به گزارش خبرگزاری مهر، جلسه نقد و بررسی کتاب «جعبه جادویی بخش خصوصی؛ جامعهشناسی سریالسازی شبکه نمایش خانگی» با حضور محمد رضایی، بهارک محمودی، نازنین بهرامی (نویسنده کتاب)، با دبیری مصطفی اسدزاده، برگزار شد.
در این برنامه ابتدا نازنین بهرامی به معرفی کتاب و دلیل نگارش آن پرداخت و تصریح کرد: مساله برای من از اینجا شروع شد که ما در جامعه امروز خود چه رویکردی نسبت به تولید محصولات فرهنگی و هنری اتخاذ کردیم. یعنی درواقع میخواستم بدانم که چه خطمشی فکریای حوزه تولید محصولات فرهنگی و هنری را مدیریت میکند و چه اقدامات اجراییای در این زمینه صورت میگیرد و درنهایت اینکه ماحصل این اقدامات چیست. براساس همین پروبلماتیک با دو مسأله مواجه شدم: اول پرسش از اینکه فهم مساله فرهنگ و هنر بدون ارجاع به یک بستر کلانتر کلانسیاستها و دستورکارهای دولتی و حکومتی قابل فهم نبود. یک رویکرد اقتصاد سیاسی خاصی را همه حقوقدانان و اقتصاددانان پس از جنگ شناسایی کردهاند. اینکه این دستور کلان به این نتیجه رسیده که دولت عقب بشیند و امور به بخش خصوصی واگذار شود. سوالی که برای من به طور مشخص مطرح شد و دغدغه اصلی من در این پژوهش بود، این بود که در حوزههای دیگری که نام بردم، ما شکلی از مقاومت مردمی را شاهد بودیم. به این معناکه افراد در برابر این رویکرد و پیامدهایی که میتوانست داشته باشد، شکلی از آگاهی انتقادی را داشتند. اما بررسیهای من نشان داد که در حوزه فرهنگ و هنر، اتفاقاً این معادله برعکس میشود. به اینصورت که ما در یک اجماع عمومی قرار میگیرم. نه تنها میان متولیان دولتی بلکه اکثریت مردم هم فکر میکنند راهحل شکوفایی حوزه فرهنگ و هنر ما، خصوصیسازیست و علاوه بر مردم و متولیان، خود هنرمندان و دستاندرکاران مدیومهای فرهنگی هنری هم، با این مساله همدل بودند. من برای اینکه بتوانم این پدیده را راستیآزمایی و یک تامل نظری در آن کنم و این رتوریک را بسنجم، این سوال را پرسیدم که آیا ما با تجاریسازی و خصوصیسازی ما به آن ارتقای مدیومهای فرهنگی و هنری دست یافتهایم یا خیر. براین اساس من باید سراغ یک مدیوم خاص میرفتم یعنی باید با یک مدیوم میتوانستم به بهترین نحو، جواب سوالم را پیدا میکردم. برهمین اساس سراغ مدیوم سریال رفتم چون سریال دیدن اول از همه، ترند جهانیست و نیز همچنان ارزانترین و دسترسپذیرترین مدیوم برای اکثریت مردم است و بیشترین نقش را در قرن بیست ویکم در جامعهپذیری مردم داشته است. که این مساله به خوبی در سریالهای نمایش خانگی به خوبی قابل ردیابی بود. حال سوال این بود که چطور شد که در کنار ابرسازمانی چون صداوسیما، هم متولیان دولتی و هم دستاندرکاران تولید فیلمها و هم خود مردم، از سریالسازی برای نمایش خانگی استقبال کردند؟
وی افزود: برای تحلیل این موضوع سراغ مکتب فرانکفورت یعنی نظریه صنعت فرهنگ رفتم. چون من نمیخواستم با معیارهای بیرونی به سراغ این رتوریک بروم؛ آنچه که مهم بود این بود که ببینم حقانیت داعیهها و گفتههای این رتوریک از درون چطور سنجیده میشود. یعنی در تکوین تاریخی مدیومی مثل مدیوم سریالسازی نمایش خانگی، وقتی که من واقعیت بالفعل این مدیوم را در تقابل با گزارههای اولی که سیاستگذاران سازمان سینمایی و کارگردانانی که با تلویزیون خداحافظی کرده بودند، مثل کمال تبریزی، حسن فتحی، مهران مدیری و ... سراغ مدیوم شبکه نمایش خانگی آمدند، این افراد چه گزاره هایی داشتند که فصل دو و سه کتاب من مملو از ارجاعات و مصاحبهها و گفتارها درباره دلیل این افراد برای انتخاب مدیوم شبکه نمایش خانگیست.هدف من در این کتاب این بود که با استفاده از نظریه صنعت فرهنگ، تاریخ انضمامی شکلگیری این پدیده را بررسی و آن را با واقعیت بالفعلش مقایسه کنم. تمام تلاش کتاب بر این است که یک دیالوگ و مباحثهای کند بین گزارههای اولیه شکلگیری مدیوم شبکه نمایش خانگی و گزارههای اکنون همان افراد و همه این گزارهها در روند این مواجهه، بهصورتی نقض میشوند و تناقضات خود را نشان میدهند.
وی با بیان اینکه بسیاری از افرادی که وارد حوزه شبکه خانگی شدند، سرمایه گزارانی با چهره فرهنگی بودند، پرسش مساله بهبود در محتوای این تولیدات در مقایسه با تولیدات صداوسیما را همراه با پاسخ منفی دانست و اظهار داشت: سرمایه گذار برای اینکه بازگشت سود سرمایه خود را تضمین کند، به دنبال نوآوری نمی رود. یعنی ریسک سرمایه کلا اجازه نمیدهد که سراغ چهره برود. این جمله ایست که افرادی مثل منوچهر هادی به آن اشاره میکنند که اجازه ندارند کاری بسازند که سرمایه سرمایهگذار به خطر بیفتد.درواقع چیزی که صنعت فرهنگ صورتبندی میکند این است که وقتی ما فرمت تجاری سازی و کالایی سازی را بر مدیوم های فرهنگی هنری حاکم میکنیم، اتفاقی که میافتد این است که هم هنرمند بدل به تاجر میشود، هم اثر هنری بدل به چیزی میشود که صرفا کالاست و درنهایت مخاطب هم تبدیل به مصرف کنندهای میشود که خریدار کالاییست که براساس فرم کالاییای که دارد، آگاهی انتقادی کسب نمیکند.در بخش پایانی کتاب سراغ تحلیل محتوای کیفی دو سریال مطرح شبکه نمایش خانگی یعنی شهرزاد و عاشقانه رفتم که به نوعی بانی رونق و شکوفایی شبکه نمایش خانگی بعد از چندسال رکود بودند. مساله من در تحلبل کیفی این دو سریال این بود که ببینم تناقضات جامعه را نشان میدهد یا منجربه پنهان نمودن این تناقضات میشوند و درواقع شکلی از آگاهی انتقادی را برای مخاطب خودش پدید میآورد. تحلیل محتوای من به یک خوانش آدورنویی از تحلیل محتوا ارجاع داشت و اینکه سریال و ژانر آن، از خلال نقد خود میتواند انکشافی را از منطق فرماسیون جامعهای که در آن تولید میشوند.
این نویسنده و پژوهشگر ادامه داد: ژانر این فیلمها ملودرام است که خود یک ژانر فرهنگیست. طرحوارههایی مطرح میشوند در این دو فیلم که من به برخی از آنان در فصل پایانی کتاب اشاره کردم. همه این طرحوارهها در راستای این شکل میگیرند که فرد در درون جامعه، جامعهای که رویکرد خاصی به تنظیم امور اجتماعی دارد، فرد است که باید تناقضات را درونی کند با یک اخلاق بالا. یعنی نوعی اخلاقیسازی، که جامعهای که فرد را از توانمندی انداخته، قرار است فرد در درون خود، خود را با انواع اقتدار و انواع سلطه آشتی دهد. نمونه بارز این طرحوارهها، شهرزاد است که زنان دیگری که نمیتوانند مثل شهرزاد باشند نابود میشوند.درنهایت غایت و مطلوب این کتاب این بود که بتواند شکلی از مداخله جامعهشناختی را صورتبندی کند. درواقع دعوت میکند به اینکه جامعه خودپرسشگری جمعی کند، یک بازاندیشی انتقادی شکل دهد بر سر پروژههای عمومیای که همگان بر سر آن توافق کردیم. یک تاریخ انضمامیای دارند که ما به پرسش بکشیم ماحصل و میراث اینها را که وضع موجود امروز ما چیست و فراموش نکنیم میانجیهای اجتماعی در پروژههای عمومی و غیره را.
در ادامه بهارک محمودی با اشاره به نکات مثبت کتاب «جعبه جادویی بخش خصوصی» گفت: موضوع این کتاب، کماکان برای من یک موضوع جذاب و جالبیست. کتاب اشاره خوبی به نحوه ساخت این سریالها دارد. به نظر من، کتاب، کتاب بسیار روشنگریست و به نسبت رساله کارشناسی ارشد، کار خوب و پرباریست و به نوعی به رساله دکتری، طعنه میزند. مطالعات اسنادی این کتاب، در حوزه روزنامهها، مجلات و مطبوعات، مطالعات اسنادی بسیار جذابیست. کشف برخی از دیالوگها در این کتاب، حالم را خوب میکرد. موضوع کتاب، یک موضوع بسیار بدیهیست البته نه با ارزش منفی. این موضوع به قدری بدیهیست که پرداختن به آن اهمیت دارد و گاهی اوقات این بدیهیات باید گفته شوند تا مثل یک سیلی به صورت مخاطبان بخورد جهت آگاهی آنها. فصلبندی این کتاب، درست و جامع است و هر موضوعی که حین مطالعه آن احساس نیاز میکردم، وقتی جلوتر میرفتم، میدیدم که نویسنده با دقت و جزئیات کامل به آن پرداخته است. اما ماجرای من با این کتاب، از دوگانه بخش دولتی و خصوصی آغاز میشود. ما یک بخش دولتی داریم که پشت آن یک نگاه سراسربین و همهجا حاضر وجود دارد که نمایندگی آن در این حوزه به سازمان صداوسیما داده شده است که همهچیز در آن سانسور میشود. در مقابل یک سوپاپ اطمینان یا بخش خصوصیای داریم که اندکی در آن در شیوه تولید این فیلمها مسامحه دیده میشود. باید همین مسامحه را به فال نیک گرفت. ما ناچار به انتخاب بین بد و بدتر هستیم. چراکه حداقل میتوانیم امیدوار باشیم که در بخش خصوصی بتواند اتفاقهایی بیفتد. به عبارت دیگر، امیدواری در بخش خصوصی میتواند خیلی بیشتر از بخش دولتی باشد.
وی افزود: نکته بعدی این است که کتاب خیلی روان و خواندنی به اندیشه انتقادی مکتب فرانکفورت میپردازد اما وقتی به نتیجهگیری میرسیم، میبینیم هرچند دادههایی که برای فراهم کرده، دادههای بسیار مهمیست، اما گمان میکنم کتاب از سطح تحلیل و نگاه آدورنویی دهه ۶۰ فراتر نرفته است. اجتهادهایی در کتاب دیده میشود که فقط یک مکتب فرانکفورتی میتواند چنین اجتهادهایی داشته باشد اما مشکلی که در این نوع نگاه به موضوع وجود دارد، این است که صدای مخاطب در این نقدها دیده نمیشود که بهتر است نویسنده موضوع تحلیل مخاطب را هم مدنظر داشته باشد.
محمد رضایی سخنران سوم این برنامه، با اعلام نظر خود مبنی بر شایستگیهای این اثر و کامیابیهای آن و ضمن مفروضدانستن نکات مثبت و سازنده آن، به بیان نظرات خود در نقد این کتاب پرداخت و اذعان کرد: این کتاب، به یکی از موضوعات کمتر موردتوجه پرداخته است و آن این است که اساساً تولید فرهنگ در ایران به چه سمت و سویی میرود و لذا از این منظر میتوان سیاست فرهنگی جمهوری اسلامی ایران را مورد بررسی قرار داد. یکی از ابهاماتی که من در این کتاب دارم، این است که جایگاه دولت در این کتاب، خیلی مشخص نیست و گاهی اوقات بین state و government همپوشانیهایی دیده میشود. همچنین همپوشانیهایی بین بانیان بعضی رتوریکها که موضوع این کتاب است، وجود دارد. برای خواننده مشخص نیست که وقتی از توریک خصوصیسازی و برونسپاری صحبت میشود، دقیقاً به شکلی بین اینها مرزگذاری کند. برای محققی که درباره اقتصاد سیاسی صحبت میکند و با وعدههای مکتب فرانکفورتی تلاش میکند کلیتزدایی کند، انتظار میرود برخی مسائل را باز کند و مرزبندیها و مولفههای درون این کلیت گسترده را روشن کند. به همین دلیل من احساس میکنم که نویسنده در این خصوص، یک سادهسازی کرده است و در این درک مبهم از جایگاه دولت، برخی سوالها پاسخی نمیگیرند. اینکه دولت باید چه کار کند! کسی که سیاست برونسپاری دولت را نقد میکند باید به حوزه یا کارهای جایگزینی که دولت باید انجام دهد، نیز بپردازد. همین الآن هم دولت، حمایتهایی دارد ولی در این کار دیده نمیشود و نویسنده باید به این حمایتها فارغ از خوب یا بدبودن آنها و یا نتایج حاصله، بپردازد. اینکه چرا فرهنگ در ایران، لاکچری میشود؟ چرا آثار کلاسیکی مثل بینوایان، سرنوشت فروشهای آنچنانی پیدا میکنند و چرا اقبال عمومی به آنها بیشتر میشود؟ آیا اقبال عمومی به این آثار باید دلیلی بر کالاییشدن آنها قلمداد شود؟
محمد رضایی در توضیح این پرسشها گفت: ما نباید سادهسازی کنیم و بگوییم همهچیز درحال کالاییشدن است چون گیشه موفق بوده و اگر اثری دیده نشود، بهتر است. این استدلال، استدلال درستی نیست و ما را راضی نمیکند. لذا از این منظر، مکتب فرانکفورت، خود موضوع نقد است.
نپرداختن مکتب فرانکفورت به نوع واکنش مخاطبان به آثار، توصیف نحیف و تیتروار از موضوعات، تفاوت موقعیت زمانی و مکانی ظهور مکتب فرانکفورت با ایران و تعمیمناپذیری آن به ایران و نامشخصبودن چگونگی نقد نویسنده از تولید محتوای فرهنگی در ایران، از موضوعات دیگری بود که ازسوی محمد رضایی مطرح شد.