به گزارش اقتصادنیوز گزیده این گفتوگو به این شرح است:
*کاریزما را نکته منفی نمیبینم، رهبری در هر جریانی لازم است تا اختلافات را به حداقل برساند. قطعا کاریزمای آقای خاتمی بیتأثیر در نتایج انتخابات و میزان آرا نیست. مهم عملکرد کاریزما است که چقدر موردقبول واقع شود؛ هم در بین رأیدهندگان و هم در بین احزاب.
*سال 92 برای اجماع روی آقای روحانی بحث بد و بدتر نبود، بحث تحمیل کاندیدا هم نبود، بر خلاف اشتباه من که در مصاحبهای هم گفته بودم به پیشنهاد آقای خاتمی نمایندگان شخصیتهای مطرح مثل بابا، آقای خاتمی، حسنآقا و آقایان روحانی و دکتر عارف کمیتهای تشکیل دادند و پس از بحثهای زیاد آقای روحانی را بهعنوان کاندیدای اصلاحطلبان برگزیدند، دور اول هم عملکرد آقای روحانی تا حدودی مقبول بود؛ بهخصوص در مورد برجام. اگر در سال 92 به زعم اینها بد و بدتر مطرح بود، پس سال 1396 چرا اصلاحطلبان آقای روحانی را دوباره کاندیدا کردند؟ در این سال که دیگر شرایط خاص نبود، دستشان برای هر انتخابی باز بود. برای این انتخاب چه توضیحی دارند؟ خود اصلاحطلبان در مجلس و در شورای شهر و در سمتهای مختلف در دولت در این سالها چه عملکرد قابلدفاعی دارند؟ این صحبتها فرافکنی است. بهتر از هرکسی میدانند که اعمالشان در این سالها مردم را از صندوقهای رأی دور کرد. عمده اصلاحطلبان و آقای روحانی هر دو سهم اصلی در عدم مشارکت مردم غیراصولگرا در انتخابات98 دارند.
*حتی در احزاب و جریانات سیاسی خودشان، هدف حفظ خود در کنار نظام است، به داخل نظام که عمدتا راهشان نمیدهند. به همین دلیل مردم از انتخابات عبور کردند. مردم سالها بود که از اصولگرایان عبور کرده بودند، از اصلاحطلبان نیز به همین دلیل عبور کردند. برخلاف نظر برخی اصلاحطلبان که کاهش میزان مشارکت در انتخابات را ناشی از عملکرد شورای نگهبان و تنگنظریها میدانند، اعتقاد دارم کاهش مشارکت در انتخابات 98 به دلیل ناامیدی از اصلاحطلبان بود. انحصارطلبی اصولگرایان و شورای نگهبان همیشه وجود داشته؛ اگر مردم در انتخاباتهای 92، 94 و 96 با آن شور به اصلاحطلبان رأی میدهند، چون به آنها امید دارند در مقابل رفتارهای همیشگی اصولگرایان، به امید اینکه اصلاحطلبی انتخاب شود و شرایط را تغییر دهد. این بار از اصلاحطلبان ناامید شدند. خود من به همین دلیل رأی ندادم و مخالف فعالیتهای انتخاباتی بودم. حضور در انتخابات بدون هیچ چشمانداز و خوشبینی به آینده تقویت اشتباهات اصلاحطلبان است.
*به نظرم با همین شرایط، یعنی ادامه رفتارهای تنگنظرانه و انحصارطلبانه اصولگرایان در اداره کشور و سوءمدیریتها و بیعملی و بیهویتی اصلاحطلبان، انتخابات پرشوری نخواهیم داشت. از دی 96 موضعگیریهای اصلاحطلبان متفاوت شد و اعلام مواضع عجیبی داشتند، به مردم اغتشاشگر گفتند، برای منشأ اغتشاشات عامدانه آدرس غلط دادند و تاکنون نیز این رویه ادامه دارد. با مردم عادی که گفتوگو میکنیم انگیزهای برای رأیدادن نیست.
*کمی شاید و شاید به همین دلیل باشد که مثلا مجمع تشخیص مصلحت تصمیمگیری درباره FATF را به تأخیر میاندازد تا به نفع جریان غیرخودش تمام نشود.
*ائتلاف به خودی خود اشتباه نیست، میتواند جاهایی معنا داشته و به صورت یک حرکت تاکتیکی مفید باشد. در بسیاری از کشورها بهخصوص با نظام پارلمانی، ائتلاف در شرایطی که هیچ حزبی اکثریت مطلق را کسب نکرد، شکل میگیرد و یک روش سیاسی جاافتاده است. ائتلاف زمانی میتواند موفق باشد که در تعیین سهم به توافق برسند و این ضمانت وجود داشته باشد که قدرت تقسیم شود. احتمال ائتلاف با آقای لاریجانی را در بین اصلاحطلبان نمیبینم. تا جایی که میدانم فقط آقای کرباسچی از این ایده حمایت میکنند. اینکه در شرایط فعلی یک اصولگرای عاقل و مدیر از یک اصلاحطلب مؤثرتر است، جای بحث دارد. از سال 96 به این طرف با پیروزیهای متعدد اصلاحطلبان در انتخاباتهای مجلس، شورای شهر و ریاستجمهوری عمده جریان مدیریت کشور در دست اصلاحطلبان بود ولی در مسیر اصلاحطلبی حرکت نکردند، بیشتر دنبال این بودند که چگونه بعد از پایان این دورهها جایگاهشان را میان اصولگرایان حفظ کنند. اما برخی از اصولگرایان ازجمله آقای لاریجانی که رئیس مجلس بود، با شهامت بیشتری با جریان اصلاحات رابطه برقرار کرد، چون اصولگرا بود، نگران موقعیتش نبود. شاید یک اصلاحطلب با چنین شرایطی از یک اصولگرای معتدل بیاثرتر باشد.
*اصلاحطلبی را با شاخصهای توسعه مرتبط میدانم. اصلاحطلب یعنی کسی که با شاخصهای توسعه در مقایسهای بینالمللی همراه باشد. در دنیا استانداردهای بینالمللی برای هر موضوعی وجود دارد و کشورهای توسعهیافته مسیر و روشهای تعریفشدهای دارند که عمدتا با لیبرالیسم و سیستم غرب ارتباط تنگاتنگی دارد. توسعه را برخلاف ادعاهای موجود در شرق یا در مکاتب سوسیالیستی چپها نمیشود یافت. الگوی موفقی وجود ندارد که صرفا با معیار چپها به توسعه رسیده باشد. چین هم اگر در اقتصاد موفق است، به خاطر تبعیت از اصول اقتصاد آزاد بوده است. نتیجتا اصلاحطلب کسی است که به شاخصهای توسعه پایبند باشد. امروز تفکر اصلاحطلبی وجود دارد اما اصلاحطلب وجود ندارد و کسانی هم که اصلاحات را دنبال میکنند، هم در میان اصولگرایان و هم در میان اصلاحطلبان مغضوباند. اعتقاد ندارم اصلاحطلبی مرده است، اصلاحات احتمالا تنها راه است. عمده اصلاحطلبان تغییر چهره و تغییر رویه دادهاند.
* [اصولگرایان]برایشان مهم نیست. طیفی که قدرت را گرفته، شاید بدشان نیاید که مشارکت کم باشد تا قوه مجریه هم به دست خودشان بیفتد. اگر مشارکت کم باشد شاید بیدار شوند.
*صندوق رأی اگر واقعا راهکاری برای تغییر باشد چرا رأی ندهیم؟ در 40سال اخیر انتخاباتهای مؤثر متعددی داشتهایم اما وقتی به اینجا میرسید که صندوق رأی نمیتواند کمکی به تغییرات بکند و بلکه برعکس عمل میکند، چه باید کرد؟
*به نظرم بهطور طبیعی باید دچار این تحول بشوند و با تغییر نسلها و تغییر مطالبات آنها نیز بهروز باشند، ولی سالهاست که عملا این اتفاق نمیافتد. جدایی جوانان از جریانات سیاسی و بهویژه احزاب دلایل متعددی دارد ازجمله نتیجهنگرفتن از فعالیت حزبی در درازمدت، بیعملی و محافظهکارشدن احزاب، تغییر ماهیت و بیهویتشدن احزاب اصلاحطلب، ضمن اینکه حضور در احزاب و فعالیتهای سیاسی-اجتماعی خطرناک شده است. مثلا برخی اعضای نهاد اجماعساز مورد تهدید قرار گرفتهاند. از طرفی نحوه اداره احزاب اصلاحطلب نیز دموکراتیک نیست؛ یعنی درون احزاب مهندسی میکنند که وازدگی ایجاد کرده است. وقتی مسیر درست نباشد اصلاحطلب و اصولگرا فرقی نمیکند.