به گزارش خبرنگار اجتماعی تابناک؛ راننده تاکسی که جلوی متروی دولتآباد منتظر مسافر دربستی است، در طول مسیر برای رسیدن به میدان دولتآباد تعریف میکند: «من بچه همین خیابونم. این هم خونه پدرخانوممه. یعنی خواستم بگم که ما همینجا بزرگ شدیم و خوب منطقه رو میشناسیم. اینجا محله آرومیه. فقط این افغانها که اومدن بد شده. خانم تازگیها که خیلی هم بدتر شده. دیگه میترسیم...»
هنوز درددلهایش شروعنشده، مردی در خیابان در حال قدم زدن است که دشداشه به تن دارد و رنگ پوست و چهرهاش هم نشان میدهد که عرب است. راننده که مرد آرامی است و انگار از روزگار رضایت دارد، میگوید: «اما این عربها. عربها هم به اینجا مهاجرت کردن... آدمهای خوبی هستن. یعنی مساله ساز نبودن.»
میپرسم که با عربهای مهاجر چه میکنید؟ مشکلی برایتان ایجاد نمیکنند؟ مرد با خنده جواب میدهد: «مشکل مالی؟ عربهای اینجا انقدر پولدارن که اصلا ما رو حساب نمیکنن. الان خود شما سوار تاکسی من که یه سمنده، شدی. فکر میکنی عربها سوال چنین ماشینهایی میشن؟ همهشون پولدارن. خودشون هم با خودشون هستن و اصلا به ما کاری ندارن. خودشون با خودشون خرید و فروش میکنند. خودشون با خودشون وصلت میکنن و ازدواج میکنن. البته آدمای خوبی هستن...»
صدام، ایرانیالاصل های عراق را ریشهکن کرد!
هنوز به بلوار قدس که مشهور است به دولتآباد و محله عربنشین و پر از رستوران عربی نرسیدهایم. صحبتها در همان مسیر کوتاه گل میکند. حرف میشود از این که عربهای اینجا، عرب اصیل عراقی نیستند معمولا. اینها عربهای ایران بودهاند. بعضیهایشان در مناطق مرزی، بعضیهاییشان ایرانیهایی که به عراق رفته بودند و بعد صدام آنها را اخراج کرد. خلاصه بیشترشان یک رگ ایرانی دارند. و از همان زمان جنگ که دولت بعث آنها را اخراج کرد، وارد این منطقه از شهر ری شدند و همین جا به زندگی ادامه دادند. حالا، بچههایشان هم خلق و خوی ایرانی دارند و هم این که یک سری از سنتها و آداب پدر و مادرهایشان را حفظ کردهاند.
آقای راننده فقط تجربههای زیسته زندگیاش میگوید. شاید اگر او هم مقاله دکتر ناصر فکوهی را با عنوان «زیستن میان فرهنگها: مردمنگاری چندفرهنگیبودن در میان معاودین محله دولتآباد تهران» خوانده بود، میدانست که عراقیهای ساکن در منطقه دولتآباد همیشه در یک حالت مرزی زندگی کردهاند. تا وقتی عراق بودهاند، به آنها میگفتند شما ایرانی هستید و برگردید به کشورتان. و از وقتی که به ایران آمدند، به آنها گفتند که شما عراقی هستید و اینجا مهاجرید. و این سوال برای نسل جدید که هنوز در دامن سنتهای عراقی پدرش زندگی میکند، ایجاد میشود که بالاخره ما عراقی هستیم یا ایرانی؟ نسلی که دیگر نه عراقی است و نه ایرانی است و به لحاظ جامعهشناسی زیستی میانِ فرهنگها دارد. نسلی که برای ما ایرانی ها همان عربها یا عراقیها یا معاودین هستند. اما در بین خودشان معاودین به چند دسته تقسیم میشوند: کردهای فیلی، کربلاییها، کاظمینیها، نجفیها، بغدادیها و حتی افرادی که از دیوانیه، اماره، ناصریه و بصره آمدهاند. شاید آقای راننده که بومی این منطقه است، نمیداند که هنوز مشکل شناسنامه بعضی از همین عراقیها حل نشده است. شاید حتی کمتر به گوش ما ایرانیها خورده باشد که صدام حسین در روزنامه الثوره به تاریخ 16/02/1981 نوشته بود: «از سرزمین عراق ریشهکن شدند تا خاک عراق را، هوای عراق را آلوده نکنند. تا خون عراقی را با آمیختنش به خون خودشان، با ازدواج آلوده نکنند. انقلاب چنین به کلی ریشهکنشان کرد تا آنها را از بین ببرد و عراقی خالص مقاوم مهینپرست شریف که سربلند است و ذلت را نمیپذیرد برای همیشه، تا ابد، باقی بماند...»
محلهای پر از رنگ و بو
راننده تاکسی میپیچد و به بلوار قدس میرسد جایی که محل زندگی اصلی معاودین است. جایی که کمی ایران است و بیشتر طعم و روی عراق را دارد. عصر پنجشنبه است و مغازههای محله دولتآباد کمی خلوت است. یک عده سر ظهر ناهارشان را اینجا خوردهاند و یک عده هم شبها به دولتآباد میآیند. کلا شبهای دولت آباد شلوغ و پر از رنگ و بو است.
در محله دولتآباد کافی است گوشهایتان را تیز کنید. از هر یکی دو نفری که رد میشود، حتما نفر بعدی با لهجه غلیظ عربی در حال صحبت است. حتی فارسی را هم کمی عربی حرف میزنند. اگر چشمهایتان را دقیق کنید، میبینید که بیشتر از آن که کلمات انگلیسی باشد، عربی است. مثلا داروخانه بیشتر از آن که دراگاستور باشد، اینجا صیدلیه است و مقصد تورها و آژانس ها بیشتر از این که آنتالیا و قبرس و ایتالیا باشد، اینجا نجف و کربلا و لبنان است.
و مهمتر از همه بوها، در خیابانهای اینجا بوی ادویههای عربی پیچیده؛ ادویههایی که طعم غذاها را متفاوت میکند و به رنگ بومیهایش درمیآورد.
حتی روی شیشه یکی از مغازهها برای استخدام کارگر نوشته شده که شرط مهم این است که به عربی صحبت کند. پس معلوم است که عربها خودشان هم زیاد به اینجا میآیند.
وارد یکی از مغازههای بزرگ میشوم که به نظر خیلی تمیز و مرتب است. انگار اینجا ایران نیست. به زحمت میتوان بین صحبتهای عربی مشتریها و فروشنده، چند کلمه فارسی شنید. لیست غذاها هم بخشیاش کاملا عربی است: دجاج بالعجین (همون کباب ترکی مرغ و...)، توشکا، زعتر، سجق (گوشت گوسفند کبابی)، کپه، حمص، شاورما عربی لحم، شاورما عربی دجاج و...
یکی از فروشندههای همین مغازهها که از روی چهره چندان نمیتوان حدس زد ایرانی است یا عرب، وقتی شروع به صحبت میکند، از مکثهای میان کلامش معلوم میشود که برای خوب فارسی حرف زدن در حال تلاش است. مردی که با افتخار میگوید: «اما غذاهای ما خاصه. چون همه ادویههامون مستقیم وارد میشه. همه ادویهها از لبنان یا عراق میاد و هیچ ادویه ایرانی نداره.»
کمی بعد، وقتی سفارشهای مشتری را میگیرد، پشت تلفن شروع میکند به صحبت کردن. پسر جوان علوم آزمایشگاهی میخواند و ساکن کرج است. و الان به خاطر عمویش چند وقتی در نقش حسابدار و صندوقدار به این رستوران آمده و خودش در یک آزمایشگاه در حوالی خیابان دولت مشغول به کار است. پسر تعریف میکند که عمویش نمیتواند صندوقداری را به هر کسی بسپارد و انگار افرادی که در مغازه هستند همه باید مثل خودشان عرب باشند تا حس امنیت و همبستگیشان حفظ شود. احتمالا همین است که در میان فروشندهها و کارگرهای این منطقه، کمتر نیروی ایرانی به چشم میخورد. اما قشر تحصیلکردهیشان کمکم میان ایرانیها در شغلهای تخصصی جایی برای خود پیدا کردهاند.
من هم چند غذای خالص عربی میگیرم. طعم متفاوت غذاها میتواند تجربه زیستی ما را گسترده کند. اما مدام به این فکر میکنم که رانده شدن از یک کشور و رفتن به وطن اصلی چه طعمی دارد؟ زندگی در مرز میان دو هویت چطور است؟