به گزارش اقتصادنیوز، در شرایطی که بیش از ده سال از آغاز خیزشهای موسوم به بهار عربی میگذرد، ژئوپلتیک خاورمیانه دستخوش تغییرات قابل توجهی شده است. نظامهای سنتی عربی دچار تحولات شگرفی شدهاند و اقتصاد بسیاری از کشورهای منطقه در شرایط بیثباتی قرار دارد. در این میان رقابتجوییهای منطقهای و آرایش و توازن قدرت میان کشورهای منطقه نیز سیمایی دیگر یافته است. کامران بخاری در پایگاه تحلیلی نیولاین با انتشار مقالهای با عنوان «برآمدن رویارویی ترکیه و ایران» با بررسی تحولات اخیر در منطقه مدعیست مواجهه اصلی میان قدرتهای منطقهای در خاورمیانه در حال تغییرات اجتنابناپذیریست و این روند حکایت از آغاز جنگ سردی پنهان در خاورمیانه دارد.
در 16 فوریه، رجب طیب اردوغان، رئیس جمهور ترکیه اعلام کرد که کشورش پس از کشته شدن 13 شهروند ربوده شده ترکیه در کردستان عراق، عملیات مرزی خود را علیه شبه نظامیان کرد به خاک عراق گسترش خواهد داد. اردوغان در جمع هوادارن حزب حاکم حزب عدالت و توسعه گفت: «تا زمانی که لازم باشد و امنیتمان ایجاب کند، ما در این مناطقی حضور خواهیم داشت تا از حملات مشابه دوباره جلوگیری کنیم».
این سخنان دو روز پس از تهدید شبهنظامیان عراقی مورد حمایت ایران به حمله به نیروهای ارتش ترکیه در شمال عراق ایراد شد. جنبش مقاومت اسلامی نجبا (که در غرب به حزب الله النجبا مشهور است)، یک گروه شبهنظامی قدرتمند شیعه که عضوی از حشدالشعبی و در دستگاههای امنیتی دولت عراق گنجانده شده، هشدار داد:«اگر دولت در قبال این مسئله همچنان سکوت پیشه کند، مردم عراق و مقاومت مستقیما با اشغالگران برخورد میکنند و برای دفع آنها مواضع قاطعی اتخاذ خواهند کرد». به نظر میرسد رویارویی ترکیه و ایران در شمال عراق باعث شدت گرفتن جنگ سرد میان دو اردوگاه منطقهای خواهد شد.
گرچه به نظر میرسید ترکیه و ایران بیش از آنکه به دنبال رقابت با هم باشند، در پی همکاری با یکدیگرند، با این حال درگیری میان آنها گریزناپذیر است، خصوصاً اینکه از ظواهر امر چنین بر میآید که تهران از درگیری 40 سالهاش با عربستان سعودی سربلند بیرون آمده است. ایران از سال ۱۹۷۹ در حال گستردن حوزه نفوذ خود در منطقه بوده و پادشاهی سعودی نتوانسته مقاومت چندانی از خود نشان دهد. با این وجود، تهران برای دفاع از آن چه در این سالها به دست آورده در برابر ترکیهای که به طور فزایندهای مدعی آن است، زمانه بسیار سختی را در پیشِ روی خواهد داشت. در حال حاضر، ایرانیها سد راه ترکیه به سوی جهان عرب شدهاند، اما توازن قدرت به سوی آنکارا در حال گردش است. رقابت میان ترکیه و ایران شرایط منطقه را برای مدت طولانی تحت تاثیر خود قرار خواهد داد، علیالخصوص که در حال حاضر منافع ایالات متحده و ترکیه در مورد کاهش نفوذ ایران در منطقه بر هم منطبق شده است.
عموم تحلیلگران همچنان رقابت و درگیری اصلی منطقهای در خاورمیانه را جنگ میان عربستان سعودی و ایران میپندارند -که به منزله رهبران اردوگاههای سنی و شیعه در جهان اسلام شناخته میشوند. تنها اندکی از ناظران دریافتهاند که این رقابت و درگیری دهها ساله در حدود چهار سال پیش از این پایان یافت: هنگامی که نیروهای سوریه تحت حمایت ایران و نیروهای وابسته به آن شهر حلب را از تصرف شورشیان در آوردند و امید سعودیها برای سقوط رژیم اسد و تضعیف موقعیت ایران در منطقه ناکام ماند. اندکی پس از آن هم عربستان سعودی و امارات متحده عربی در سرکوب نیروهای مخالف مورد حمایت تهران و تحت هدایت الحوثیها در یمن نومید شدند.
شاید اینکه نزاع میان عربستان و ایران به نفع ایران تمام شده جای تعجب نداشته باشد. مدتهاست که کشورهای عربی از سستی و بیثباتی مزمن و عمیقی رنج میبرند -و قیامهای موسوم به بهار عربی در سال 2011 آن را تشدید کرده- و این مسئله باعث ایجاد خلاهای استراتژیک در منطقه شده است.
دولت اسلامی ایران -که قبلا از حمله نظامی ایالات متحده در سال 2003 برای ایجاد تغییر در رژیم عراق بهرهمند شده بود- توانست با بهرهگیری از روند دومینوییِ فروپاشی رژیمهای استبدادی، که بحران پیشین رهبری اعراب سنیمذهب را تشدید میکرد، موقعیت منطقهای خود را بیش از پیش ارتقا دهد. با این همه، مدتها پیش از تضعیف موقعیت کشورهای مستبد عربی، گشودگیهای زیادی برای ایران فراهم میشد، چرا که ایرانیها از دو پویایی و دینامیسمهای قدیمی استفاده میکردند.
دینامیسم اول، پدیده مشهور جهاد است که از زمان حملات 11 سپتامبر تاکنون توجه بسیار زیادی را به خود جلب کرده است. پویایی دوم و مهمتر همان چیزی است که من آن را ژئو-فرقهگرایی مینامم. این پدیده نوعی رقابت سنی-شیعه از نظر ژئوپلیتیک (و نه الزاما مذهبی) است. در این وضعیت این دو دسته به عنوان اردوگاههای هویت فراملی عمل میکنند. جای تعجب است که فرقهگرایی ژئوپلتیکی با وجود سابقه طولانی بسیار کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
ماجرا از سده دهم آغاز میشود، زمانی که اقتدار متمرکز اهل سنت، که تا آن زمان در بیشتر جغرافیای اسلامی را در کنترل داشت، دچار ضعف شد. افول خلافت عباسی موج اول ظهور ژئوپلیتیکی شیعه را رقم زد. حکومتهای شیعی گوناگون، از جمله خلافت فاطمیون در شمال آفریقا که تا شام و منطقه ساحلی حجاز دریای سرخ گسترش یافت، ظهور کردند. آلبویه در بینالنهرین و ایران تشکیل حکومت دادند و دولت قرمطیان در ساحل شرقی شبه جزیره عربستان. امارت زیدی هم در یمن شکل گرفت.
سرانجام، در اواخر سده یازدهم تا اوایل سده سیزدهم، اهل سنی و جماعت اقتدار خود را به شکل ظهور امپراتوری سلجوقی، سلسله ایوبیان و سلطنت مملوک تثبیت کردند و قدرت شیعیان را محدود کردند. این تغییر توازن قدرت ژئو-فرقهای، همراه با تضعیف استراتژیک اکثریت سنی منطقه در آینده، زمینه را برای پر کردن خلاء قدرت برای شیعه فراهم کرد. نوسان بین تسلط اهل سنت و شیعیان به صورت چرخهای با دامنه تقریبا 500 ساله بود، تا اینکه موج دوم احیای مجدد شیعه با ظهور امپراتوری صفوی در سال 1501 به وقوع پیوست. صفویان چالش بزرگی برای هر دو قدرت بزرگ اهل سنت آن زمان ، عثمانیها در خاورمیانه و مغولان در جنوب آسیا به شمار میرفتند.
سرانجام در پایان هزاره قبل و در اواخر سده بیستم بود که با ظهور جمهوری اسلامی آخرین دوره تجدید حیات شیعه به وقوع پیوست. در واقع این آخرین مظهر ژئو-فرقهگرایی در زمینه رقابت شدید درون سنی رخ داد. ایرانیها قدر فرصت بینظیری را که به دست آوردهاند، به خوبی درک میکنند و قصد ندارند این فرصت تاریخی از کفشان برود. این وضعیت، رفتار فعالانه تهران را در تلاش برای تغییر ساختار امنیتی منطقه توضیح میدهد –و علیرغم اینکه این کشور تحت شدیدترین تحریمهای بینالمللی قرار دارد، که لطمات سیاسی و اقتصادی سهمگینی به جمهوری اسلامی میزند، ادامه این سیاستها موجه مینماید.
از این رو تمام هموغم آنها در جهت بهرهبرداری از سه گرایش اصلی منطقهایشان صورت میگیرد: ژئو-فرقهگرایی؛ جهادگرایی؛ و فروپاشی نظامهای استبدادی عربی. اینها سه دینامیسم پراکنده و مستقل از یکدیگر نیستند، بلکه به هم پیوستهاند و هر یک دیگری را متأثر از خود میسازد. نتیجه این روند پیچیده سهضلعی این بوده که موقعیت استراتژیک ایران در منطقه دست بالا را نسبت به سعودیها داشته باشد.
در حقیقت ، با آغاز بهار عربی، ایران از موقعیت خوبی برخوردار شد تا از حفره ناشی از تضعیف و سقوط قدرتهای سنتی منطقه بهرهمند شود. هرجومرج ناشی از این وضعیت به ایرانیان اجازه داد تا جایپای ژئوپلیتیکی خود را از سرزمینهای بینالنهرین و شام تا شبهجزیره عربستان گسترش دهند. یمن یک نمونه بارز است: جنبش حوثیهای یمن جنگ ژئو-فرقهای را تا قلب عربستان سعودی به پیش برده است، کاری که نیروهای نیابتی تهران حتی در بحرین، عراق و سوریه موفق به انجام آن تا بدین پایه نشدهاند.
علیرغم همه دستاوردهای مذکور، ایران، به مانند همه قدرتها، با قیودی مواجه است که میزان گسترش نفوذ منطقهایاش را محدود میکند. آنچه در اینجا اهمیت دارد این است که هیچ قدرت رقیبی در جهان عرب وجود ندارد که بتواند تهران را از مناطقی که هم اکنون تحت سلطه نیروهای نیابتی است (عراق، سوریه، لبنان و یمن) بیرون کند. در وهله اول زمانی ایران توانست به چنین حد عمیقی از نفوذ دست یابد که چیزی برای ممانعت از اقداماتاش وجود نداشت.
ادعا شد قیام سوریه تهدید بزرگی علیه برنامههای استراتژیک ایران به شمار میآید. سرنگونی رژیم اسد به منزله ایجاد شکافی عظیم در حوزه نفوذ پیوسته ایران بود که از دامنههای غربی کوههای زاگرس تا مدیترانه شرقی امتداد داشت. در این صورت ارتباط ایران با مهمترین نیروی نیابتی منطقهایاش، حزبالله لبنان، قطع میشد و یک منطقه جنگی در سوریه که تحت سلطه شورشیان سنی قرار داشت، سیاستورزی شیعی و شیعیان طرفدار جمهوری اسلامی در عراق را تهدید میکرد. برای جمهوری اسلامی، این یک سناریوی روز واقعه بود و تمام تلاشهای سیساله سیاست خارجی را یک شبه بر باد میداد.
بنابراین ایرانیان سرمایهگذاری عظیمی بر سر حفظ رژیم اسد انجام دادند. از آنجا که تواناییهای اطلاعاتی و نظامی آنها در این منطقه بسیار برتر از سعودیها بود و ارتش سوریه هم در مقایسه با شورشیان در رزم بسیار متبحرتر بود، جمهوری اسلامی توانست بر تهدید فوری علیه برنامههای منطقهای خود غلبه کند. عامل اصلی که نتیجه بازی را به نفع ایران تغییر داد این بود که طرف سنی در رقابت ژئو-فرقهای حتی بیشتر از پیش دچار گسستگی بود. سعودیها هرگز نتوانستند انحصار مطلق نفوذ در جهان عرب را کسب کنند و قیام در سوریه منجر به ظهور گروه دولت اسلامی (داعش) شد که چالشی بسیار بزرگتر از القاعده را برای سعودیها خلق میکرد.
داعش توانست از مناقشه ژئو-فرقهای میان سعودیها و ایرانیها به نفع خود کمال بهرهبرداری را کند. هرچه سعودیها از شورش ضد اسد در سوریه حمایت میکردند، بیشتر موجب تقویت داعش میشدند. برخلاف رقبای ایرانی، سعودیها در جنگهای نیابتی عملکرد ضعیفی داشتند و جناحهای مورد حمایتشان هم به داعش و هم به القاعده میپیوستند.
در این میان عربستان سعودی به تنهایی قادر به مدیریت بحران نبود و مثل همیشه به کمک امارات نیاز داشت. از همه مهمتر، در کوران ماجرا، عربستان سعودی با مخالفت قطری هم روبرو شد که اصرار داشت به سیاست خارجی مستقل از پادشاهی سعودی ادامه دهد. ریاض مدتهاست که به واسطه روابط نزدیک دوحه با اسلامگرایان میانهروی اخوانالمسلمین و دستهای از نیروهای رادیکالتر احساس نگرانی میکند. خود قطریها به تنهایی مایه دردسر به شمار نمیروند، اما واقعیتِ نزدیکیشان به ترکیه است که برای سعودیها مخاطرهآمیز قلمداد میشود.
ترکها بهار عربی را به منزله فرصتی یافتند تا بتوانند جایپای خود را در سرزمینهای تاریخیشان بازسازی کنند. به همین منظور، ترکیه تمام تلاش خود را وقف بهرهگیری از بحران رهبری عرب سنی کرد. مبارزات درونی جبهه اهل سنت در حال تغییر دادن جغرافیای فرقهگرایی در منطقه است. در واقع، «رقابت و درگیری ایران و عربستان» با «رقابت ودرگیری ایران و ترکیه» - دو رقیب تاریخی در منطقه - جایگزین شده است.
در حالی که قطر تنها متحد عربی ترکها به شمار میرود، ابزار اصلی آنکارا جنبش اخوان المسلمین بود. در سالهای اولیه پس از خیزشهای بهار عربی، ترکیه بسیار امیدوار بود تا اخوانالمسلمین به عنوان گزینه اصلی جایگزین رژیمهای عربی فرسوده ظهور کند. به قدرت رسیدن آنها در تونس و مصر مایه دلگرمی آنکارا بود. با این حال، با کودتای سال 2013 مصر، کار دولت اخوان ظرف یک سال ساخته شد و در کوتاه مدتی عیار این خوشبینی به اثبات رسید.
در حالی که سعودیها و اماراتیها نتوانستند در سوریه موفقیتی را در برابر ایران کسب کنند، این امکان را برای ترکیه به وجود آوردند که گسترش نفوذ خود را از طریق اخوان بررسی کند. در ابتدای کار، از بسیاری جهات ترکیه آماده نبود تا از بهار عربی در مقیاس منطقهای بهره ببرد، چرا که نزدیک به یک قرن بود از بازی خاورمیانه خارج شده بود. از زمان فروپاشی امپراتوری عثمانی تا زمان ظهور رژیم اردوغان، ترکها تمرکز خود را بر تبدیل شدن به یک قدرت غربی گذاشته بودند. هنگامی که حزب عدالت و توسعه اردوغان با ریشههای اسلامگرایانه به قدرت رسید، ترکیه تمرکز سیاست خارجی خود را به سوی خاورمیانه تغییر جهت داد.