خبرگزاری فارس ـ گروه حماسه و مقاومت ـ آزاده لرستانی: از جوانان دهه هفتادی بود و خیلی دوست داشت مدافع حرم شود. تنها راه چاره، عضویت در سپاه بود. با اینکه دیگر نظامی شده بود، اما با مانعی دیگر روبرو بود. مانعی که چند ماه برای برداشتن آن برنامهریزی کرد و با کمک خواهرش، توانست برگه رضایت را برای اعزام بگیرد. در آخرین تماسش با ایران، برای مادرش روضه حضرت زینب (س) خواند تا بعد از شهادتش آرام باشد و صبوری کند.
«رقیه آخشیک» مادر شهید اصغر الیاسی در گفتوگو با خبرگزاری فارس با اشاره به اینکه بعد از شنیدن خبر شهادت فرزند ارشدش، او دیگر اعضای خانواده را تسلی داده است، از روش راضی کردن خودش برای اعزام پسرش به سوریه سخن گفت که مشروح این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
اصغر الیاسی و مادرش
برای این به سپاه رفت که مدافع حرم شود
شهید الیاسی برای اینکه عازم سوریه شود، چگونه شما را راضی کرد؟
اصغر از زمانی که پاسدار شد، همیشه در گوش من میخواند که مامان اگر جنگ شود، میگذاری بروم؟ به او میگفتم: تو مال من نیستی. تو باید راه خودت را انتخاب کنی. اصلاً اصغر برای این، عضو سپاه شد که برای دفاع از حرم برود. البته از آنجایی که من حضرت زینب (س) را خیلی دوست دارم، همیشه روضه حضرت زینب (س) را میخواند تا بتواند رضایت مرا بگیرد. زمانی که قرار شد به سوریه برود، گفت: برگه مرا امضا میکنی؟ گفتم: بله. البته گفت: حتی اگر امضا نکنی، بازم هم به سوریه میروم! خندیدم و گفتم: رضایت میدهم. اگر قرار باشد برگردی حتماً برمیگردی. این گونه شد که خدا، سرنوشت اصغرم را عوض کرد.
انگار خداحافظی، یکی از ژستهای همیشگی او بود!
به شما گفته بود چه زمانی اعزام میشود؟
زمان دقیق اعزام به سوریه را به من نگفت. روزی خانه عمه بچهها مهمان بودم که زنگ زد: مامان زود بیا خانه، میخواهم به مشهد بروم. البته حس مادریام گفت: رقیه! اصغر میخواهد برود سوریه. در دلم گفتم: همیشه میگویم کاش زمان امام حسین (ع) بودم و کمکشان میکردم. انگار الان، همان زمان است. میتوانی به خاطر حضرت زینب (س) از فرزندت بگذری. آن موقع در دلم غوغایی بود. حس مادریام شعلهور شده بود، اما نگذاشتم شیطان بر نفسم غلبه کند. به خودم نهیب زدم: اصغر، بهترین انتخابش را کرده است و او را به خدا میسپارم. به منزل برگشتم. دیدم حدسم درست بود. تلاش کردم جلوی پدر، برادر و خواهرش بیتابی نکنم و تنها با یاد حضرت زینب (س) توانستم خودم را آرام نگه دارم.
اصغر الیاسی در یکی از حضورهایش در سوریه
آخرین روضه را پشت تلفن برایم خواند
اصغر آقا از سوریه با شما تماس میگرفت؟
بله! پشت تلفن بیشتر حال و احوال میکردیم. مدام میگفتم: مادر در پناه خدا باشی. به خدا سپردمت. اصغر هم میپرسید: مامان چی کار میکنی؟ چی خریدی؟ مواظب فاطمه باش. اگر کاری داری، بذار خودم برگشتم، برایت انجام میدهم. در تماس آخر، پشت تلفن برایم روضه حضرت زینب (س) خواند. خیلی به دلم نشست. آن روضه بسیار به من آرامش داد. بعد گفت: مادر آماده باش، دارم میآیم که انگشتر بدهم. گفتم: تو امر کن، من در خدمتم. دیگر قسمت پسرم شهادت بود.
لحظه خداحافظی شهید اصغر الیاسی با برادرش
شهیدی که حق مادرش را ادا کرد
مادر جان! کدام وجه از خلقیات اصغر آقا را دوست داشتی؟
اصغرم خیلی اخلاق بزرگانهای داشت. همیشه به بزرگترها، خواهر و برادرش احترام میگذاشت. بسیار پسر مهربانی بود و از آنجایی که درکش بالا بود، اگر کم و کاستی داشتیم، به روی ما نمیآورد. اهل نماز و مسجد و مهماننوازی بود و با کوچک و بزرگ شوخی میکرد، اما شوخیهایش جوری بود که کسی به دل نمیگرفت. خیلی خندهرو بود و به همسایهها و بستگان کمک میکرد. مرا به کربلا فرستاد و گفت که حق مادرم گردنم نماند. راهیان نور هم مرا برد و میگفت: مامان برایم دعا کن. من هم هیچ وقت نتوانستم دعا کنم شهید شود؛ چون مادر هستم، اما میگفتم پسرم هر چه لیاقت داری و صلاح است، خدا بدهد.
تصویر دیگری از شهید اصغر الیاسی
خواب شهادتش را دیدم
خبر شهادت فرزندتان را چطوری به شما دادند؟
خبر شهادت را روز اول ماه محرم شنیدم. آن زمان به روضه میرفتم. اما قبل از آن، خواب شهادت پسرم را دیدم. فردا صبحش بیرون رفتم، دیدم خبر شهادتش در کانالهای مجازی پخش شده است. تصور کردم ساختگی است. چون اصغرم خودش سپرده بود، به این خبرها اهمیت ندهیم. چون معتقد بود که برخی برای کاسبی در فضای مجازی این گونه خبرها را منتشر میکنند. به روضه رفتم. خانمها داشتند به یکدیگر خبر شهادت پسرم را میدادند. در آنجا متوجه شدم، بعد بلند شدم و به عشق حضرت زینب (س) شروع به سینهزنی کردم. از ایشان خواستم به من صبر دهد. قربان حضرت (س) شوم که به من صبر داد!
شهید اصغر الیاسی در همه عکسهایش لبخند به لب دارد
دخترم را من تسلی دادم
به منزل رفتم. باز چیزی بروز ندادم. فردا صبح پدرش گفت: میروم از اصغر خبری بگیرم. من هم برای اینکه پدرش زیاد ناراحت نشود، گفتم: اینها، دروغ است. اگر واقعاً اصغر شهید شده، حتماً خبری به ما میدادند. پدرش به حرفم گوش نداد و رفت. هنوز ساعت ۱۰ نشده بود که دخترم میخواست به پایگاه برود تا بیرون رفت. صدای دخترم را شنیدم. همان بیرون، پدرش خبر شهادت برادرش را به او داد. خواهرش خیلی ابراز ناراحتی کرد. دخترم را گرفتم و به خانه آوردم و در بغلم او را آرام کردم.
مداحی شهید اصغر الیاسی در مراسم تشییع یکی از شهدای فاطمیون
تو همیشه مرا سربلند کردی
بعد از چند وقت که پیکرش برگشت و به معراج شهدا رفتید، وقتی فرزند شهیدتان را دیدید، به او چه گفتید؟
گفتم: تو همیشه من را سربلند کردی و من امروز شرمنده تو شدم که نتوانستم برایت عروسی بگیرم و دامادت کنم. شهادت مبارکت باشد.
اصغر الیاسی همراه با خانواده در راهیان نور
فاطمه الیاسی که در این مدت نظارهگر گفتوگوی ما با مادرش بود، از عشق و علاقه خواهر و برادریشان سخن گفت؛ اینکه چگونه شهید اصغر الیاسی توانست رضایت والدینش را بگیرد. در ادامه این گفتوگو را بخوانید:
اصغر مداحی میکرد و من هم سینه میزدم
دوران نوجوانی شما و برادرتان چگونه سپری شد؟
اصغر بچه اول بود، من فرزند دوم و علی برادر کوچکترم هست. با اصغر ۴ سال تفاوت سنی دارم. چون پدر و مادرم سرکار میرفتند، اصغر از من مراقبت میکرد. وقتی تنها بودیم، اصغر مداحی میکرد و من هم سینه میزدم. او روضه میخواند و من گریه میکردم. در اوقات فراغت، اصغر کتاب میخواند که بیشتر درباره زندگی شهدا بود. بعد آن کتابها را به من میداد تا بخوانم.
سلفی شهید اصغر الیاسی
اصغر بعد از مدرسه، سر کار میرفت. پایگاه بسیج محل زیاد فعالیت داشت. شبها درباره حجاب و مسائل جامعه صحبت میکردیم. اصغر خیلی به من محبت میکرد. این رابطه خواهر و برادری ما زبانزد فامیل شده بود. بسیاری از صحبتهایم را به برادرم میگفتم. در واقع اصغر مرا بزرگ کرد.
شهید اصغر الیاسی در راهیان نور؛ باز هم او انگار دارد با بینندگان عکسش خداحافظی میکند
ماجرای برگزاری هیأت ۲ نفره در خانواده
از آنجایی که اصغر مداحی را دوست داشت، وقتی مامان سرکار میرفت، ما اتاق را با چادر و روسری سیاهپوش میکردیم. اصغر میخواند و من گریه میکردم. در میان ذاکران اهل بیت (ع) بیشتر به مداحی محمود کریمی، میثم مطیعی و حاج مهدی رسولی گوش میداد.
راهحل پیامکی اصغر برای جلب رضایت مادرش
خانم الیاسی! برادرتان برای جلب رضایت پدر و مادرتان از شما کمکی نخواست؟
چند ماه قبل از اینکه به سوریه اعزام شود، در پیامکی از من خواست مامان و بابا را راضی کنم. پیام داد که فاطمه! من میخواهم به سوریه بروم. میترسم مامان و بابا راضی نباشند یا سخت راضی شوند. کمکم کن. البته بعداً حضوری به من گفت: آبجی برو با مامان درباره حضرت زینب (س) حرف بزن! با مامان حرف بزن که اگر الان اصغر به سوریه نروند، آن دنیا جواب حضرت زینب (س) را چه میخواهی بدهی!
خداحافظی برای او، یک نمایش ریاکارانه نبود. اصغر، شهادت را تمرین کرده بود
به خاطر همین شبها خواب میدیدم، اصغر در تابوت دراز کشیده و من بالای سرش دارم با او حرف میزنم. دیگر خسته شده بودم. به برادرم گفت: دیگر این حرفها را نزن. چند ماه هست که درست نتوانستهام بخوابم. شب آخر که برای خداحافظی آمد، گفت: فاطمه! بلند شو فیلم بگیر. از همه اعضای خانواده خداحافظی کرد. بعد سمت من آمد و محکم بغلم کرد. دوست نداشتم از آغوش برادرم جدا شوم. تنها کسی که برادرم پیش او گریه کرد، من بودم. چند وصیت به من داشت؛ اینکه مانند حضرت زینب (س) صبور باشم و چادر حضرت زهرا (س) را روی سرم بگذارم. بعد با او خداحافظی کردم.
خداحافظی آخر شهید اصغر الیاسی با خواهرش
آرامش برادرم، مرا آرام کرد
وقتی پیکر برادرتان را دیدید، واکنش شما چه بود؟
اصغر روز اول محرم شهید شد، اما تشییع پیکرش روز ششم محرم بود. در مدتی که منتظر بازگشت پیکرش بودیم، خیلی سخت گذشت. وقتی وارد معراج شهدا شدیم، بالای سر برادرم رفتم. خیلی آرام خوابیده بود. چهرهاش نورانی و غرق در آرامش بود که همین عامل آرامش ما شد. وقتی او را دیدم، فقط از دلتنگی گریه کردم.
اصغر کیک تولدش را خودش سفارش داد؛ آخرین جشن تولد او ۱۸ اسفند ۹۶ بود
روز جشن تولدش برای همه کادو خرید!
خانم الیاسی آخرین تولد شهید را چگونه برگزار کردید؟
اصغر متولد ۱۸ اسفند ماه سال ۷۳ است. ما معمولاً برای تولدها در خانه، یک کیک کوچک میگیریم، اما در آخرین تولدی که برای او گرفتیم چون مصادف با سالروز ولادت حضرت زهرا (س) و روز مادر شد، این دفعه به مادرم پیشنهاد داد، همه خالهها، مادربزرگها و عمهها، زنداییها و زنعموها را جمع کند و یک شام ساده درست کند. برای همه آنها کادو گرفت و کیک را هم خودش گرفت.
گلایه شهید برای یک دعای نکرده
فاطمه خانم! آخرین باری که با برادرتان صحبت کردید، او از شما خواستهای داشت؟
آخرین مکالمه ما ۶ روز قبل شهادتش بود. اصغر گفت: سفره شهادت در حال جمع شدن است. چرا برای من دعا نمیکنی؟ مگر مرا دوست نداری؟ دعا کن شهید شوم. گفتم: هر چه خدا بخواهد.
اصغر الیاسی در دفاع از حرم
اگر الان برادرتان را ببینید، اولین چیزی که به او میگویید، چیست؟
فقط و فقط از دلتنگیهایم میگویم و اینکه بدون او زندگی کردن سخت است. گاهی برای رفع دلتنگیهایم به گوشیاش پیام میدهم و با او درد دل میکنم. از او میپرسم: اگر جای من بود، میتوانست نبود مرا تحمل کند؟
درباره شهید
شهید مدافع حرم، پاسدار اصغر الیاسی از تکاوران لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) بود. او ۱۸ اسفند سال ۷۳ دیده به جهان گشود و در ۱۸ شهریور سال ۹۷ در سن ۲۴ سالگی در شب اول محرم الحرام در جنوب حلب سوریه به شهادت رسید. پیکر پاکش نیز در چهار باغ استان البرز، خیابان شهید الیاسی، بهشت رقیه (س) آرام گرفته است.
انتهای پیام/