جنگ که تمام شد سربندهای سبز را از سر گشودیم ،بوسیدیم و به یادبود بر دیوار خاطراتمان آویختیم. عکس جبهه را در آلبوم گذاشتیم و با قطره اشکی یاد سروهای سبز وطن را به خانه دل سپردیم. آمدیم و جمعه به جمعه در ندبه های مان برای سنگرسازان بی سنگر و فرماندهان بی سر برای علی اکبرهایی که هنوز گل جوانی شان شکفته نشده، بر تفتیده های خاکریزها پرپر شدند.
دلتنگ شدیم.عصرهای پنج شنبه بود و شیشه گلابی که تمام عطر خاطرات جبهه را برایمان تازه می کرد و بهشت کوچک گلزار شهدا که رشته پیوند ما با آسمان بود و خدا حافظ ای رفیق...آرام آرام پوتین ها خاک خورد و ورق های خاطرات باد برد. در کوچه های زندگی گم شدیم بازار دنیا آنقدر شلوغ که حتی کبوترهای شکسته بال آسایشگاه معلولان جنگ نیز از یادمان رفتند و هرگز به ذهن مان خطور نکرد.
چه چشمهایی که به انتظارمان بر در خیره ماند. چه دل هایی که در بیقراری همصحبتی و درد دلی دوستانه ترک برداشت.همرزمانی که روزی برای مان همه زندگی مان بودند حالا فقط نامشان ،نشانی یک خیابان شده بود و خانوادههایشان فراموش مان... دریغ که یادمان رفت سالهایی که برای ما به سرعت باد می گذشت، چند کوچه آن طرف تر،پشت دیوار تنهایی ها،زمان اما برای " مادران شهید " ترجمانی دیگر داشت و تیک تاک عقربه های ساعت پیش چشم های بارانی شان درازای یک قرن بود.
تقویم هایی که هر سال با شوق بهار می گشودیم زودتر از انتظارمان به پاییز می رسید و هنوز زردی خزان تمام نشده و سردی زمستان به آخر نرسیده باز دختر بهار پشت در ایستاده بود و در میزد، دریغ که هرگز ندانستیم تقویمها برای تو ای "مادر شهیدان " پر از تازه بهارانی بود که سرخی ارغوانهایش یادگار از خون سروهای برومندت؛ محمد حسن، محمد محسن و محمد جواد؛ داشت.
شیر مردانی که در دامان مهر پروراندی، از چشمه های معرفت نوشاندی، شولای صبر بر قامتشان پوشاندی و آتش عشق علی چنان در دلهایشان افکندی که سرشان پر از شور آزادگی شد و دلشان لبریز حس ناب کربلایی و اینک تمام آن شکوه در قاب تصویرهایی که بر طاقچه اتاق جا گرفته اند و خدا میداند که آخرین تبسم آخرین خداحافظی آخرین نامه هایی که برایت نوشته بودند و تو با وضو آنها را گشودی و خواندی اینک واژه واژه های وصیت نامه هایشان که هر روز با خود زمزمه می کنی چه شراره ها که بر مجمر دلت افکند و چه شعله ها که آرزوی هایت را خاکستر کرد؟ و تو در شکیب زینب گونه ات و در صبر فاطمی که در مکتب علی آموختی، دست بر آسمان برداشته و به رسم الخط عاشورا خواندی اِنَّ الله اَرَادَ اَن یَرَاکَ قَتیلَا و مَا رَاَیتَ اِلَّا جَمیلَا
آن روز که جان خود فدا می کردیم با خون حسین اقتدا می کردیم
پس از سالها کنج صبوری و رنج مهجوری ،در بهاری که پرستوها به آشیان بازگشتند و سروها، شکیبِ قامت آراستند، کبوتر صبرت ناشکیبا از بام جهان پر کشید تا در آبی ترین آسمان ملکوت، بر خوان رحمت الهی روزه صبر گشاید و دیده بی تاب به دیدار باز نماید. شراب روحانی از سرخی آخرین شفقی که بر دامن افق می نشست بر گرفت و بال پرواز تا بیکران آرامش دوست برگشاد.
کوچه های بیقرار دلش در واپسین روزهای زندگی، هیاهوی فتح المبین سال ۶۱ داشت. وقتی عقاب روح محمد حسن شاهبال شهادت گشود تا از حضیض خاک به اوج افلاک بر آید و بهار ایمانش چون خورشیدی بر بلندای نیزارهای مجنون شکفت آنجا که بوی عطر شهادت محمد محسن ،خیبر را لبریز لافتی الا علی می کرد و نسیم وصالش لبریز شمیم شهادت شد در سرخی کربلای پنج آنجا که خامه تقدیر پرواز محمد جوادش را تقریر کرد.
خلوت خانه ای که صفای حیاط کوچکش از شمعدانی هایی بود که هر عصر شکوفه های سرخ و سپیدش بر ساقه نازک خیال می شکفت و بغض تنهایی ها و دلتنگی هایت را پشت انبوه سبز برگهایش پنهان می داشت،اکنون در ترنم قطره قطره باران بهار ،مثنوی مردان آسمانی را زمزمه کند.
"اقدس کشاورز ارشدی" مادر شهیدان محمدحسن، محمدمحسن و محمدجواد روزیطلب ۸ فروردین ماه امسال درگذشت و به فرزندان شهیدش پیوست.پیکر مرحومه کشاورز ارشدی در دارالرحمه شیراز در کنار فرزندان شهیدش به خاک سپرده شد.مادر این شهدای والا مقام در سن ۸۵ سالگی دار فانی را بدرود گفت.
به قلم سعید نیاکوثری، نویسنده و پژوهشگر