بهترین انواع فیلمها معمولاً فیلم هایی هستند که ما را حیرت زده و در فکر فرو میبرند به طوری که ساعاتی پس از پایان فیلم در شرایط همیشگی خود نیستیم. فیلمهای تامل برانگیز معمولاً فیلمهای فلسفی نام میگیرند زیرا سوالاتی بنیادین و بزرگ را مطرح میکنند که همه تصورات پیشین ما از زندگی که ذرهای در موردشان تردید نداشتیم را زیر و رو میکنند. اینچنین فیلم هایی معمولاً در مورد شخصیت هایی هستند که در نوعی بحران وجودی و زیستی به سر میبرند، یا شخصیت هایی که یک زندگی خاص یا مرگ را تجربه میکنند.
همانطور که همیشه نیز گفته شده است، انسانها در مواقع خطر و بحرانی است که ماهیت و باورهای واقعی خود را نشان میدهند. با مشاهده شخصیت هایی در فیلمها که در شرایط خاصی دست به تصمیم گیریها و اعمال خاصی میزنند، مخاطب میتواند با فرآیند ذهنی این افراد آشنا شده و در مقابل، فلسفه خود در مورد زندگی را مورد پرسش و ارزیابی مجدد قرار میدهند. بدین بهانه، در ادامه این مطلب قصد داریم شما را با ۱۰ فیلم فلسفی برتر تاریخ سینما آشنا کنیم.
فرشتگان در شهر برلین حاضر شدهاند و نقششان تنها مشاهده رفتارها و زندگی انسان است و در این زندگی بیپایان خود همواره مواظب انسانها بوده و سعی میکنند در صورت توانستن به برخی از انسانها آرامش بخشیده یا آنها را از خطرات متعدد نجات دهند. داستان فیلم Wings Of Desire که در دوران پس از جنگ جهانی دوم میگذرد، به دوران مدرن کلاسیک و بازگشت شهر به دوران صنعتی میپردازد. دیمیل که یک فرشته است به دیگر دوست خود، کیسیل، میگوید که دلش برای زنده بودن، احساس درد و تجربه لذتهای حسی تنگ شده است. این فیلم تفکری حیرت انگیز در مورد فلسفه زندگی و آزادی است که ظاهراً تنها انسانها میتوانند تجربه کنند، آزادی در زندگی کردن که به بهای مرگ ممکن میشود.
فیلم فلسفی La Dolce Vita داستان یک روزنامه نگار به نام مارسلو را روایت میکند که کار او بررسی شایعات و جنجالیهای سلبریتی هاست و وقت خود را در خیابانهای رم به دنبال زندگی شیرین میگذراند و بدین ترتیب در واقع زندگی خود را تلف میکند. در طی هفت روز و شب، او با افراد مختلف و متفاوتی با شخصیتهای متفاوت روبهرو میشود که هر کدام بر تصور او از فلسفه زندگی تاثیر میگذارند. این فیلم به هفت اپیزود تقسیم شده و جستوجوی بینتیجه شخصیت اصلی داستان برای شادی و عشق، این اپیزودها را به هم متصل میکند. به عنوان نویسنده یک روزنامه زرد، مارسلو بین میلش به داشتن یک هستی معنادارتر در کنار شخصیتهای حساس و باهوش دیگر از یک طرف و سبک زندگی تجمل گرایانه و اسراف گرایانه گرفتار شده است.
این فیلم فلسفی بر اساس رمان مشهور جان اشتاین بک به همین نام ساخته شده که کارگردانی آن را جان فورد بزرگ بر عهده داشته است. فیلم The Grapes Of Wrath در واقع بازتابی از مشکلات و زندگی یک خانواده اهل اوکلاهاما است در شرایطی که پس به خاطر از دست دادن مزرعه خود در دوران رکود بزرگ به کالیفرنیا نقل مکان کرده و به عنوان کارگر مهاجر مشغول به کار میشوند. در رمان اشتاین بک، روح امریکایی هیچ وقت از بین نمیرود و شخصیتهای فیلم نیز اگر چه در موقعیتهای بسیار سخت و بغرنجی گرفتار میشوند اما هیچگاه تسلیم نشده و بقای آنها در شرایطی که هیچ شانسی نداشتند، خود یک پیروزی بزرگ به شمار میآید. برخلاف نسخه رمانی، فیلم فورد با یک پیام خوش بینانه و مثبت گرایانه به پایان میرسد. این فیلم را باید یک شاهکار واقعی در مورد بررسی اهمیت زندگی و عدم نیاز به معنای بیشتری غیر از زنده بودن در کنار و برای عزیزان دانست.
این فیلم یکی از سختترین و چالش برانگیزترین سوالات تاریخ بشر را میپرسد: «بعد از مرگ چه میشود؟» و پاسخ به این سوال است که تمام فیلسوفان، دانشمندان و هنرمندان را به خود مشغول کرده است. در فیلم The Seventh Seal، شخصیت اصلی داستان، مرگ یا فرشته مرگ را به چالش بازی شطرنج میکشد تا ایمان خود به قدرت بیمنتهی را به بوته آزمایش بگذارد، قدرت لایزالی که تنها با عقاید کورکورانه پذیرفته نشده بلکه بیشتر بر اساس یک درک منطقی از رویکرد زندگی و مرگ بهدست آمده است. شخصیت اصلی داستان به این باور دارد که زندگی یک زندان است و رستگاری تنها با پاکترین شکل آزادی که همان مرگ است بهدست میآید. این فیلم کلاسیک اثر اینگمار برگمن، به عنوان یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما، تلاش دارد تا معنای زندگی را به عنوان یک نیاز درونی برای اهمیت دادن و شکرگذاری به خاطر چیزهای کوچک مانند مزه تمشک یا صدای یک موسیقی شاد یا یک صبحانه در کنار خانواده درک کند.
همه به دنبال درام و هیجان در یک داستان سینمایی هستند اما این همان چیزی است که کارگردان فیلم Tokyo Story در اثر خود کاملاً دگرگون ساخته است. به طور خاص در این فیلم، روایت داستان فاقد کمترین تنش و درگیری است. در سراسر فیلم، یک زوج مسن از فرزندان خود دیدن کرده و تقریباً به شکل اجتناب ناپذیری با قدرتها و کمبودهای فرزند آشنا میشوند. آنها برای فرزندانشان دردسرساز شده و در ادامه به خاطر همین موضوع مورد بیمهری فرزندانشان قرار میگیرند، نه به این خاطر که فرزندان عامدانه قصد نادیده گرفتن آنها را دارند بلکه به این خاطر که آنها هر یک دردسرها، مسائل و زندگی خودشان را دارند. شیوهای که کارگردان برای نشان دادن اهمیت زندگی روزمره و فعالیتهای در ظاهر ساده و بیاهمیت به کار میگیرد، چیزی است که باعث شده فیلم Tokyo Story در ذات خود یک فیلم فلسفی باشد.
فیلم Rashomon ساخته آکیرا کوروساوا در واقع تعمقی هیجان انگیز در واقعیت مطلق است. مفهوم «دیدن مصادف است با باور کردن» در این فیلم به طور کامل دچار نابودی میشود زیر از دید شخصیتهای درون فیلم، چیزی که هر شخصیت میبیند با مکانی که ایستاده است ارتباط مستقیم دارد و بدین ترتیب است که مسئله نقطه نظر به میان میآید. این همان مسئله عدد ۶ و ۹ به زبان انگلیسی است که یکی نگاه میکند و عدد ۶ را میبیند و دیگری به همان عدد نگاه میکند و ۹ را میبیند. هیچ کدام از این دو اشتباه نیستند اما در مورد داستان فیلم کوروساوا، دست یازیدن به این منطق برای نقطه نظر هر یک از شخصیتها به عنوان نسخه آنها از واقعیت ماجرا باعث میشود که کل روایت غیرقابل اطمینان باشد.
در فیلم Ikiru نکته جالب و خنده دار این است که آقای واتانابه پس از اینکه مشخص میشود به سرطان مبتلاست، تازه میل به زندگی کردن پیدا میکند. او که یک پشت میز نشین ساده بوده زندگی بسیار خسته کنندهای تا لحظه اطلاع از بیماریاش داشته است. بعد از اینکه واتانابه در یک رستوران نشسته و به ترانه گروهی کودک برای جشن تولد دوستشان گوش میدهد، به یکباره تولدی دوباره یافته و تصمیم میگیرد دستکم یک کار ارزشمند انجام دهد. از همان لحظه است که او در واقع شروع به زندگی کردن نموده و در نهایت کنترل روایت شخصی خود را در دست میگیرد. تصمیم و اراده تزلزل ناپذیر این مرد برای انجام یک کار مهم، این قدرت را دارد که احساسات زیادی را در میان اطرافیانش برانگیزد- الهام گرفتن، خشم و درماندگی- اما بعد از رفتن اوست که همه سعی میکنند او را درک کرده و به او احترام بگذارند.
بهترین چیز در مورد این فیلم کلاسیک کریسمسی قابل درک بودن و زمینی بودن داستان آن است که حتی مخاطب امروزی نیز با آن ارتباط برقرار میکند. یک مرد سختکوش و صادق چنان در معرض مشکلات و دردسرهای مختلف قرار گرفته که قصد خودکشی میکند اما فرشته محافظش به کمکش میآید تا اهمیت خود را متوجه شود. این اهمیت شامل تغییراتی است که وی در طول زندگی خود در اطرافیانش ایجاد کرده و کوچکترین عمل مهربانانهای که همیشه فکر میشود بیپاسخ و مخفی باقی میماند اما تغییرات مثبتی که او در زندگی اطرافیان، همسایهها و خانواده خود ایجاد کرده بسیار اهمیت دارد، تغییراتی که اگر او به دنیا نمیآمد اتفاق نمیافتاده، همگی رنگ میباختند و شاید زندگی اطرافیان و خانوادهاش از هم میپاشید. این فیلم شبیه کشیدن یک دایره کامل است و در نهایت شخصیت اصلی داستان ایمان خود به زندگی را بازیافته و فرصت بازگشت نزد عزیزانش را در انتهای داستان غنیمت میشمارد.
در دوران پس از جنگ جهانی دوم، فضایی پر از غم و اندوه و از دست دادن عزیزان در سراسر جهان وجود داشت که برای همه محسوس بود. مردم رویاهای خود را ویران دیده و هدفشان برای زندگی را از دست داده بودند. شخصیت اصلی جذاب و کمیک فیلم Life Is Beautiful باعث میشود که مردم دست از امیدوار بودن نکشند، چیزی که برای بقا بسیار مهم است. در بدترین و بغرنجترین شرایط اما مخاطب میگوید که این شخصیت شانسی برای زنده ماندن ندارد زیرا برخلاف دیگر قهرمانان، او نه قدرت فیزیکی دارد و نه ثروتی که باید. اما شخصیت اصلی فیلم Life Is Beautiful از قدرت شوخ طبعی و داستان پردازی خود برای نجات دادن جان تنها پسرش استفاده میکند. شخصیت اصلی فیلم از لحاظ ذهنی و فکری خود را قوی حفظ میکند تا تصویرسازی جدیدی از فضای هولناک کمپ یهودیان ساخته و آن را یک بازی ببیند تا به پسرش کمک کند از این شرایط دشوار جان سالم به در برده و تماشای این اتفاق نه تنها دلگرمکننده بلکه به شکل فوق العادهای تحسین برانگیز است. این روح رام نشدنی شخصیت اصلی فیلم است که باعث شده فیلم Life Is Beautiful تا به این اندازه زیبا و همزمان هولناک باشد.
آزادی یک مفهوم است زیرا یک نفر میتواند آزاد باشد در حالی که زندانی است و یک مرد آزاد میتواند احساس در تله ماندن داشته باشد. این انعطافپذیری و تاب آوری شخصیت اندی در فیلم The Shawshank Redemption است که او را از تاثیرات فراموش آور زندگی در زندان نجات میدهد. زندانیان زندگی بدون قانون و نظم را پشت میلهها فراموش میکنند و برای معنا بخشیدن به زندگی خود به زندان وابسته میشوند. اندی که یک انسان تحصیل کرده و یک بانکدار موفق است، برای ساختن یک کتابخانه در زندان تلاش میکند و با تغذیه و حفاظت از شرافت و درستی خود، علیه سیستمی که هویتش را از او گرفته شورش میکند. گاهی اوقات او ایدههای فلسفیاش در مورد زندگی را با بهترین دوستش، رد، در میان میگذارد. در نهایت با استفاده از هوش و صبر، اندی نقشهاش برای فرار را با دقت کامل برنامهریزی کرده اما این امید و دوستیاش با رد است که او را در تمام این مسیر امیدوار نگه میدارد.