وقتی به خودمان آمدیم زبان مان بند آمده از این همه نگفتن. خواستم بگویم خوش به حال تان به خاطر جایزه بزرگی که گرفتید. مهم است خیلی هم مهم است که بنویسید و نوبل بگیرید و جهانیان شما را بخوانند. مهم است کوله بار تاریخی تان را جایی زمین بگذارید و از رنج رفته بر زنان و دختران تان با شگردی میان شعر و نثر، آن چنان بگویید که تحسین تان کنند. همواره خوش به حال تان که فرهنگ در سرزمین شما، در همین قارّه ای که پیوسته جانِ اهلش را می گیرد، وابسته نیست، هیچ تحکّمی احاطه تان نکرده، لابد جایی در انجمنی، کلاسی، گروهی نوشته اید و از هم نپاشیده اید و بعد استمرار را یاد گرفته اید چون جایی موشکی، تحریمی، پارادوکسی، وضعیت اقتصادی نگران کننده ای، حتی نبود قدرتِ تحملِ یکدیگر، به اندازه ی چند نفر دور یک میز تا گُر گرفتن اندیشه ای درخور،مصلوب تان نکرده… بگذارید حسرت بخورم به حال زنانی که نوشته اند و خوب هم نوشته اند و خوب هم دیده شده اند. ما اما هیچ وقت این همه راه نرفته ایم. هیچ وقت این همه را با هم نداشته ایم. نرسیدیم به روایت های زنانه ای که احساس مطلق نباشد، تحت استبداد کلامی و روحی و فکری،به شکلی ناقص ادا نشده باشد و بعد از حتی دیده شدن مثل شهرنوش پارسی پور، منیرو روانی پور، فریبا وفی و خیلی های دیگر، به مهاجرت و رفتن و در گوشه ای محدود به جبر زمان و مکان فرو نرفته باشد
دلم می خواست اینجا کسی شبیه شما داشتیم تا از حکایت های دلگیر زنان این سرزمین سرودی می ساخت که همه ی جهان را درنوردد.
ولی با این همه، خوب شد اینجا به دنیا نیامدید، باز هم بنویسید و لذت اش را با دنیا قسمت کنید.
مبارک روح و قلم و سرزمین تان باشد!
۵۷۵۷