به گزارش خبرنگار حوزه حوادث و انتظامی گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان، داستانهای جنایی برای همه ما جذابیت خاصی دارند. این که در آخر چه بلایی سر مجرمان میآید و چگونه تقاص کار خود را پس میدهند جالب است. اما گاهی اوقات پلیس قادر به حل بعضی پروندهها نیست و این مجرمان هیچ وقت دستگیر نمیشوند. در این جا ۸ پرونده حل نشده را میبینیم که تنتان را به لرزه درمی آورند.
۱- قاتل بچههای شهرستان اوکلند
گفته شده این قاتل ناشناخته که به "پرستار بچه" نیز معروف است، حداقل ۴ کودک (شاید هم بیشتر) را بین سالهای ۱۹۷۶ و ۱۹۷۷ به قتل رسانده است. دو پسر و دو دختر در شهرستان اوکلند ایالت میشیگان، گم شدند و پس از ۱۹ روز، مرده یافت شدند. بدنهای همه این کودکان در ملأ عام، به طرز مشابهی تجزیه شده بودند. هم چنین روی اجساد کودکان، اثراتی از شلیک گلوله و خفگی دیده میشد.
بیشتر این بچهها در راهِ رفتن به یک مکان یکسان گم شده بودند. یکی از قربانیان که دختری ۱۲ ساله بود، سعی داشته با دوچرخه اش فرار کند. پسر ۱۱ سالهای به نام تیموتی کینگ که یک شب بعد از رفتن به مغازه برای خرید آبنبات گم شده بود، یکی از وحشتناکترین مرگها را تجربه کرد.
پدر و مادر کینگ، برای پس گرفتن پسرشان، عاجزانه دست به دامن رسانه شدند. مادر کینگ در متنی اظهار کرد امیدوار است پسرش به خانه برگردد تا بتواند غذای مورد علاقه اش، مرغ سوخاری کنتاکی را برایش تهیه کند.
بعد از این که جنازه پسربچه در یک گودال پیدا شد، پزشکی قانونی علت مرگ را خفگی اعلام کرد. هم چنین مشخص شد، پسر جوان قبل از مرگ مرغ سوخاری کنتاکی خورده بوده است!
به این ترتیب، یک تیم عملیاتی برای پیدا کردن قاتل تشکیل شد و چند نفر نیز به عنوان مظنون تحت نظر پلیس قرار گرفتند. بین مظنونین، یک مرد به نام "الن"، در یک نامه که به روان شناس تیم عملیاتی فرستاده بود، اعتراف کرد بچهها را با هم اتاقی اش، فرانک، دیده است. با تلاشهای روان شناس، مرد مرموز راضی شد تا با او ملاقات کند. روان شناس هم چنین به او ضمانت داد که، چون دارد با پلیس همکاری میکند، دستگیر نخواهد شد؛ اما در نهایت الن سر قرار نیامد.
در سال ۱۹۷۸، تیم عملیاتی منحل شد. قاتل هنور نیز شناسایی نشده است. هر چند، مردم تئوریهای زیادی راجع به این پرونده دارند.
۲- مرگ غیرعادی خانواده جزمین
اجساد ۳ عضو خانواده جزمین، ۴ سال پس از این که در ۸ اکتبر سال ۲۰۰۹ ناپدید شدند، پیدا شد. بابی جزمین، شرلین جزمین، و دخترشان مدیسون جزمین، در حالی که سوار ماشینشان شده بودند تا به بیرون شهر بروند و قطعهای زمین بخرند، ناپدید شدند.
چند روز پس از مرگ این ۳ نفر، ماموران ماشینشان را که رها شده بود و در آن کارت شناسایی، موبایل، سیستم GPS و حدودا ۳۲۰۰۰ دلار پول بود، پیدا کردند. هم چنین سگ آنها که چند روز آب و غذا نخورده بود و داشت از گرسنگی میمرد، در ماشین یافت شد.
چهار سال بعد، در نوامبر ۲۰۱۳، تایید شد که باقی مانده جسد دو بزرگسال و یک کودک که همان خانواده جزمین بودند، توسط شکارچیان در سه مایلی ماشین آنها پیدا شده است.
تئوریهای بسیاری درباره ناپدید شدن رمز آلود این خانواده مطرح است. بعضی باور دارند آنها در واقع زنده هستند و مرگ خود را جعل کرده اند. بعضی دیگر فکر میکنند این یک خودکشی دسته جمعی بوده است یا این که آنها توسط اعضای یک فرقه به قتل رسیده اند.
البته، ظاهرا بابی و شرلین نزدیک زمان مرگشان، رفتارهای عجیبی از خود نشان میدادند و بعضی میگویند شاید آنها درگیر معاملات خطرناک مواد مخدر شده بودند و بنابراین مشکلی پیش آمده بوده است. عدهای نیز باور دارند پدر بابی در این ماجرا نقشی داشته است؛ چرا که بابی قبل از مرگش، درگیر پروندهای دادگاهی با پدرش بوده است.
عجیبترین تئوری، شامل یک کشیش، یک اعتراف و یک کتاب است. در یک برهه زمانی، جزمینها به کشیش کلیسایشان گفته بودند که ارواحی در خانه شان حضور دارد و آنها از انجیل ضد شیطانی برای راندن آنها کمک گرفته اند.
بعد از مرگ خانواده جزمین، ماموران در خانه آنها بستهای پستی را پیدا کردند که روی آن این عبارت نوشته شده بود: "تا امروز ۳ گربه توسط اهالی این محل کشته شده اند... جادوگرها دوست ندارند گربه سیاهشان بمیرد. "
۳- صدای پشت خط
دوروثی اسکات، یک مادر مجرد ۳۲ ساله بود که در سال ۱۹۸۰ به طور دائم از یک مزاحم، تماسهای تلفنی بی نام و نشان دریافت میکرد. این مزاحم تلفنی، هر بار عشق شدیدش را به دوروثی اعتراف میکرد و هم چنین راجع به جزئیات زندگی روزانه دوروثی، با او حرف میزد. جزئیاتی که فقط در صورت تعقیب کردن مداوم او به دست میآمدند.
در یک بعد از ظهر در ماه می ۱۹۸۰، دوروثی پس از این که یکی از همکارانش را به بیمارستان رساند، دوباره سوار ماشینش شد تا آن را در جایی مناسب پارک کند. کمی بعد، همکارش مشاهده کرد که ماشین با سرعت زیادی بدون این که توقف کند، از پارکینگ خارج شد. چند ساعت بعد، ماشین اسکات، ۱۰ مایل دورتر از پارکینگ، در حالی که آتش گرفته بود در یک کوچه پیدا شد. البته خبری از اسکات در ماشین نبود.
یک هفته پس از ناپدید شدن دوروثی، مادر او یک تماس از فردی که صدایش شبیه صدای مزاحم دوروثی بود، دریافت کرد. مرد ناشناس از او پرسید:"آیا تو با دوروثی اسکات نسبتی داری؟ " وقتی مادر دوروثی نسبتش را با او تایید کرد، مرد قبل از قطع کردن گفت:" دخترت پیش من است. "
این تماسها ادامه پیدا کردند و هر بار مرد میگفت که دوروثی پیش اوست. آدم ربای دوروثی حتی با رادیو تماس گرفت و درباره جزئیات آخرین شب پیش از ربودن او اطلاعات جدیدی داد. او در آخر گفت:" من دوروثی اسکات را کشتم. او عشق زندگی من بود. "
چهار سال بعد، در آوریل ۱۹۸۴، تماسها به طور ناگهانی پایان یافتند. در آگوست همان سال، بقایای بدن اسکات توسط یک کارگر ساختمانی در علفها پیدا شد. یک هفته پس از این که استخوانها پیدا شدند، مادر دوروثی دو تماس دریافت کرد. مردی ناشناس از او پرسید:"آیا دوروثی خانه است؟ "
۴- تصادف بزرگراه تکونیک
در ۲۶ جولای سال ۲۰۰۹، ساعت ۹:۳۰ صبح، دایان شولر همراه با دختر و پسر جوانش و سه برادرزاده اش، از شهر پارکسویل نیویورک خارج میشود. کمی بعد از خروجشان از شهر، دایان در یک رستوران مک دونالدز و سپس پمپ بنزین توقف میکند. او حول و حوش ساعت ۱۱:۳۰ صبح با برادرش تماس میگیرد و درباره ترافیک با او صحبت میکند. این جا است که همه چیز به طور عجیبی تغییر میکند.
۱۰ تا ۱۵ دقیقه بعد از تماس دایان با برادرش، دایان کنار جاده توقف میکند. بعدها یک شاهد گفت دایان خم شده و احتمالا در حال استفراغ کردن بوده است. ساعت ۱۳، برادر شولر، این بار تماسی از طرف دخترش دریافت میکند که میگوید دایان در دیدن و صحبت کردن مشکل پیدا کرده است.
طبق گزارش ها، برادر دایان چندین بار از او میخواهد ماشین را کنار بزند و از یک نفر کمک بگیرد؛ اما دایان به رانندگی ادامه میدهد. حول و حوش ساعت ۱۳:۳۰، ماشین دایان که که در جهت مخالف بزرگراه تکونیک در حال حرکت بوده، به یک اس یو وی برخورد میکند. هر سه مسافر اس یو وی در این تصادف میمیرند. هم چنین، خود دایان، دخترش و دو تا از برادرزاده هایش در این تصادف جان خود را از دست میدهند. پسر دایان و دیگر برادرزاده اش به سرعت به بیمارستان برده میشوند؛ که البته کمی بعد، برادرزاده سوم دایان نیز فوت میکند.
پلیس از این که چرا دایان با سرعت ۹۵ کیلومتر بر ساعت در خلاف جهت بزرگراه رانندگی میکرده، متعجب شده بود. علاوه بر این، گزارش سم شناسی کمی عجیب بود. طبق این گزارش، مقدار الکل خون دایان ۰.۱۹ (دو برابر حد قانونی) بوده است. هم چنین درصدی از ماریجوانا در خون او پیدا شده بود. تعداد زیادی از شاهدان که صبح روز تصادف دایان را دیده بودند ادعا کردند دایان کاملا هشیار به نظر میرسیده است. حتی تنها تجات یافته این تصادف که پسر دایان بود، فقط توانست یک چیز بگوید:"سر مامان درد میکرد، مامان نمیتونست چیزی ببینه. "
انتهای پیام/