ایرانیتباران و روحانیان در عراق جلوگیری کرد. در این مسیر خزعل ایرانی شیعه م از مدار برنامههای راهبردی بریتانیا برای حکومت عراق جدید حذف شد و این موضوع آغاز جدایی جدی او با سیاستهای لندن شد.
در ادام این روند، شیخ خزعل، در یک حرکت نمادین، بدون خونریزی و بدون دردسر توسط یک افسر جوان به نام سرتیپ بصیردیوان که بعداً به نام سپهبد فضلالله زاهدی شناخته شد، دستگیر شد، حکومت خزعل برچیده شد و خوزستان فتح گردید. از مهر ۱۳۰۲ هم احمدشاه از ایران رفت و هم قوامالسلطنه، مهمترین رقیب سیاسی داخلی سردار سپه، برای یک دورۀ ۱۸ ساله صحنۀ سیاسی ایران را ترک گفت و رضاخان دیگر بلامنازع شد. در ادامه این مسیر، مسئلۀ جمهوری هم شکست به تعبیر اسناد انگلیسی با فضاحت خورد. در این دور حساس که مخالفتها با رضاخان بسیار بود، نهایتا برای تحکیم جای پای او را برای اینکه از نخستوزیری به سلطنت برسد، ماجرای قتل رابرت ایمبری شاخصترین حادثه بود.
یکی از موارد عجیب این است که مدتی قبل از قتل ایمبری، ارتش رضاخان به سرکردگی بصیردیوان میروند خزعل را دستگیر میکنند خوزستان را فتح میکنند به این بهانه که خزعل در آنجا یک امپراتوری خصوصی تحت امر بریتانیا ایجاد کرده و مانع تحقق حاکمیت ملی شده است. اما بعد از فتح خوزستان هم تمام این منطقه به دست دولت ایران نیفتاد. در اسناد دولتی ایران یا بریتانیا میبینیم که عملاً حوزههای نفتی ایران، مثل بندر ماهشهر و آبادان و خرمشهر و بخشهایی از اهواز تقریباً تحت کنترل مطلق انگلیسیها و شرکت نفت است.
برای مثال، دولت مرکزی ایران در جریان اعتصاب نفتی سال ۱۳۰۸ در آبادان، هیچ نفوذی در منطقه نداشت و نظمیه و امنیه در آنجا تحت امر انگلیسیها بودند. رضا شاهی که مدعی است تمام ایران را متحد کرده و تحت کنترل حکومت خود درآورده، در مناطق نفتی هیچ اختیاری از خود نداشت. در طول جنگ جهانی دوم هم در مورد حوزههای نفتی ایران، انگلیسیها اصلاً دولت ایران را در جریان تصمیمگیریهایشان نگذاشتند و هیچ نظری از ایرانیها نخواستند.
قتل ماژور ایمبری و پشت پردۀ آن
برای رسیدن به رویای پادشاهی سردار سپه، نیاز به یک بگیروببند جدی بود؛ برای تعطیلی روزنامهها، برای زدن و ارعاب آزادیخواهان و ملیون و برای ایجاد یک جو ارعاب و تهدید نیاز به یک شرایط ویژه بود که این شرایط با ماجرای قتل رابرت ایمبری پیش آمد. وقتی راجع به ایمبری صحبت میکنیم، باید بدانیم که ایمبری چه کسی بود. بخش عمدهای از اطلاعات ما دربارۀ او مرهون تحقیقات آمریکاییهاست؛ اسناد دیپلماتیک آمریکاییها، اسناد دوایر امنیتی آمریکا و یک بخشی هم به مدد تحقیقات یک استاد برجستۀ آمریکایی، پروفسور مایکل زیرینسکی است. وی چندین مطلب خوب در این زمینه منتشر کرده که بر اساس اسناد رسمی آمریکایی، آرشیو کلیسای آمریکایی پریزبترین در ایران است. یکی از این مقالات عنوانش، «خون، قدرت و عوامفریبی؛ ماجرای قتل رابرت ایمبری و تأثیر آن بر روابط ایران و آمریکا» است. در سال ۲۰۲۰ نیز البته کتابی توسط خانم سوزان استین با عنوان "درباره سرویس دوردست: زندگی نخستین مامور ترور شده سیاست خارجی آمریکا" درباره رابرت ایمبری و زندگی پرجنجال و ناگفته او منتشر شده است.
رابرت ایمبری کنسولیار آمریکا در ایران (کنسول دوم) بود. او حداقل چهار شغل داشت که ما از آن اطلاع داریم: کنسولیار آمریکا در ایران، مأمور امنیتی سابقهدار (جاسوس)، نمایندۀ شرکت سینکلر و بقیۀ کمپانیهای نفتی آمریکایی در ایران، عکاس و خبرنگار افتخاری مجلۀ نشنال ژئوگرافیک.
در اواخر تیر ۱۳۰۳، روز جمعه، اتفاقی افتاد که سرنوشت نفت و سلطنت ایران را رقم زد. از یکی دو روز قبل شایعه شده بود که در سقاخانۀ بقعۀ آشیخ هادی (واقع در خیابان سپه سابق و خیابان امام خمینی فعلی)، شایع شد که معجزهای اتفاق افتاده بود و عدۀ زیادی به آنجا رفته بودند و ایمبری برای ثبت این معجزه با یکی از افراد حاضر در سفارت آمریکا، ملوین سیمور، به این سقاخانه رفتند. در آنجا گفتند یک بهایی آمده از آب سقاخانه نوشیده و کور شده و بعد هم توبه کرده و بینایی خود را به دست آورده است.
علاوه بر این شایعه، انواع و اقسام شایعات دیگر در مورد این ماجرا وجود داشت. ایمبری برای عکاسی به آنجا رفت. مردمی که آنجا جمع شده بودند گمان کردند که ایمبری هم وابسته به همان بهاییهاست و به ایمبری و دوستش حمله کردند. تنها مردم عادی بلکه قزاقهای تیپ فوج پهلوی که قزاقهای مخصوص شخص رضاخان بودند به آن دو حمله کردند. ایمبری و سیمور شدیداً زخمی شدند. آن دو را به درمانگاه منتقل کردند ولی کسی کمکشان نکرد و ایمبری کشته شد ولی سیمور زنده ماند.
در اسنادی که بعداً بدست آمد، کسانی که در این حمله دست داشتند و دو نفرشان محاکمه و اعدام شدند، عملاً افرادی عادی و رهگذر هیچکاره بودند و معلوم شد یک برنامۀ حسابشده در میان بوده تا بهانهای بدست آید تا اعمال اقتداری صورت گیرد و کنترل نظامی توسط دولت به وجود بیاید و پای آمریکاییها هم از نفت ایران بریده شود. در کتاب رسمی تاریخ بریتیش پترولیوم ک جلد اول آن درباره شرکت نفت انگلیس و ایران است و سایر اسناد انگلیسی این موضوع کاملاً آشکار است که انگلیسیها در جریان ماجرا بودند و بعداً هم که یک افسر ستاد ارتش بود که برای تحقیق به ایران آمد، معتقد بود: این خواست دولت ایران بود که یک خارجی آمریکایی بمیرد تا حکومت نظامی برقرار کند، قدرت ملاها را محدود کند و بتواند به این رقابت نفتی هم پایان دهد.
آنطور که زیرینسکی هم میگوید ایمبری یک دیپلمات ساده نبود؛ یک جاسوس ماجراجو بود که تلاش میکرد زمینۀ نفوذ تجاری و سیاسی آمریکا را در ایران مهیا کند و در این میان یکی دو بار هم بخاطر اعمال غیرمتعارفی که انجام داده بود، به آمریکا فرا خوانده شد. به هر حال آمریکاییها او را بخاطر چندجانبه بودنش به ایران فرستادند. فرستادن او به ایران به اذعان دوست نزدیکش آلن دالس (رییس بعدی سازمان سیا در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲)، خطرناک بود، اما با توجه به فواید محتملش ارزش ریسک را داشت، ولی زیرینسکی میگوید قمار آمریکاییها شکست خورد و گرایشهای تند ایمبری باعث مرگش شد. البته ایمبری در دورانی هم که در روسیه بود جنجال بپا کرده بود.
بعد از کشته شدن ایمبری و سیمور، بیست حکم قضایی صادر میشود که اسنادش را آقای نصرالله حدادی در شماره ویژه تهران مجلۀ گنجینۀ اسناد سازمان اسناد ملی ایران چاپ کرد؛ سه نفر محکوم به اعدام میشوند و عدۀ زیادی هم دستگیر میشوند. دستگیرشدهها بعداً همگی آزاد میشوند. شماری از محکومین به اعدام هم حبس ابد میگیرند و بقیه آزاد میشوند. دولت آمریکا تقاضای بخشش اینان را کرد؛ چون میدانست آنها صرفا آلت دست هستند و این ماجرا بر گردن دولت سردار سپه است.
دولت ایران خسارت زیادی بابت کشته شدن ایمبری پرداخت و روابط ایران و آمریکا دچار تنش شد. البته یک بار دیگر هم روابط ایران و آمریکا تیره شد؛ در میانۀ دوران سلطنت رضا شاه بخاطر توهین و دستگیری سفیر ایران در آمریکا، غفار جلال علاء و مسرش توسط یک پلیس آمریکایی.
به نظر میرسد قتل ایمبری بیش از آنکه به تحولات داخلی ایران مربوط باشد، به مناقشات نفتی پشت پردۀ بریتانیا و آمریکا برمیگردد. اسنادی که آزاد شده است، نشان میدهد این مناقشه که تقریباً از زمان شروع قرارداد دارسی آغاز شده بود و در زمان کودتای ۱۲۹۹ به اوج میرسد، سه سال پس از کودتا نه تنها با ایمبری بلکه از راههای دیگری هم پیگیری میشده است. یادآوری میکنم در زمان کشتن رابرت ایمبری ایران برای دومین بار یک مستشار مالی آمریکایی به نام آرتور میلسپو به کشور آورد. یکی از دستاوردهای حضورش محدود کردن هزینههای ارتش ایران و کنترل قدرت رضاخان بود و از این جهت موجب ناراحتی رضاخان گردید. به هر حال نفس حضور یک مستشار مالی آمریکایی در ایران، حاکی از این است که ایرانیان همچنان نگاه قدیمی خود، یعنی توجه به نیروی سوم در مقابل نفوذ و زیادهخواهی استعمتری روسیه و بریتانیا را داشتند.
برخی از ایرانیان آزادیخواه در پی این بودند که امتیاز نفت شمال به دو کمپانی بزرگ آمریکایی استاندارد اویل و سینکلر اعطا شود و آمریکا بخشی از امتیاز نفتی جنوب را هم یا با بریتانیاییها شریک شوند یا کلاً در اختیار بگیرند تا سیطره بریتانیا در ایران کمرنگ شود. ولی به خاطر نفوذ انگلیسیها در ایران و تلاش دولت رضاخان برای ممانعت از حضور آمریکاییها در ایران، در هر دو مورد ناکام ماندند.
به هر روی، ماجرای قتل ایمبری، حضور و اقتدار شرکت نفت انگلیس و ایران را تثبیت کرد و روند تغییر نظام سلطنتی را نیز تسریع کرد.
بعد از قتل ایمبری، شرکتهای نفتی غیربریتانیایی، هم شوروی، هم آمریکایی و هم فرانسوی از ایران رفتند و ایران از جهت نفتی در دورهای طولانی (از ۱۹۲۴ تا ۱۹۳۳ و ۱۹۳۳ تا ۱۹۵۱) محل تاختوتاز بلامنازع و انحصاری بریتانیا میشود و حتی تلاش ناکام رضاشاه برای فسخ قرارداد نفت ناموفق ماند و منجر به عقد قراردادی جدید و در مواردی، بدتر از قرارداد دارسی و تمدید سلطه بریتانیا بر نفت ایران به مدت ۶۰ سال دیگر شد که البته ۸ سال بعد از آن با ملی شدن صنعت نفت در ایران موضوع قرارداد ۱۹۳۳/ ۱۳۱۲ نیز به شکل مرسوم آن منتفی شد.
311311