تماشای سریال «سرنخ»، بیست و پنج سال پس از زمان ساخت، تجربهای جذاب و حاوی نکات مهمی است. نخست اینکه پوراحمد آن سالها، نمیخواست شبیه فیلمساز دیگری باشد، اصالت، ویژگی مهم کار او بود. به خودش و آنچه در روایت و پرداختش تبحر داشت، وفادار بود. «سرنخ» بیشتر از آنکه شبیه سریالی پلیسی باشد، سریالی اجتماعی با مولفههای آشنای سینمای پوراحمد است. برای همین، و به این دلیل مهم که سازندهاش نخواسته به سمت نمونههای موفق غربی و هالیوودی برود برای بیننده ایرانی دلنشین و پس از سالها هنوز دیدنی است. «سرنخ» تقلیدی یا وامدار سریالی دیگر نیست، پلیسی دارد که با لهجه اصفهانی صحبت میکند، برای مادرش سبزی پاک میکند و با دستیارش درباره ضربالمثلهای ایرانی، حرف میزند.
پوراحمد در «سرنخ»، داستانهایی را روایت کرده که اگرچه جنایی و حادثهای هستند، اما در بستر جامعه ما امکان وقوعشان به وجود آمده است. به عنوان نمونه حتی اقتباسی که در یکی از قسمتهای سریال از قصه ایزابل آلنده شده، به خوبی بومی شده است. امیرحسین اوصیا (بهترین نقش و بازی جهانبخش سلطانی) که درگیر یک بحران خانوادگی است، از اصفهان به تهران آمده و کنار مادرش (پروین یزدانیان) زندگی میکند، مادر، گاهی درگیر پروندهها میشود و برای اوصیا، راهکارهایی ساده که البته از تجربه زندگی نشات میگیرد، دارد. رابطه مادر و فرزندی، همان رابطه شیرین و پرفراز و نشیبی که بی بی و مجید (مهدی باقربیگی) داشتند و احتمالا از تجربه شخصی پوراحمد و رابطه با مادرش گرفته شده، اینجا هم یکی از مهمترین بخشهای سریال است.
پوراحمد در «سرنخ» شکلهای مختلف روایت و قصهگویی را تجربه کرده است. در اپیزود «تماشاخانه»، دغدغه ذهنی حامد (محمدرضا فروتن) برای کشتن شوهر خواهرش، کابوسی که یک قاتل میتواند داشته باشد به تصویر کشیده است. در دنیای ذهن حامد، اوصیا هم حضور پیدا میکند و با حامد سرگشته و بیقرار، وارد بحث میشود. پوراحمد در این اپیزود، هوشمندانه بین تراژدی و کمدی پیوند میزند و نمیگذارد فضای قصه، تلخ و تراژیک بماند. درخشش محمدرضا فروتن در این سریال، (با بازی در یک اپیزود) به ستاره شدن او انجامید. حالا و از پس سالها میتوان متوجه شد که بازی فروتن در این سریال، از «مرسدس» و «فریاد» (مسعود کیمیایی) بهتر است.
«سرنخ» به دیده شدن بازیگران بسیاری منجر شد، بازیگرانی که معمولا در یک اپیزود مقابل دوربین رفتند، محمدرضا داوودنژاد و مجید مشیری با این سریال دیده شدند و جهانبخش سلطانی پس از تجربه موفق «قصههای مجید» ، با این نقش و بیش از همه نقشهایش در سینما و تلویزیون در خاطر ماند.
در چهل سال اخیر، یکی از دغدغههای مدیران فرهنگی این بوده که مصداقهایی برای سینمای ایرانی و ملی داشته باشند، بعضی فیلمسازان فکر میکنند نمایش گلدانهای شمعدانی کنار حوض آب و غذا خوردن در ظروف سفالی، فیلمها و سریالها را بومی و ملی میکند. کیومرث پوراحمد در دوران اوج فیلمسازیاش، از نمونههای موفق خلق آثاری با رگههای ایرانی بود. بعد از تجربه درخشان و دوست داشتنی «قصههای مجید»، «سرنخ» که اتفاقا از مناسبات جامعهای مدرن صحبت می کند و بیشتر فضایی شهری و آپارتمانی دارد، ادای دین به فرهنگ، سنتها و باورهای ایرانی است. پوراحمد این کار را بدون شعار و اغراق انجام داده است.
این روزها که نام «سرنخ» دوباره سر زبان افتاده، خبرهایی درباره ساخت سری دوم آن شنیده میشود. با احترام به این سینماگر و با توجه به تجربههای چند سال اخیر پوراحمد در سینما، شاید بهتر باشد فیلمساز قدیمی، خاطره خوش این سریال را از ذهنها پاک نکند و اجازه بدهد ما همچنان «سرنخ» را دوست داشتنی و موفق به یاد بیاوریم.
۵۷۵۷