گفتوگو ارتباطی است که در آن دیگری را محترم و دارای حق به حساب میآوریم، البته نه از سر لطف و بزرگی خود، بلکه چون دیگری را ذاتا محترم و دارای حقوق میدانیم.
منظور از گفتوگو، گونهای رابطهای است که از سطح رابطهی «من-آن» ارتقا یافتهاست به رابطهی «من-تو»؛
«من» و «دیگری» در رابطهی «من» و «تو»، هر دو، دارای حق هستیم. «من» در حضور و ارتباط با «تو» تعریف و نقشی تازه مییابم. اندیشه، ذهن و احساس من در حضور «تو» به سطحی ارتقا مییابد که در غیاب «تو» از آن برخوردار نیست. «تو» اهمیت و اثر داری بر «من» و برای «من»؛
به عنوان مثال:
اگر آموزگاری در حضور هر شاگرد و فراگیری همان باشد که همیشه بودهاست، پس گویا هر فراگیر، فقط شیء است که گهگاه یکی جایگزین قبلی میشود. گویا شاگرد چیزی، ابزاری یا موضوعی است و نه شخصی یا شخصیتی. گویا فراگیر و ویژگیهای او هیچ تأثیری بر رابطه ندارد. گویا فراگیر «تو» نیست.
بهعنوان مثال دیگر:
بسیاری از کسان و سازمانها رابطهشان با دیگران، در عمل، رابطهی «من-آن» است. گویا دیگری شیء است برای رسیدن آن کسان یا سازمانها به خواستههای خودشان. گویا دیگری ابزاری است برای جلوهگری آن افراد یا سازمانها برای مشتریانشان؛ گویا دیگری پلهای است در نردبان ترقی که آن کسان یا سازمانها برای خویش ترسیم کردهاند. گویا دیگری را میتوان صدا زد، به کار گرفت، استفاده کرد و عنداللزوم تعویض کرد؛ چنانکه پیچی یا مهرهای را. گویا برای این افراد یا سازمانها انتظارات و اولویتهای خودشان اصل است ولی انتظارات و اولویتهای دیگری فرع و ناچیز است.
گویا حقوق خودشان حقتر است و تعهدات دیگری نیز تعهدتر. گویا دیگری فقط به اندازهای اهمیت دارد که در راه آن کسان یا سازمانها به کار بیاید. حتی برخی افراد و سازمانها فراتر نیز میروند و رفتهرفته گمان میبرند که جایگاه و حتی وجود دیگری از الطاف ملوکانهی آنان است. این خود بزرگبینی، انگیزههای نهان، خلاقیتها و جوششهای کارکنان(همان دیگری) را میفرساید و سازمان را از اوج بالقوهی خود دور میسازد. بدینسان افرادی که دیگری را شیء میبینند، در عمل خود را از «دیگری» راستین و پرتوان محروم کردهاند؛ این افراد، سنگینسنگین بار تنهایی خود را به دوش میکشند در حالی که به جای نیروی شگفت و جوشانِ گروه، تنها و تنها زورِ فرد، زورِ رییس، پیشرانِ گروه شدهاست. بدینسان آنچه در نگاه زودگذر گرهگشا تصور میشود، در نگاه بلندمدت، آفتی است که سازمان را از درون تهی میسازد.
گغتوگویی بودن، این گونه رفتار نکردن است.
گغتوگویی بودن، «خوب سخن گفتن» نیست.
گفتوگویی رفتار کردن، یعنی آمادگی خوب شنیدن از هر کس و در هر جا؛ یعنی دنیا را به دو بخش «خودی» و «غیرخودی» تقسیم نکردن؛ یعنی پرهیز از پیشدواریهایی که گوش جان آدمی را میبندند.
گفتوگو نه زینت و بازی، بلکه ضرورتِ حیاتی زمانهی ما است.
ضرورت حیاتی اکنون و همینجا.