مثل هر شب و روزی که در ذهنم به دنبال سوژه میگردم در یک صبح سرد پاییزی، تصمیم گرفتم راهی بهشت زهرا شوم؛ جایی که زندگی و مرگ در سکوت کنار هم نفس میکشند. میان سنگ قبرهای بیپایان و هوای سنگین غسالخانه، به دنبال غسالها رفتم؛ افرادی که در دل سکوت، آخرین خدمت را به انسانها ارائه میدهند. میخواستم بدانم پشت این شغل سخت و ناشناخته، چه احساسات و داستانهایی نهفته است.
اینجا گوشهای آرام و خاموش از شهری است که به هیاهوی زندگی غرق شده؛ جایی که مرز باریک میان زندگی و مرگ در آن نمایان است. اینجا، در غسالخانه، غسالها با دستان زحمتکش خود انسانها را برای سفری آخرت آماده میکنند؛ زحماتی که هیچگاه در قاب پر زرقوبرق دنیا دیده نمیشود.
صدای خاموش زندگی در دستان غسالها
شاید هیچ شغلی به اندازه غسالی سرشار از سکوت و اندیشه نباشد. آنها هر روز با بدنهایی بیجان مواجه میشوند، هر کدام حامل داستانی ناگفته. غسالها بدون هیچ قضاوتی، در نهایت احترام و مهربانی، غسل میدهند، پاک میکنند و با دستانشان انسان را برای آخرین سفر آماده میکنند. اما آیا کسی به این فکر کرده که این شغل چه تاثیری بر روح و جان آنها میگذارد.
یکی از غسالها، مردی میانسال با چهرهای آرام اما چشمانی خسته، میگوید: اولین باری که دست به بدنی بیجان گذاشتم، ترس همه وجودم را گرفته بود. اما با گذشت زمان، این کار برایم معنای دیگری پیدا کرد. هر روز به خودم میگویم شاید امروز آخرین روز من باشد. اینجا آدم میفهمد زندگی چقدر کوتاه است و مرگ چقدر نزدیک.
غسالها نه تنها با مرگ، بلکه با احساسات خانوادههایی که عزیزی را از دست دادهاند، سر و کار دارند. گاهی باید صدای گریههای مادر یا فرزندی را بشنوند که نمیخواهد باور کند عزیزش دیگر بازنخواهد گشت. غسال دیگری با بغض در گلو تعریف میکند: بچهای را غسل میدادم. مادرش پشت در نشسته بود و صدای نالهاش همه جا را پر کرده بود. آن روز قلبم شکست، اما نمیتوانستم احساسم را نشان دهم. وظیفهام این بود که آرام و محترمانه کارم را انجام دهم.
غسالخانه و روایت هر روز تکرار قصه مرگ
این شغل اگرچه سخت و سنگین است، اما برای آنها که آن را برگزیدهاند، معنایی عمیق دارد. آنها نه تنها با مرگ کنار آمدهاند، بلکه هر روز یادآوری میکنند که زندگی چقدر باارزش است. شاید در میان زرق و برق مشاغل دیگر، غسالها کمتر دیده شوند، اما کارشان نه تنها خدمتی به انسان، بلکه ادای احترامی به زندگی و مرگ است؛ چرخهای که هیچکس از آن گریز ندارد.
یکی دیگر از مردهشورها، زنی جوان که چند سالی است به این حرفه روی آورده، با نگاهی آرام و صدایی ملایم میگوید: این شغل صبر میخواهد و قلبی قرص و محکم. گاهی بدنهایی میآورند که در تصادف یا شرایط سخت جان دادهاند؛ دیدن این صحنهها آسان نیست، اما هر بار به خودم یادآوری میکنم که این بدنها، حامل روحی بودند که زمانی زندگی میکرد. وظیفه من این است که با احترام کامل، آنها را بدرقه کنم.
برای غسالها، هر پیکری یادآور درسهایی از زندگی است. گاهی پیرمردی را غسل میدهند که عمری طولانی پشت سر گذاشته و گاهی کودکی که تنها چند ماه از زندگیاش گذشته است. هر بدن، با خودش هزاران فکر و تأمل به همراه میآورد. یکی از آنها میگوید: هر بار که کودکی را غسل میدهم، به این فکر میافتم که چقدر زندگی، کوتاه و غیرقابل پیشبینی است. این شغل به من یاد داده است که قدر لحظهها را بدانم.
طردشدگی اجتماعی؛ باری سنگین بر دوش مردهشورها
پشت این کار سخت، غسالها با چالشهای اجتماعی نیز روبهرو هستند. بسیاری از آنها به دلیل شغلشان دچار طرد اجتماعی میشوند. احمد یکی از کارکنان غسالخانه میگوید: بعضیها به ما به چشم آدمهایی عجیب یا حتی ترسناک نگاه میکنند. شاید چون با مرگ سروکار داریم، فکر میکنند از زندگی دوریم، اما حقیقت این است که ما بهتر از هر کسی قدر زندگی را میدانیم.
به این بخش از گفتوگویمان که میرسم سایر کارکنان غسلخانه نیز از آن استقبال میکنند و صحبتهای خود را ادامه میدهند در میان همهمه آنها احمد که این بحث را مطرح کرده است، میگوید: غسالها با وجود نقش مهم و انسانیشان، اغلب در جامعه با نگاههای سنگین و قضاوتهای منفی روبهرو هستند. بسیاری از مردم بهخاطر کار آنها با مرگ، از نزدیک شدن به آنها پرهیز میکنند و این جدایی، شکافی عمیق در روابط اجتماعی ما ایجاد میکند.
وی تاکید میکند: برخی از غسالها گفتهاند که حتی دوستان یا اقوام نزدیک نیز بهنوعی فاصله میگیرند؛ گویی که شغلشان، آنها را از دایره عادی جامعه خارج کرده است. این نگاه منفی، موجب انزوا و حس ناامنی روانی در بسیاری از آنها میشود.این طردشدگی در ابعاد مختلف زندگی آنان تأثیر میگذارد؛ از پیدا کردن دوستان جدید گرفته تا ازدواج یا حتی برخوردهای روزمره.
غسالی شغلی جز خدمت به انسانها نیست
در این بین محمد دوباره به بحث ما اضافه میشود او میگوید: گاهی وقتی کسی میفهمد چهکار میکنم، رفتارشان عوض میشود، انگار که من با مرگ آلودگی آورده باشم. چنین تجربیاتی، اعتماد به نفس و ارتباطات اجتماعی آنها را تحت تأثیر قرار میدهد و آنها را وادار به سکوت درباره شغلشان میکند. در حالی که شغل غسالی، چیزی جز خدمت به انسانها و نشانی از احترام به زندگی و مرگ نیست.
با همه این سختیها، برای غسالها، کارشان فقط یک شغل نیست؛ بلکه رسالتی سنگین است که با احترام به افراد در هم میآمیزد. آنها آخرین کسانی هستند که با انسانها قبل از خاکسپاری روبهرو میشوند. آنها با دستان خود، چیزی بیش از یک بدن را پاک میکنند؛ شاید بخشی از زخمهای خانواده داغدار یا حتی بخشی از دردهای خودشان.
در پایان روز، وقتی غسالها کارشان را به اتمام میرسانند و در سکوت شب به خانه بازمیگردند، شاید تنها کسانی باشند که به جای نگرانی از فردا، عمیقاً شکرگزار لحظهای هستند که هنوز زندهاند و میتوانند زندگی را تجربه کنند. در نگاه آنها، زندگی و مرگ، دو سوی یک سفرند و آنان نگهبانان آستانه این تغییرند، با دلی پر از درسها و اندیشههایی که کمتر کسی جرأت مواجهه با آنها را دارد.
انتهای پیام