فرارو- "دارون عجم اوغلو*"، استاد اقتصاد "دانشگاه ام آی تی" آمریکا، در مقالهای برای "پایگاه خبری پراجکتسیندیکیت"، از ضرورت ایجاد یک نظم بین المللی جدید، با حضور بازیگران جدید، خبر میدهد. وی در این رابطه مینویسد:
«دوره ریاست جمهوری دونالد ترامپ که با تضعیف موقعیت بین المللی آمریکا و انکار نفوذ و قدرت رو به رشدِ چین در جهان همراه بوده، در حال اتمام است. به راستی این دوره را باید پایانی بر ایده جهانِ تک قطبی نیز دانست. با این حال، در حالی که عده زیادی از ناظران و تحلیلگران صحبت از از حرکت از جهان تک قطبیِ پساجنگ سرد به سمت نظام بین الملل دوقطبی که در آن چین و آمریکا، قدرتهای برتر هستند میکنند، این ایده را باید نه اجتنابناپذیر و نه پدیدهای مطلوب درنظر گرفت. در این چهارچوب، میتوان امید داشت که شاهد دنیایی بود که در آن اروپا و دیگر اقتصادهای نوظهور جهان نیز نقش عمدهای بازی کنند و از دو قطبی شدنِ جهان (همچون دوره جنگ سرد)، جلوگیری کنند».
به گزارش فرارو، بدون تردید، چین به عنوان موفقترین اقتصاد جهان که ساختار سیاسی بستهای دارد، تاحدی زیادی از نفوذ ژئوپلیتیک قابل توجهی در آسیا و ورایِ آن برخوردار است. چین در بحبوحه دو بحران بزرگ جهان در سالهای اخیر یعنی بحران مالی سال ۲۰۰۸ و پاندمی ویروس کرونا، خیلی زود، شرایط اقتصادی و سیاسی خود را با اوضاع متغیر، هماهنگ کرد و از این طریق، تا حد زیادی موقعیت بین المللی خود را نیز بهبود بخشید. با توجه به اینکه بسیاری از کشورهای جهان که نمیخواهند در مسائل جهانی به آمریکا تکیه کنند، چین را به مثابه گزینهای مطلوب جهت حمایت از خود میبینند، چرا پکن نباید خود را یکی از دو قطب برتر قدرت در جهان تصور کند؟
با این حال، یک جهان دوقطبی، تا حد زیادی جهانی بی ثبات خواهد بود. ظهور یکچنین جهانی، خطر برخوردهای خشن و نظامی را بیش از پیش افزایش میدهد. در یکچنین جهانی، حل مشکلات بین المللی، به تابعی از مسائل مرتبط با منافع ملی چین و آمریکا تبدیل میشود. در این راستا، سه چالش مهم و اساسی که اکنون بشریت با آنها رو به رو است، یا مورد بی توجهی قرار خواهند گرفت و یا به کل، وضعیتی بدتر پیدا خواهند کرد.
چالش اول، مساله تمرکزِ تکنولوژیهای پیشرفته است. در حالیکه تکنولوژی، همواره یکی از محورهای مهم و اساسی در منازعات میان آمریکا و چین بوده است، شباهت قابل توجهی نیز میان دو کشور در زمینه رویههای مرتبط با این مساله وجود دارد. هر دو کشور سعی دارند تا با استفاده از تکنولوژی، بر جامعه بشری مسلط شوند. در این راستا، سیستم عاملهای دیجیتال و هوش مصنوعی، به ابزارهایی جهت کنترل بشریت تبدیل میشوند.
البته که تفاوتهایی نیز میان دو طرف وجود دارند. در حالی که دولت آمریکا تکنولوژیهای پیشرفته را به مثابه یک واقعیت، پذیرفته و صنایع فعال در آن، از دولت آمریکا و سیاستهای آن پیروی نمیکنند، دولت چین عملا رویه مخالفی را در پیش گرفته و عملا اغلب شرکتهای مرتبط با تکنولوژیهای پیشرفته، از دید پکن، باید تابع سیاستها و قوانین حزب کمونیست باشند. با این حال، یک نقطه مشترک دیگر میان دو کشور این است که هیچکدام از آن ها، استانداردهای مرتبط با حریم خصوصی را توسعه نمیدهند و سعی نمیکنند تا امکان استفاده عموم مردم را از هوش مصنوعی و مزایای آن فراهم سازند.
به همین منوال، حمایت از ارزشهایی نظیر حقوق بشر و دموکراسی، از اهمیت و اولویت پایینی در جهان دو قطبی برخوردار خواهند بود. چین و آمریکا، هر دو، تعهد چندان زیادی در عمل به حقوق بشر و دموکراسی ندارند. تعهد آنها به این اصول، چندان در خارج از این کشورها نیز، جدی گرفته نمیشود. نباید فراموش کرد که دولت آمریکا، دولتهای مردمی و دموکراتیک زیادی را که چندان با آن دوستانه برخورد نمیکرده اند را در مناطقی نظیر آمریکای لاتین، آسیا، و آفریقا سرنگون کرده ایست. زمانی هم که از دموکراسی در کشورهایی نظیر اوکراین حمایت کرده، این اقدام را غالبا با اغراض سیاسی و با هدف تضعیف رقبای بین المللی خود نظیر روسیه انجام داده است.
موضوع مهم دیگری که در جهان دو قطبیِ چین و آمریکا، متاسفانه توجه چندانی را به خود جلب نخواهد کرد، مساله تغییرات آب و هوایی/Climate Change است. در سالهای اخیر، چین در مقایسه با آمریکا، بازیگر متعهدتری در زمینه کنترل گازهای گاخانهای و رویههای مرتبط با کاهش گازهای آلاینده در جهان بوده است. با این حال، باید در نظر داشت که چین و آمریکا، تنها قدرتهای برجستهای نیستند که اقدام به تولید گازهای گلخانهای در جهان میکنند. آنها هر دو از مدلهای اقتصادی که مبتنی بر مصرف فزاینده انرژی هستند، پیروی میکنند. هم چین و هم آمریکا، به شدت به منابع انرژی جهت چرخاندن چرخهای اقتصادهای خود وابسته هستند. درست به همین دلیل است که باید انتظار داشت که به هر حال، منافع اقتصادی آن ها، بیش از دغدغههای آنها در مورد داشتن جهانی سبز و سالم، از اولویت برخوردار باشند.
تمامی این مشکلات، در جهانی که بیش از دو قطبِ قدرت داشته باشد، بیشتر و بهتر مورد توجه قرار خواهند گرفت و برای حل آنها برنامه ریزی میشود. دو قدرت دیگری که باید در این میان به آنها توجه کرد، اتحادیه اروپا و کنسرسیومی از قدرتهای اقتصادی نوظهور در جهان هستند. قدرتهای نوظهوری که میتوان از آنها با عنوان گروه E۱۰ یاد کرد و شاملِ: مکزیک، بریل، هند، اندونزی، مالزی، ترکیه، آفریقای جنوبی و دیگران میشود. یکچنین جهانِ چندقطبی (چهارقطبی)، کمتر از هر مدل دیگری، فضای مساعدی را برای بروز یک جنگ سرد، فراهم میکند. یکچنین جهانی، صداهای متنوع تری را نیز وارد عرصه حکمرواییِ جهانی میکند.
اتحادیه اروپا و ائتلافِ قدرتهای نوظهور میتوانند در شکل گیری رویههای هنجاری و قانونی بر علیه انتشار گازهای گلخانهای در جهان و همچنین بسط و گسترش حقوق بشر و دموکراسی، نقش مهمی بازی کنند و در این زمینه، آمریکا و چین را عمیقا تحت فشار قرار دهند.
بدون تردید، یک جهان چهار قطبی، در نقش نوشدارو ظاهر نخواهد شد. وجود صداهای مختلف در قالب این جهان و همچنین وجود چالشهای اساسی جهت مدیریت این صداها، در مقایسه با جهان تک قطبی یا دو قطبی، کار را به مراتب مشکلتر خواهد کرد. قطبهای مختلف این جهان، هرکدام ساختارهای سیاسی، مدل اقتصادی و ارزشهای متفاوتی را نمایندگی میکنند که مدیریت این مساله بسیار سخت است.
با این همه، یک جهان چهارقطبی در مقایسه با یک جهان دو قطبی، امیدبخشتر است. اگر کشورها و قطبهای جدید قدرت وارد میدان شوند، احتمال اینکه صداهای مختلف را در داخل کشورهایشان بیش از پیش (مخصوصا در کشورهایی که ساختار بسته دارند) تقویت کنند، افزایش خواهد یافت. اضافه بر این، نباید فراموش کرد که قدرتهای نوظهور، در صورتی میتوانند به مثابه یک جبهه مشترک فعالیت کنند که تمایلات خاصِ انحصاری و فردی خود را رها کنند. یک جهان چهارقطبی میتواند، مزایا و منافع بسیاری را برای کشورها و ملتهای مختلف جهان به دنبال داشته باشد.
*دارون عجم اوغلو، وی استاد اقتصاد "دانشگاه ام آی تی" در آمریکا است.