به گزارش همشهری آنلاین به نقل از هشمهریپیام دهکردی در این گفتوگو تأکید میکند که اگر سده جدید را با همین فرمان پیش برویم و عبرت نگیریم، اشتباههای تاریخیمان دچار تکرار میشود و چرخ را از نو باید اختراع کنیم.
- وقتی پیشنهاد این گفتوگو را به شما دادم، گفتید حرفهای زیادی زده و شنیده شده اما گویی قرار نیست مؤثر باشد؛ظاهرا. با یک سرخوردگیای پذیرفتید. برخوردی که من از دیگران هم دیدهام. این نگاه از کجا نشات میگیرد؟
همیشه در تمام مدتی که در حوزه فرهنگ و هنر کار کردهام، کوشیدهام فرزند زمانه خویش باشم. نمیدانم چقدر موفق بودهام ولی زحمت زیادی کشیدهام. معتقدم اگر قرار است به سمت جریان روشنفکری حرکت کنیم و تبدیل به روشنفکر شویم، اول باید زیست خود را درست کنیم نه اینکه تبیین کنیم دیگران، یعنی جامعه و حتی نخبگان دیگر چه باید بکنند. اگر منتقد جریان یا رخدادی هستیم، آیا خودمان حرکت درستی داریم.
مثلا اگر نقد جدی به رادیکالیسم داریم، آیا در جهان خود با آن مبارزه میکنیم. همیشه کوشیدهام به اندازه توانم در این سمت و سو حرکت کنم؛ چه در آموزش، چه کارگردانی یا بازیگری. مانند نخستین جریانهایی که در تئاتر تعلیمی رقم زدم چون حس میکردم نیاز جامعه است. بنابراین ایده تئاتر نامرئی در ذهنم شکل گرفت و برای نخستین بار در متروی تهران گروهی چهلنفره، بدون اینکه تماشاگر متوجه شود، تئاتری را با دغدغههای آموزشی اجرا کردند. یا جشنواره امید را بهعنوان یکی از مهمترین جریانهای خصوصی در تئاتر که آن زمان تازه پا گرفته بود، راهاندازی کردم و تنها جشنواره مستقل تئاتری بود که ممیزی نداشت. هدفش نزدیک شدن بهخصوصیسازی بهمعنای واقعی آن بود. تا دبیری جشنواره تئاتر کودک و نوجوان در سطح بینالمللی و... باورم این است که در حوزه علوم انسانی و فرهنگ و هنر، عزم عملگرایانه جدی نسبت به تغییر، تصحیح، رشد و تعالی وجود ندارد که اگر داشت، به هر حال تأثیری میگذاشت.
رشد آماری در برخی از حوزهها، مبنایی نیست بر اینکه کارکرد اجتماعی هم رشد کرده باشد چون با بروز هر پدیدهای سر و کار داریم. پس باید خروجی این همه تئاتر، گالری و... را در جامعه ببینیم. ولی آیا با وجود افزایش تعداد تئاترها، ادب اجتماعی، خصائل انسانی و... در جامعه بالا رفته یا دروغ و خشونت کاهش پیدا کرده؟ اگر حرف زدن را بیثمر میدانم، به این دلیل است که معتقدم جریانهای فعال در حوزه سیاستگذاری کلان فرهنگی، زبانی فعال دارند نه بنیان عملگرایانه؛ که اگر بود، تأثیراتش را میدیدیم و امروز این همه خشونت اجتماعی، طلاق و دیگر بحرانها را نداشتیم. این یک بخش ماجراست که مرا به این نقطه میرساند که اصرار بر یک امر بیاثر، نشانگر نادانی است. ولی از یک سو هرگز ناامید نبودهام و معتقدم در سیاهترین نقطه هم باز باید تلاش کرد. اگر حتی بر یک نفر بتوانیم تأثیر بگذاریم باید حرکت و عمل کنیم. بخش دیگر ماجرا این است که بهمرور زمان بهدلیل همین غفلتها و کمکاریها در حوزه فرهنگ، دچار یک اتوپیای معکوس شدهایم.
- اتوپیای معکوس؟
یعنی امروز، آرمانشهر ما، گذشته از دست رفتهای است و مثلاً میگوییم خوشا آن روزها که خانوادهها دور هم بودند و اگر تنشی هم بین افراد ایجاد میشد، میبخشیدند.
- یعنی به گذشتهمان پناه بردهایم؟
بله. اسمش را میگذارم اتوپیای معکوس. آرمانشهر در فرارو ترسیم میشود نه در پشتسر. ما تاریخ را میگذرانیم تا به افقی روشن در فرارو برسیم. بنابراین خروجی میشود همین وضعیت فعلی؛ ایمانگریزی، اخلاقگریزی، دینگریزی... همه اینها برخاسته از کمکاری است. نمیتوانیم به مردم خرده بگیریم. چه کردهایم؟ آموزش دادهایم؟ برای جامعه کرسی آزاداندیشی ایجاد کردهایم؟ ناراحت میشویم که مردم انتقاد و اعتراض و فریاد و فغان دارند. آیا اساسا شیوه اعتراض کردن را به آنان آموختهایم؟ امروزه بحث ماسک و پروتکلها، تخلفات رانندگی، قانونگریزی و... همه در کمکاریهای فرهنگی ریشه دارد.
- یکی از انتقاداتی که در اینگونه موارد مطرح میشود، این است که روشنفکرها خود را از بدنه جامعه دور نگه داشتهاند. شاید نتوانیم در سیاستگذاری کلان اثرگذار باشیم ولی در سدهای که پشت سر گذاشتیم، روشنفکران ما چقدر توانستند مسئولیتهای فردی خود را بهدرستی انجام دهند؟
ما در برایند صد ساله رشد داشتهایم. نقد جدی من درباره چند دهه اخیر است. یکی از معضلات فعلی ما گسست نسلی و فرهنگی است. یعنی از مسیری که دهه 40 شکل میگیرد و جریان پیدا میکند، در حوزه روشنفکریمان وارد بریدگیهایی میشویم که تأثیرش مشهود است. از سوی دیگر فشاری که همیشه بر جریان روشنفکری خالص و ناب بوده، نگذاشته کنشگری خود را داشته باشد، بنابراین جریان روشنفکری به حاشیه رانده شده یا انزوا اختیار کرده. در نبود جریان روشنفکری اصیل، جریانهای شبهروشنفکری که معمولاً دیدگاههای پوپولیستی یا عوامزده دارند، جایگزین میشوند. اینها همان کسانی هستند که خود را از مردم جدا میبینند چون جریان روشنفکری در دل تودهها تعریف میشود و همنفس با مردم زندگی میکند اما میتواند فرارو را رصد کند و درباره آتیه نهیب بزند ولی جریان شبهروشنفکری بیشتر در یک نگره ژورنالیستی حرکت میکند و رفتار ابنالوقتی و موجسواری دارد. در واقع حزب باد است. گرچه لباسش روشنفکری است.
جریان روشنفکری اصیلی که میتواند کنش داشته باشد، کسری روزگار کنونی ماست. چون جامعه پیشرو دارای کنش است نه واکنش. جامعهای که رو به زوال فرهنگی حرکت میکند، واکنشی است. درواقع کنشها را جریانهای نظام سرمایهداری، پوپولیستی و... ایجاد میکنند و آن جامعه مثل یک مفعول فقط واکنش نشان میدهد. درصورتی که جامعه پیشران کنش دارد. ممکن است جایی سکوت کند ولی سکوت، نشانه انفعال او نیست بلکه انتخاب اوست. ما در همه حوزههای فرهنگی، اجتماعی و... به چنین چیزی نیاز داریم. اگر خواهان ورود جامعهشناسان هستیم، مقصود جامعهشناسانی است که باورشان به کنش است.
- ولی ما بهعنوان جامعه تئاتری نتوانستیم آن پیوند را با جامعهشناسان ایجاد کنیم. از دهه 40گفتید که دوره طلایی است، به جهت پیوند میان حوزههای گوناگون، ولی الان همه جزایر پراکندهای هستند که ارتباط مؤثری میانشان نیست.
بارها گفتهام همه ما در یک گناه دستهجمعی سهیم هستیم. نمیتوانیم نقش فشار بسیار سهمگین اقتصادی را بر پیکره تئاترمان کتمان کنیم. با وجود این فشار، نخستین دغدغه هنرمند تئاتر، گیشه است. بنابراین اگر 25سال پیش با جامعهشناس و مورخ و پژوهشگران جلسه میگذاشتیم، به این دلیل شرایط حاکم بر زندگیمان نسبتا متعادل بود و از زندگی قابلقبولی برخوردار بودیم. ضمنا آرمانی هم داشتیم که برای کار تئاتر ماهها برنامهریزی و پژوهش میکردیم. امروز اینها از بین رفت و دولت باید پاسخگوی بخش مهم این وضعیت باشد. فراموش نکنیم در حوزه فرهنگ چند دولت داریم و این
نکته دوم این است که در فشردگی زندگی امروز، که این هم در اقتصاد ریشه دارد، یکی از مهمترین سرمایههای خود در علوم انسانی و هنر را از دست دادهایم؛ پاتوقها یعنی جایی که افراد با سلایق و تخصصهای گوناگون جمع میشوند و درباره مسایل مهم و روز جامعه خود حرف میزنند، دیگر نیستند. 20سال پیش چنین جمعهایی داشتیم که هزاران فکر و ایده از دل آن بیرون میآمد ولی الان چنین چیزی نداریم و وارد جزیرکهای کوچک خود شدهایم و جهان را از دریچه دنیای دیجیتال و مجازی بررسی میکنیم. ما در قلب (دل) میدان نیستیم و داریم جهان را از قلب (بدلی) میدان میبینیم. قطعا در قضاوتهایمان و در تشخیص تئاتر مناسب برای جامعه خود دچار اشکال میشویم. معنی حرفم این نیست تمام آثاری که کار میشود و تمام تلاشها خطاست و هیچ اتفاقی نیفتاده بلکه مقصودم این است که تأثیر گسترده نافذ را نداریم.
- گویی این کنشگری در فضای مجازی رخ میدهد. آن انرژی در این فضا تخلیه میشود و در زندگی واقعیمان به جریان نمیافتد.
خروجی سرریزی یک فشار در زندگی، میشود هنر. وقتی این سرریزی را فقط در قالب یک حرف بیان میکنم، کنشی را که میتوانم داشته باشم، مورد تهدید قرار میدهد.
- پس این خطر هست در سده جدید، بهویژه بعد از کرونا که بخش زیادی از زندگی به فضای مجازی رفته، این فضا میتواند بر خلق اثر هنری تأثیر منفی بگذارد.
هم میتواند منفی باشد و هم مثبت. بخش منفی، همانهایی است که گفتیم. شکل مثبتش این است که خود بتواند مدیوم جدیدی رقم بزند؛ یک الفبای تازه. فرض کنیم اینستاگرام یک کشور است و فعالان آن ساکنانش هستند. این کشور مختصات خود را دارد و نیازمند اقتصاد، هنر و.. است.
- تکلیف تئاتر در این کشور چیست؟
نیازمند بازتعریف است. در بستر جدید باید نام دیگری بر آن بگذاریم و دیگر این تئاتر با این کیفیت نخواهد بود. معتقدم نه میتوانیم این را حذف کنیم نه آن را. اساسا ویژگی دیگر جامعه پیشران چندصدایی بودن است. اگر امروز جامعه ما این همه زد و خورد و سرخوردگی دارد، به این دلیل است که از نظر فرهنگی به سمت تکصدایی حرکت میکند. خیل عظیمی از مردم به رادیکالیسمی معترض هستند که اگر همانها قدرت بیابند، روی دیگر همان رادیکالیسم و حتی سنگینتر از رادیکالیسم موجود، ایجاد میکنند. راه برونرفت از این ماجرا، رفتن به سمت تکثر و جامعه چندصدایی است.
- ولی چگونه؟
با کار فرهنگی. نه فضای مجازی بد است، نه تئاتر مرسوم فعلی. هر دو باید باشند، اما اینکه چگونه اینها را کنار هم قرار دهیم و زد و خوردی نباشد و تک صدا نشود، اینجاست که کارکرد متولیان فرهنگی خود را نشان میدهد. یعنی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، وزارت علوم، آموزش و پرورش که نقشهای بسیار مهمی دارند و همه جریانهایی که در حوزه فرهنگ کار میکنند چه آنها که پیدا هستند مانند سازمان تبلیغات اسلامی، حوزه هنری، شهرداری. چه آنهایی که پنهان ولی نافذ هستند. اینها باید به این نقطه برسند که اگر بذر درستی نکاریم، فرزندانمان هم در این آتش خواهند سوخت چون اگر سیل ویرانگر جریانهای فرهنگی راه بیفتد، دیگر هنرمند و تاجر و سیاستمدار... تفاوتی برایش ندارد. همه را خواهد برد. علت تمام بیاخلاقیهای اجتماعی ما همین است که نخواستیم چنین کنیم.
- چرا؟
چون زحمت دارد و نخواستیم این زحمت را به جان بخریم و یک جامعه چندصدایی بسازیم. به همین دلیل مدام از ادبیات سرکوب استفاده کرده و سعی در حذف داشتهایم و جریانهای چندصدایی حوزه فرهنگ را به تکصدایی تبدیل کردهایم. تکصدایی یعنی رادیکالیسم. یعنی تو یا با منی یا بر من. ولی ما عبرت نمیگیریم و اشتباههای تاریخیمان مدام تکرار میشود.
- اتفاقی که الان میافتد...
بله. از طرف دیگر فراموشی و حافظه تاریخی ضعیفی هم داریم. چرا امروز اروپا در حوزههای مختلف خیلی جلوتر از ما حرکت میکند چون تاریخشان مکتوب است و فرهنگ تاریخ مکتوب حتی در توده مردمشان هم جاافتاده. متأسفانه قرنهاست فرهنگ شفاهی غالب بر فرهنگ مکتوبمان بوده که خود یکی از عوامل فراموشی تاریخی است. بخش دیگر نهادهای دولت هستند.
ما مدام باید بازنگری کنیم اما تا زمانی که نگره پشت بازنگری، تکصدایی باشد، راه به جایی نمیبریم چون همچنان تاریخ را قلب میکنیم یعنی بخشهایی از آن را به جامعه میدهیم و بخشهایی را نه. درحالیکه باید تاریخ را صادقانه برای جامعه روایت کنیم تا خودش شروع به تحلیل کند و از دل آن تحلیل، به عبرت و بعد به تصحیح زندگی خود برسد. پس به جای حذف دنیای مجازی، بهدرستی از آن استفاده کند. مثلا در دوره جنگ، چه کسانی جنگیدند، فقط یک قوم یا دین خاص بودند یا اینکه این وطن برای خیل عظیمی از مردم این سرزمین تن شد و جانشان را که یک امکان یکباره است، در طبق اخلاص گذاشتند و هدیه کردند تا این وطن، وطن بماند ولی ما در روایت این تاریخ، بخشهایی را حذف میکنیم و بخشهایی را تقویت. در نتیجه جامعه ما نسبت به یکسری مضامین بسیار ارزشمند دچار لجاجت اجتماعی شده و حالت دفاعی گرفته. در مقابل، خشونت را بالا میبرند و از قوه قهریه استفاده میکنند و همهچیز بدتر میشود. از داخل و خارج هم جریان نفوذ کمک میکند.
- اجازه بدهید برگردیم به پاتوقها، چه عواملی سبب نابودی آنها شد؟
به هر حال نمیتوانیم تأثیر مشکلات اقتصادی را در زندگی هنرمندان، کنشگران اجتماعی و روشنفکران کتمان کنیم. بخشی به این دلیل است که افراد آنچنان درگیر نواله ناگزیر و معاش روزمره میشوند که مجالی نمیماند. طرف دوم دیگر ماجرا این است که همین ورود دنیای مجاز، ضرورت فیزیکی را از بین برده و سبب شده افراد کمتر به صرافت دیدار حضوری بیفتند تا درباره موضوعات مهم صحبت کنند درحالیکه اگر درست فرهنگسازی شده بود، این کافهها محلی میشد برای یکسری رویدادهای فرهنگی، هنری و اجتماعی، که الان هم داریم ولی کم. اگر این اتفاق میافتاد و هنرمندان و کنشگران میتوانستند با فراغ بال بیشتری کنار هم باشند، خودش باعث اتفاقات عجیب و غریبی میشد. همچنانکه از کافه کتاب مؤسسه ما در لاهیجان که مراجعانش همه طیفی هستند، ایده فیلم، نمایشنامه و... بیرون میآید. مسئله این است که اگر برای شکلگیری یک پاتوق در دهه 40 نیاز به 5بار انرژی داشتیم، الان باید 505بار انرژی بگذاریم، ولی میخواهیم امروز با 5بار انرژی دهه 40، خروجی550را بگیریم، نمیشود. شاید تعداد کافههای ما زیادشده ولی دیگر محلی برای تولید اندیشه نیست بلکه محلی است برای گذراندن لحظاتی احیانا همراه با نوشیدنی یا خوراکی و قرار نیست مفاهیم عمیق فلسفی در آن رد و بدل شود. یعنی لحظاتی را فرار میکنی و پناه میبری به مکانی که زیبایی دیداری دارد و طعم خوشمزهای هم به تو میبخشد و با کسی که دوست داری، وقت میگذرانی. منظور این نیست که این نباید باشد بلکه مسئله این است که اگر چندصدایی رخ دهد و افراد مجال صحبت داشته باشند و کرسی آزاداندیشی شکل بگیرد، آن مفاهیم فلسفی هم در جمعهای خاص خودش شکل خواهد گرفت ولی بابت اینها باید زحمت بکشند؛ وزارت ارشاد و دیگر متولیان...
- تعبیر من از بحث چندصدایی به نبود گفتوگو در جامعه خودمان برمیگردد؛ اینکه بلد نیستیم با هم حرف بزنیم و یکدیگر را بشنویم و نتیجهاش همین خشونتی است که میگویید بالا گرفته. همه اینها نبود فرهنگ گفتوگوست. چرا با اینکه هنری مانند تئاتر داریم، که اساسش بر گفتوگوست، ولی در این زمینه تا این حد ضعیفیم؟
ما گاهی با خودمان حرف میزنیم و الزاما پاسخی هم وجود ندارد. گاهی هم وارد گفتوگویی میشویم و بده بستانی شکل میگیرد. چیزی که میتواند جامعه را از معضلاتش نجات دهد، گفتوگو نیست بلکه رفتن به ساحتی بالاتر از آن است که من اسمش را گفتمان عقلانیت میگذارم. یعنی گفتوگویی که در آن تعمق هست و دریچهای برای جهانی بهتر از نظر فلسفی و نگرههای زیستی باز میشود. در گفتمان میل به تعالی هست ولی در گفتوگو شما میتوانید یک تکگویی بلند پنجساعته بگویید و من چیزی نداشته باشم.
شما فقط سخنرانی میکنید و من فقط گوش میکنم ولی گفتمان یک بستر سازنده پیشرونده به سمت تعالی است. ما در فرم و ریختار تئاتر داریم. قبل از کرونا شبی 100تئاتر اجرا میشد ولی برای چه کسانی، گستره نفوذش بر تودهها چقدر بود؟ آیا آن اندازه که امروز اینستاگرام از نظر فرهنگی جامعه ما را مدیریت میکند، جریانهای دیگر میتوانند با آن برابری کنند؟ به همین دلیل برای درمان همه اینها، نه از یک جبهه بلکه از جبهههای مختلف باید شروع بهکار کنیم. یعنی اگر از تئاتر میگوییم، از ظرفیت آن در تمام شاخههایش استفاده شود. از تئاتر کاربردی، مشارکتی، تربیتی در آموزش و پرورش، تئاتر درمانی و... همه ظرفیتهای تئاتر و سینما استفاده شود تا بهتدریج برای30سال آینده ریلهایی بگذاریم چون فرهنگ برخلاف اقتصاد که پرسرعت است، کند است.
برای تخریب فرهنگ ممکن است 5سال کافی باشد ولی برای ساختش دستکم 30سال زمان لازم است چون امری تدریجی است. افزون بر اینکه در حوزه فرهنگ نیاز به ثبات داریم. یعنی با تغییر دولتها، سیاستگذاریهای کلان بلندمدت عوض نمیشوند و دولتها مجری آن هستند و آن را تصحیح و تقویت میکنند ولی ما در تمام شئون حوزه فرهنگ داریم چرخ را از نو اختراع میکنیم.
- با این وصف سده جدید را چگونه آغاز میکنیم؟ چون برنامه بلندمدت نداریم و تابع روزمرگی هستیم.
سده جدید اگر با همین فرمان پیش برود، مثل امروز خواهد بود. امروز از دوران پساکرونا میگویند که معتقدم هنوز به آن نرسیدهایم که تحلیلش کنیم، داریم فرضیه میچینیم. ولی اگر در بحث عقلانیت، عمیقنگری، واکاوی و ثبت نکنیم و آنچه را ثبت کردهایم، مرور نکنیم، دوران پساکرونا هم مانند دوران پیشاکروناست چون تأثیرپذیری ما از پدیدهها مقطعی و لحظهای است.
رویدادهای بزرگ فرهنگی کشور مانند جشنواره فجر را ببینید؛ دبیرخانه دائمی ندارد، دوسه ماه پیش از برگزاری، تنورش گرم میشود و شب اختتامیه خاموش میشود تا سال بعد. بنابراین در سده جدید ریختار، چیزی را عوض نمیکند. باید از درون خود را بسامان و تصحیح کنیم. اگر این اتفاق افتاد، حتما رو به جلو خواهیم رفت. مگر کشورهای دیگر چگونه رشد کردهاند، از اول که چنین نبودهاند. ببینند 70سال پیش فرانسه چگونه بوده، به این معنی نیست که الان آنها آرمانشهر هستند، اشکالات فراوانی دارند، ولی رشدشان از دل همین نگاهها، بازنگریها و مداقهها اتفاق افتاده. آنان با فرهنگ بهعنوان امری حیاتی به مثابه آب و نان و قوت ضروری زندگی برخورد کردهاند و آن را تابع رخدادی لحظهای نکردهاند که در هر دوره با آمدن دولت جدید تغییر کند. با فرهنگ نمیتوان چنین رفتاری داشت. من مدرسم. دانشجویان امروز من دچار ایمانگریزی شدهاند و وقتی درباره این موضوع با آنها حرف میزنی، پاسخشان این است که خسته شدهایم. این یعنی یک جای کار اشکال دارد.
نمیتوانیم نسل جدید را متهم کنیم که از آرمانها فاصله گرفته. ما با غفلتهایمان این نسل را به این نقطه رساندهایم. او نیاز به خوراک فرهنگی مناسب، عمیق و فکورانه داشت اما مشکل اینجاست که افراد سر جای خود نیستند. یعنی کسی را که باید در حوزه قطعهسازی کار کند، بهعنوان متولی یکی از مهمترین مکانهای فرهنگی گذاشتهاند.
بارها به برخی از مسئولان گفتهام، فغانتان به آسمان است از تخلفات رانندگی، خودتان مسبب شدید. آنچه در جامعه امروز رخ میدهد، محصول عملکرد همین ساختار است. ولی بخشی از حاکمیت در حوزه فرهنگ که خود واقف است که شایستگی لازم را ندارد، میداند اگر این جامعه به آن سطح از فرهنگ بالا و ادراک برسد، حتما به یک کنش خواهد رسید و امکان ندارد بگذارد. مثلا یک شهروند آگاه هرگز نمیگذارد شورای شهر ضعیفی سرکار بیاید که شهردار بیکفایتی انتخاب کند. یعنی جامعه خود مطالبه میکند و پای آن میایستد که بهمعنای جنبش یا شورش نیست. او مطالبه قانونی شهروندی خود را دارد. رأی خود را که حیثیت یک انسان است، به 25هزار تومان نمیفروشد ولی با چشمان خود دیدهام این اتفاق رخ داده است که متأسفانه تنها به یک نقطه خاص هم محدود نمیشود. خروجی این رأیفروشی، میشود یک انتخاب نادرست و پیامد آن فسادی است که هر روز اخبارش به ما میرسد. یعنی رأی غلط، انتخاب غلط، فساد اجتنابناپذیر و... اینها به هم پیوسته است.
- با این وضعیت دشوار چه کنیم؟
در سیستم کنونی هنوز افراد دلسوزی هستند. آنها باید شروع کنند به تشکیل کارگروههایی و ازحوزههای مختلف کار عملیاتی کنند. از روانشناسان و جامعهشناسان کمک بخواهند. جامعه امروز ما خسته و دلشکسته است و پر از پرسشهای بیپاسخ که باید در همه موضوعات به پرسشهایش پاسخ داد. نمیتوانیم بدون تئاتر و سینمای قدرتمند، تلویزیون منصف و باصلابت، انتظار داشته باشیم جامعه رفتار درستی داشته باشد. وقتی جامعه ما برای خرید دلار، مرغ دولتی، خودرو و... صف میکشد، الزاما حکایت از نیازش به این موارد نیست بلکه واکنش اجتماعی اوست نسبت به یک ناامنی که در درونش ریشه کرده. وقتی جامعه نسبت به فراروی خود امنیت ندارد، خودبهخود به این سمت حرکت میکند. آسیب دیگر، لجاجت اجتماعی است. جامعه را به سمتی میبریم که دچار عصبیت و لجاجت اجتماعی میشود. بارها مثال زدهام ملت ما عمری روزه خود را با ربنای شجریان افطار کرده. ربنایی که خود شجریان متعلق به مردم میدانست، بعد ما به هر دلیلی بچه نابالغی را میآوریم که عین آن را به ضعیفترین شکل ممکن کپی کند. منی که عاشق ربنای شجریانم، تلویزیون را خاموش میکنم و ربنا را از گوشیام با بلندگو پخش میکنم. این لجاجت اجتماعی است.
- چه کسانی این لجاجت را دامن میزنند؟
همه با هم مردم را دچار لجاجت اجتماعی کردهایم. بیانصافی و جهالت محض است که اینها را محصول فلان دولت بدانیم. این حجم از آسیبی که امروز با آن دست و پنجه نرم میکنیم و درماندهمان کرده، محصول سالها غفلت است. کاری بابت فرهنگسازی نکردهایم. منکر تلاشهای نخبگان و هنرمندان نیستم ولی فرهنگ کشور ما خودش پیشرفت کرده. این تلاشها سیستماتیک نبوده که نافذ باشد.
- و جریان هم نمیسازد.
خیر. در استمرار میتوانیم جریانسازی و تصحیح کنیم و جلو برویم. ولی بخش کمخردی که در حوزه فرهنگ است و شایستگی ندارد، همانی است که نمیگذارد این اتفاق بیفتد چون اگر این جامعه رشد کند، جایگاه آنان به خطر میافتد و باید از میزشان جدا شوند. درصورتیکه تمام استراتژیشان، حفظ آن میز است. وضعیت امروز، محصول همین است. بخشی لجاجت و بخشی بیاعتمادی است. ما اعتماد این جامعه را نسبت بهخود سلب کردهایم. بنابراین جامعه ما به جامعه چندپاره گسسته تبدیل میشود. هر جامعهای همان اندازه که نیاز به آب و نان دارد، به فرهنگ هم نیازمند است. ولی با بیاعتمادیای که شکل گرفته، در نبود ما به جای دیگری وصل میشود. جایگزین تلویزیون ما میشود سریالهای بسیار سخیف ترکیه. جایگزین رسانه داخلی میشود شبکههایی که سر سوزنی عرق وطن ندارند. شما یا از جهان یاد میگیرید یا جهان به شما خواهد آموخت. این آموختن، هزینه بالایی دارد و چیزی است که الان رخ میدهد. الان میگوییم هویت ملی، زبان، رسمالخط، خوشنویسیمان و... مورد تهدید قرار گرفته ولی برای حفظ اینها چه کردهایم؟ منکر تلاشهای نهادهای مرتبط نیستم. اما نمیتوانیم با یک اسب و تیر و کمان به جنگ میلیونها دشمن برویم. امروز در حوزه فرهنگ، نظام سرمایهداری همه تلاشش این است که همه جوامع را به سمت یکسانسازی بکشاند.
- منظور از دشمن، نظام سرمایهداری مروج مصرفگرایی است؟
بله. از یک سو سریال تلویزیونی ما مصرفگرایی را نقد میکند. میانه همان سریال تبلیغی پخش میکند که تماماً ستایش مصرفگرایی است. در حوزه فرهنگ، سیاستگذاری نداریم و بیش از عمل، حرف میزنیم. فرهنگ برای ما ژستی زیبا دارد که به درد عکس یادگاری میخورد. به همین دلیل میکوشیم خود را به آن متصل کنیم و بگوییم ما فرهنگی هستیم. از عدالت فرهنگی میگوییم. عدالت فرهنگی یعنی توسعه فرهنگ و ملزومات آن به شکل عادلانه در سراسر کشور. ببینید شهرهای دیگر با چه مشکلاتی در حوزه سختافزار و نرمافزار فرهنگی روبهرو هستند. واقعا هولناک است. اگر اتفاقاتی میافتد با دلسوزی و جانفشانی و ایثارگری خود فرهنگیان هر خطه رخ میدهد. ولی برای تمرکززدایی هیچ تلاشی صورت نگرفته. درحالیکه بابت آن بودجه و وظیفه داریم ولی اگر اتفاقی میافتد، خودجوش است.