همانطور که پیشتر ذکر شد، ابشایر و من در ابتدا بهصورت خصوصی، قبل از پذیرش نقشهایمان در کاخ سفید، دور هم جمع شدیم تا درباره اینکه آیا فکر میکنیم ریگان ممکن است عمدا کار اشتباهی انجام داده باشد، بحث کنیم. نتیجهگیری ما یک «نه» قاطع بود. ما به سرعت متوجه شده بودیم که این مرد ریگی به کفش ندارد. وقتی صحبت از رونالد ریگان میشد، آنچه میدیدید -لبخند، رفتار مغرورانه، روحیه خوشبینانه و دوستانه- دقیقا همان چیزی بود که وجود داشت.
درحالیکه دیوید از جذابیت معروف خود برای بهبود روابط با بازرسان استفاده میکرد، من ریاست فرآیندی را بر عهده داشتم که طی آن هزاران سند از بخشها و آژانسهای مختلف برای ارزیابی اهمیت و حساسیت اطلاعاتی بررسی میشدند. ما هیچ چیزی را از بازرسان پنهان نکردیم، هرچند به مشاوران اصلی هر یک از آژانسهای امنیت ملی اجازه دادیم تا قبل از انتشار اسناد به آنها دسترسی داشته باشند. ایب سوفر، مشاور حقوقی وزارت امور خارجه، در بررسی این اسناد بسیار دقیق عمل میکرد، گاهی اوقات تا ساعت ۴:۰۰ صبح در ساختمان اجرایی قدیم مانده و اسناد را میخواند، بیشک در تلاش بود تا به رئیس خود، وزیر امور خارجه جورج شولتز، از پیش هشدارهایی درباره هر مشکلی که برای او پیش میآمد، بدهد.
این کار استرسهای خود را داشت. یک مقاله در نیویورک تایمز درباره دیوید به خوبی این موضوع را مطرح کرد: «چه اتفاقی میافتد اگر تحقیقات [ابشایر] به سندی برسد که میتواند بهشدت به دولتی که به آن خدمت میکند آسیب بزند؟» پاسخ، همانطور که دیوید به خبرنگار تایمز گفت، این بود که ما آن را همراه با بقیه اسناد منتشر میکردیم، صرفنظر از اینکه چقدر دردسرساز میشد. اما هرگز به آنجا نرسید؛ چون هیچ سند قاطعی وجود نداشت.
تا پایان ژانویه، تیم من از بازرسان هزاران سند را پردازش کرده و همه آنها را برای تمام بازرسان فرستاده بود: کمیسیون تاور، قاضی والش و کمیتههای مختلف کنگره. آنها باید از کار ما راضی بوده باشند؛ زیرا همانطور که با شهادت من درباره کامبوج سالها پیش، این جنبه از کار حتی یک موج کوچک هم در رسانهها ایجاد نکرد.
نکته دیگری که همیشه برای من مایه افتخار است: دادستان مستقل، قاضی لورنس والش، درحالیکه ریگان را به خاطر اتهامات تخلف و کارکنانش را برای ایجاد یک دیوار محافظ برای لاپوشانی آن سرزنش میکرد، از دیوید و من به خاطر صداقتمان تمجید کرد. (این موضوع کمک کرد که وقتی برندان سالیوان مشروعیت انتصاب والش را به استناد به قانون دادستان مستقل به چالش کشید، ما بودیم که تایید فوری رئیسجمهور را برای انتصاب جایگزین والش توسط دادستان کل اد میس بهعنوان مشاور ویژه بهدست آوردیم.)
تاور، ماسکی و اسکوکرافت برای اولینبار در تاریخ ۲۶ژانویه با رئیسجمهور مصاحبه کردند. در دفتر بیضی، رئیسجمهور و تاور در دو صندلی کنار شومینه نشستند؛ درحالیکه دو عضو دیگر کمیسیون روی یکی از دو مبلی که دور میز قهوه قرار داشتند، نشسته بودند. من در انتهای مخالف، کنار میز روزولت از چوب بلوط (میزی که حدود یکونیم قرن است روسایجمهور آمریکا در دفتر ریاستجمهوری از آن استفاده میکنند) روبهروی ریگان نشسته بودم. پشت رئیسجمهور کسی نبود که چیزی در گوش او زمزمه کند. این در نهایت پنل خود ریگان بود و پاسخها باید تنها از او میآمد. ریگان عملکرد خوبی ارائه داد. این وضعیت در مصاحبه دوم او که در یازدهم فوریه برگزار شد، تکرار نشد. حاضران، از جمله خودم، در همان موقعیتهای قبلی نشسته بودیم. اما ریگان به نظر به خود مطمئن نبود. در یکی از جلسات آمادگی، رئیسجمهور با قاطعیت به ما گفته بود که در ماه اوت گذشته، با کمال تعجب متوجه شده بود که انتقال سلاح به ایران واقعا انجام شده است. دیوید برای اینکه او این اطلاعات مهم را فراموش نکند، یادداشتی برای او تهیه کرده بود که خلاصهای از مکالمه را ارائه میداد و رئیسجمهور را تشویق میکرد تا در پاسخ به سوالات کمیسیون تاور، رویکرد ثابتی در پیش بگیرد.
در دومین جلسه کمیسیون تاور، رئیسجمهور از مشاور حقوقی کاخ سفید، پیتر والیسون، درخواست کرد «آن برگهای که امروز صبح به من دادی را الان به من بده.» ریگان در کشوی میز ریاستجمهوری جستوجو کرد، یادداشت دیوید را بیرون آورد با صدای بلند شروع به خواندن کرد: «اگر در جلسه کمیسیون تاور سوالی مطرح شد، شاید بخواهید بگویید که غافلگیر شدید...»
در سراسر اتاق، حاضران از تعجب دهانشان باز ماند. از تعجب شاخ درآوردم. ریگان چطور میتوانست تا این حد گیج باشد؟ پدرم را به یاد آوردم که رئیسجمهور را از زمانهای دور میشناخت، او با انگشت شست و اشاره خود حلقهای درست میکرد و میگفت: «ریگان یه گاوچرونه!»
همانطور که حدس زده میشد، هیچکس جز «ابشایر» راهی برای حل و فصل مشکل با «تاور» پیدا نکرد. او به ریگان دستور داد تا با دست خود یک نامه عذرخواهی شخصی برای کمیسیون بنویسد و در آن تاکید کند که همانطور که در نامه آمده بود: «من اصلا چیزی به یاد ندارم.» این نامه روی سربرگ رسمی کاخ سفید تایپ شد؛ اما ابشایر اصرار داشت که برگه یادداشت زرد حاوی دستخط رئیسجمهور را شخصا از دفتر بیضی به «تاور» ببرد. این اقدام فروتنی و صداقت ریگان، سناتور «تاور» را بهشدت تحت تاثیر قرار داد.
ریگان با وجود نمایش فاجعهبار دوم خود در برابر کمیسیون تاور، به نحوی - بیگمان به یاری ذخایر بیپایان جذابیتش- از آن مخمصه جان سالم به در برد. اما این به معنای لذت بردن او از شنیدن نتایج کار کمیسیون نبود. من در کنار رئیسجمهور در اتاق روزولت حضور داشتم که کمیسیون گزارش خود را به او ارائه میکرد. ریگان با چهرهای سنگی و متفکر، در سکوت به سخنان آنها گوش میداد و دستانش را به هم گره زده بود. درحالیکه کمیسیون تاور ناکامیهای دولت ریگان را برملا میکرد، او با چهرهای غمزده گوش میکرد.
البته، دولت ریگان خواهان آزادی شهروندان آمریکایی گروگان گرفتهشده در لبنان بود. همچنین در برههای، با وجود فقدان یک جناح میانهروی قدرتمند در ایران برای برقراری ارتباط، تصمیم به گشودن راهبردی به روی ایران گرفت تا روابط را بهبود بخشد. بهدلیل مدیریت ناکارآمد، این دو سیاست به وضعیتی تبدیل شد که ریگان گفته بود هرگز تحمل نمیکند: تبادل سلاح با گروگانها.
بهنظر میرسد عنصر مرتبط با کنتراها، بهصورت پنهانی در میان کارکنان سیاسی شورای امنیت ملی، درست زیر بینی ریگان، تدارک دیده شده بود.
بلافاصله انگشت اتهام به سمت نورث، پوئیندکستر و رابرت سی.مک فارلین، مشاور سابق امنیت ملی (که اواخر سال گذشته از سمت خود کناره گیری کرده بود) نشانه رفت؛ اما دونالد ریگان، رئیس دفتر کاخ سفید، جرج شولتز، وزیر امور خارجه و کاسپار واینبرگر، وزیر دفاع، بهدلیل اداره فرآیند امنیت ملی به شکلی اساسا نامنظم مورد سرزنش قرار گرفتند. بهویژه دونالد ریگان را بهدلیل ریاست بر «هرج و مرج» در کاخ سفید که برکناری اجتنابناپذیر بعدی او را رقم زد، سرزنش کردند. این برکناری، خوشحالی آشکار بانوی اول را به همراه داشت؛ چرا که او ماهها برای کنارهگیری ریگان تلاش کرده بود.
گزارش تاور، ریگان را از تامین مالی کنتراها و همچنین لاپوشانی آن تبرئه کرد؛ اما این تبرئه بر اساس «جهل قابل سرزنش» او صورت گرفت. خود سناتور تاور به نیویورک تایمز گفت که رئیسجمهور «به وضوح ماهیت این عملیات، افراد درگیر و اتفاقاتی را که در حال رخ دادن بود، درک نکرده بود.» گزارش، شیوه مدیریت، سیاست خارجی سادهلوحانه و فقدان رهبری ریگان در فرآیند امنیت ملی را مورد انتقاد قرار داد. بهطور خاص، ریگان شورای امنیت ملی را به حاشیه رانده بود؛ همان کاری که کندی پیش از حمله خلیج خوکها، جانسون در جریان افزایش تنش در ویتنام و بعدها جرج دبلیو بوش در آستانه حمله به عراق انجام داده بودند. در چهارم مارس، ریگان با مردم کشور صحبت کرد. کمی قبل از سخنرانی، در اتاق غذاخوری خانوادگی همراه او بودم. پیشخدمتی یک لیوان آب روی سینی نقره برایش آورد. ریگان لیوان را برداشت، اما بلافاصله آن را روی سینی انداخت و تقریبا محتویات لیوان را ریخت. حاضران در اتاق با تعجب به هم نگاه کردند.
ریگان گفت: «خیلی داغه». پیشخدمت برای او آب داغ آورده بود. ریگان توضیح داد که این ترفندی است که در دوران طلایی هالیوود یاد گرفته است: قبل از اجرا، هرگز آب سرد ننوشید، همیشه آب داغ بنوشید. این کار گلو را شل میکند و تارهای صوتی را باز میکند. من هنوز هم هر وقت سخنرانی میکنم از این ترفند استفاده میکنم و از اینکه به شما بگویم از چه کسی یاد گرفتم، خجالت نمیکشم! به نظر میرسد این ترفند موثر بوده است؛ چراکه سخنرانی او با مردم کشور، آغاز ضدحمله ریگان بود.
او در آن سخنرانی گفت چند روز پیش به مردم آمریکا گفتم که در ازای گروگانها معامله اسلحه نکردهام. قلب و نیت خیر من به من میگوید که این حرف درست بود؛ اما حقایق و شواهد میگویند چنین نبوده است.
نظرسنجی پس از سخنرانی نشان داد که بیش از دو سوم آمریکاییها معتقد بودند ریگان تغییرات لازم را برای اصلاح اشتباهاتش انجام داده یا انجام خواهد داد. با هدف تثبیت دستاوردهایمان، یک کنفرانس مطبوعاتی را برای نوزدهم مارس برنامهریزی کردیم. دو روز پیش از آن، ریگان در ضیافت سنتی روز سنت پاتریک در اقامتگاه سفیر ایرلند شرکت کرد و با روحیه عالی و خندهرو به جلسه آمادگی با دیوید و من در دفتر بیضی بازگشت. درحالیکه ما او را از طریق خلاصهای از تمام اتفاقات رخداده شده مطلع میکردیم، با ما شوخی میکرد و میخندید.
زمانی که ریگان جلوی خبرنگاران رسانهها حاضر شد (درحالیکه پنجاه میلیون آمریکایی در خانه نظارهگر بودند) دوباره روی فرم بود: خونسرد، بامحبت و تزلزلناپذیر. او کاملا از مخمصه رها نشده بود - پوئیندکستر هنوز در کنگره شهادت نداده بود و معلوم نبود چه خواهد گفت- اما بازگشت «گیپر» (لقب ریگان) در حال وقوع بود. (وقتی پوئیندکستر در کنگره حاضر شد، با شهادت اینکه «مسوولیت نهایی با من است» - به عبارت دیگر، او هرگز به ریگان درباره اعمال خلافی که او و الیور نورث مرتکب شده بودند، چیزی نگفته بود – مهر تاییدی بر تبرئه شدن رئیس جمهور زد.)
ابشایر از ابتدا قصد داشت که من بعد از سه ماه جای او را بگیرم؛ اما اینطور نشد. رئیس دفتر جدید کاخ سفید، هاوارد بیکر، مسوولیتهای ما را زیر نظر مشاور حقوقی کاخ سفید که مستقیما به او گزارش میداد، ادغام کرد. بیکر فکر میکرد با رفتن ریگان، دیگر نیازی به یک فرد بیطرف و بدون ارتباط با ایران-کنترا نیست. بنابراین آنها اشتباهی را که ما سخت تلاش برای اجتناب از آن کرده بودیم، مرتکب شدند: به جای تلاش برای علنی کردن همه چیز، همانطور که ریگان دستور داده بود، آنها به وکلای مدافع رئیسجمهور تبدیل شدند.
در نتیجه، نکاتی را از دست دادند. حتی در اوایل دولت بعدی، یعنی دولت جرج اچ.دبلیو.بوش، معاون اول ریگان، یک نفر یادداشتهای همزمان کاسپار واینبرگر درباره ماجرای ایران-کنترا را پیدا کرد که در یک پوشه طبقهبندینشده در کتابخانه کنگره پنهان شده بود. قاضی والش که همچنان بهعنوان مشاور مستقل فعالیت میکرد، ادعا کرد که به او دروغ گفتهاند، واینبرگر را به ممانعت از اجرای عدالت متهم کرد و عملا پنج روز قبل از انتخابات ریاستجمهوری ۱۹۹۲، که بوش به بیل کلینتون باخت، او را به مشارکت در لاپوشانی متهم کرد. به نظر آبشایر، این رسوایی در صورت حضور من در بهار۱۹۸۷ و تاکید بر لزوم انتشار همه خاطرات واینبرگر و سایر مقامات عالیرتبه، قابل اجتناب بود. اینکه این موضوع درست است یا نه، نمیتوانم بگویم؛ اما یک فرضیه جالب است.
در سیویکم مارس، ریگان برای خداحافظی با ابشایر، من و کارکنانمان در دفتر بیضی جشنی ترتیب داد. ابشایر از رئیسجمهور برای افتخار خدمتگزاری به او تشکر کرد که ریگان در جواب گفت: «من باید از شما تشکر کنم. شما مرا مجرم ندانستید!» البته این وظیفه ما نبود، اما از لطف او قدردانی کردم. در کتاب دیوید با عنوان «نجات رئیسجمهور ریگان» عکسی وجود دارد که ریگان در آن با صدای بلند با ما میخندد. بازهم، خنده او واقعی است. او آدم خوشمشربی بود و همیشه شوخی میکرد. موافق یا مخالف او باشید -که البته من در بسیاری از موارد مخالف بودم– نمیتوانستید او را دوست نداشته باشید و شاید بهترین تعریف برای رونالد ریگان، بعد از دوران افسردگی و ناامیدی سالهای کارتر این باشد که او باعث شد مردم دوباره نسبت به کشورشان احساس خوبی داشته باشند.
در آن شرایط، از بازگشت به لاهه ناراحت نبودم. خوشحال بودم که به آشکار شدن حقیقت درباره ایران-کنترا کمک کردم؛ اما نمیخواستم مانند هاوارد بیکر، در نقش وکیل مدافع قرار بگیرم.
در دیوان، هیچ وقفهای در کار نبود. ژوئیه۱۹۸۷ به یکی از پرمشغلهترین ماههای دوران کاری پربار من تبدیل شد. در پروندههای «ایموکو اینترنشنال فاینانس»، «شورت» و پروندهای عظیم که اعضای آمریکایی کنسرسیوم نفت ایران پس از سال۱۹۵۳ را درگیر میکرد، نظر حقوقی خود را ارائه دادم. همچنین برای ازدواج با کارمن به واشنگتن بازگشتم. مراسم در کلیسای اسقفی سنت جان، میدان لافایت، روبهروی کاخ سفید - «کلیسای روسا»ی افسانهای - برگزار شد. خدمت در دیوان برای یک حقوقدان تجربهای فوقالعاده رهاییبخش بود. من حقوق ثابتی دریافت میکردم، بدون وابستگی به موکلان یا شرکای شرکت. تنها وظیفه من این بود که با صداقت بگویم به نظر من در پروندههای پیش رویم حقایق و قانون چه میگویند؛ تعهدی که از آن لذت میبردم؛ در عین حال، کار دادگاه – حداقل کاری که بیشتر به آن علاقه داشتم – کاهش پیدا کرد. تا سال۱۹۸۸، تنها ۱۰پرونده در بخش من باقی مانده بود که پروندههای مربوط به افراد دوتابعیتی نبودند. ارزش هیچکدام از این پروندهها بیش از ۱۰میلیون دلار نبود و هیچکدام موضوع حقوقی مورد علاقه من، یعنی مصادره اموال را مطرح نمیکرد. پروندههای دوتابعیتی نیز از نظر حقوقی با مسائل دشواری دست و پنجه نرم نمیکردند، بلکه تنها استاندارد «ملیت غالب و موثر» را به مجموعههای مختلفی از حقایق اعمال میکردند. نتیجه هر پرونده به این خلاصه میشد که خانه شاکی کجا بوده، فرزندانش به کدام مدرسه میرفتند و غیره. این برای من جالب نبود؛ من میخواستم با قانون درگیر باشم. حتی پس از استعفای من، کار من برای دادگاه تحت «قاعده ماسک» برای چند سال ادامه مییافت؛ زیرا من قبلا ۱۷پرونده را استماع کرده بودم که موظف به پیگیری آنها تا صدور حکم بودم. تنها دو مورد از این پروندهها حل و فصل شد. با وجود این، حتی در حین نوشتن استعفانامه، خیلی تعجب میکردم که آیا با رها کردن امنیت شغلی، اعتبار و حقوقی بیش از حد کافی، کار درستی انجام میدهم. در نهایت به این مساله رسیدم: گرچه از زندگی در لاهه لذت میبردم، نمیخواستم بهطور دائم خودم را تبعید کنم. میخواستم بتوانم به ایالات متحده بازگردم و بهعنوان یک حقوقدان حلوفصل اختلافات بینالمللی و -با کمی شانس- به عنوان یک داور بینالمللی، پروندههای مهمی را قبول کنم.
منبع: کتاب در دست انتشار
«قضاوت درباره ایران »، نوشته قاضی چارلز براور
ترجمه دکتر حمید قنبری