به گزارش خبرگزاری فارس از شیراز، ظاهرش به نظر جوانتر از سن و سالش است، متولد ۴۶ و اکنون در آستانه ۵۴ سالگی است، آسودهخاطر انگشتانش را حرکت میدهد و آنچه در سر دارد را بر بوم نقاشی مینگارد.
به حرکات ریز و درشت دستانش دقت میکنم بسیار متبحرانه و آرام، گاهی بدون نگاه کردن به ورق قلممو را میرقصاند و نتیجهاش دلانگیزتر از حد تصور میشود.
با سوسن یزدانی همکلام میشوم، دقایقی خوش و بش میکنیم و با لحنی متین و شمرده داستان زندگیاش را روایت میکند.
او میگوید: در خانوادهای متوسط به لحاظ اقتصادی و هنرمند در شهرستان آباده فارس متولد شدم، پدرم گیوهدوز بود و مادرم قالیبافی میکرد، از همان روزهایی که عقلم میرسید هنر را عاشقانه دوست داشتم.
چرخ روزگار به کام نبود و در همان سالهای اول زندگی(دو سالگی) دچار بیماری فلج اطفال شده و از ناحیه ستون فقرات آسیب دیدم
یزدانی ادامه میدهد: چرخ روزگار به کام نبود و در همان سالهای اول زندگی(دو سالگی) دچار بیماری فلج اطفال شده و از ناحیه ستون فقرات آسیب دیدم، معلولیتی که میتوانست دنیا را به چشم پدر و مادرم تیره و تار کند و آیندهام را به تباهی بکشاند.
او اضافه میکند: کمکم که قد میکشیدم نگاههای اطرافیان مرا متوجه ماجرا میکرد، نحوه راه رفتنم متفاوت از بقیه بود و این تمایز سبب میشد نتوانم در اجتماع بهصورت عادی رفت و آمد کنم،روزهای نخست، بیماری مرا از پای انداخته بود اما تلاش پدرم سبب شد دوباره روی پاهایم بایستم و زمینگیر نشوم.
این بانوی هنرمند حمایت خانواده را در این راه مهم میداند و میگوید: وارد دبستان شدم و علیرغم محدودیتها دوران دبستان و راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشتم، تلاش خانوادهام مهمترین عاملی بود که احساس متفاوت بودن نکنم و راه خودم را ادامه دهم، لذا از کودکی با الگوبرداری از مادر، قالیبافی و کاموا بافی را شروع کردم و وارد هنرستان شدم.
به ورزش علاقه زیادی داشتم اما بخاطر وضعیت جسمانیام همیشه کنار زمین نظارهگر بوده و باور کرده بودم که نمیتوانم ورزش کنم
یزدانی از علاقهاش به ورزش و انگیزهای تمامنشدنی سخن میگوید: به ورزش علاقه زیادی داشتم اما بخاطر وضعیت جسمانیام همیشه کنار زمین نظارهگر بوده و باور کرده بودم که نمیتوانم ورزش کنم، در دوران هنرستان گلدوزی، خیاطی و نقاشی را آغاز کردم و کمکم به مهارت رسیدم تا جایی که خرج تحصیلم را درمیآوردم.
وی اضافه میکند: پنج سالی در یک تولیدی پوشاک فعالیت کردم و پس از آن تصمیم گرفتم کارگاه خودم را داشته باشم، کمکم کارم رونق گرفت، سفارس میگرفتم و به هنرجویان آموزش میدادم.
کارگاه خیاطی و گلدوزی من راهاندازی شد، روزهای اول تنها بودم اما به بانوان زیادی آموزش دادم و آنها را به کار گرفتم، خودکفا شده بودم و روزنه امیدی که روز اول در وجودم رخنه کرده بود حالا بزرگ و بزرگتر میشد.
این بانوی فارسی تکیه بر خداوند را مهمترین عامل موفقیتش در راه پر تلاطم طوفان زندگی میخواند و میگوید: خداوند به کارم برکت میداد و بانوان علاقهمند به هنر خیاطی هر روز به تعدادشان اضافه میشد و من خوشحال از اینکه هرچه در توان داشتم بیدریغ آموزش میدادم و هیچچیز برایشان کم نمیگذاشتم، کارم که به خوبی رونق گرفت دوباره فکر ورزش به سرم افتاد، نمیتوانستم از علاقهام به ورزش دل بکنم.
یزدانی درباره نحوه ورودش به ورزش و کمبودهای آن روزها میگوید: در شهرستان آباده هیچ رشته ورزشی مخصوص معلولان وجود نداشت، اما بازهم کوتاه نیامدم و تصمیم گرفتم با افراد سالم رقابت کنم، تنیس روی میز رشته مورد علاقهام بود که با حضور میان افراد عادی آن را آغاز کردم، مدت زمانی گذشت و تیم برای مسابقات استانی به شیراز اعزام شد که من از اعضای تیم منتخب بودم و در شیراز آشنایی من با مربی معلولین سبب آغاز کارم در تیم معلولین شد.
وی در ادامه خاطرات زندگیاش میافزاید: حضورم در تیم معلولین و ممارست در این حرفه سبب شد زمینه حضورم در مسابقات مختلف استانی و کشوری فراهم شده و مقامهای مختلف تیمی را به دست آورم.
گام بعدی من به سمت موفقیت، مهاجرت به مرکز استان بود که با مخالفت شدید خانواده مواجه شد، اما علیرغم سختیهای زندگی برای یک بانوی معلول و تنها در یک شهر بزرگ، خطرات را به جان خریدم و در مقابل ناملایمات مقاومت کردم؛ چراکه امید به ایندهای روشنتر را مقابل دیدگانم تجسم کرده بودم.
امروز که با شما سخن میگویم، یک بانوی کارآفرین هستم، شاگردان زیادی تربیت کردهام
این بانوی کارآفرین میگوید: امروز که با شما سخن میگویم، یک بانوی کارآفرین هستم، شاگردان زیادی تربیت کردهام، لباسهای بسیاری کوک زدهام، نقش و نگارهای بسیاری را بافتهام، مجسمههای زیادی را تراشیدهام و نقش زندگی را بر بوم نقاشی ترسیم کردهام.
امروز من نشان دادم که معلولیت، نمیتواند محدودیت بیاورد، این ذهن بیمار برخی افراد و نگاههای تحقیرآمیزی است که سد راه خوشبختی میشود اما باید چشم دل را گشود، علم و دانش و هنر را بر نگاه ظاهر غالب کرد و به اینده روشن امیدوار بود چراکه خداوند وقتی عضوی یا حتی قدرتی را از انسان بگیرد بدونشک در مقابلش بینش و درکی عمیق عطا میکند که تکیه بر آن میتواند گرهگشایی کند.
یزدانی میگوید: در حرفههای خیاطی، نقاشی، گلدوزی، سفالگری با چرخ و دست، گیپوربافی، چرم دوزی، تبحر دارد اما امروز به دلیل شرایط اقتصادی و کوچک بودن مکان زندگیاش در شیراز امکان برپایی کارگاهش را ندارد و از این جهت طلب حمایت و پشتیبانی میکند.
امروز در حال آموزش دیدن یک رشته موسیقی هستم و علاوه بر تنیس در رشته شنا و یوگا نیز فعالیت میکنم
او در این گفتگوی گرم و صمیمی ادامه میدهد: امروز در حال آموزش دیدن یک رشته موسیقی هستم و علاوه بر تنیس در رشته شنا و یوگا نیز فعالیت میکنم و چهارسال بهعنوان سرپرست تیم شنای معلولین بودم.
از او میخواهم از خاطرات روزهای سختی که پشت سر گذاشته است، سخن بگوید و او که لبخندی گوشه لبش نقش بسته و خاطراتش را مرور میکند، میگوید: خاطرهام به اولین روزی برمیگردد که برای کار در یک تولیدی پوشاک تست دادم، آن روز همه سالم و خوشتیپ بودند و آماده کار، مسئول تولیدی را وضعیت پای من را دید به من گفت جادکمه بزنم و بقیه پای چرخهای خیاطی به دوختن مشغول شدند، میخواستند من را با جادکمه زدن دست به سر کنند، یک هفتهای گذشت و من جا دکمه میزدم و دیدم انگار همین روال ادامه دارد، یک روز موقع ناهار پارچهای برداشتم و تا قبل از اینکه بقیه به سر کارشان برگردند در مدت نیم ساعت لباسی دوخته و اتو کردم و روی میز سرپرست کارگاه قرار دادم،دو سه روزی گذشت که سرپرستمان امد و گفت شرکتی که با انها کار میکنم فقط از این لباس خواسته و لباسی که من دوخته بودم را نشان داد و خواست خیاط لباس خودش را معرفی کند، وقتی گفتم کار من است کسی باور نمیکرد تا اینکه جلو چشمشان نمونه لباس را دوختم و همین شد تا سه ماه بعد من سرپرست کارگاه شوم.
این بانوی موفق ادامه میدهد: دو سال پیش در برنامه کاشانه مهر شبکه فارس ساخت زیورالات را اموزش میدادم، اما کمکم انحنای ستون فقراتم بیشتر شد و اگر دو سه سال پیش در یک روز سه دست مانتو شلوار میدوختم اکنون با وخیمتر شدن شرایطم در سه روز یک دست مانتو شلوار میدوزم اما بههیچ عنوان قربانی نگاهها و قضاوتهای نادرست مردم و اطرافیان نشدم و از همه میخواهم اگر فرد معلولی در خانواده، دوستان یا اطرافیان خود دارند او را با طاهرش مقایسه و قضاوت نکنند و توانمندیهای او را هم ببینند؛ چرا که من در سال ۶۵ در دانشگاه همر پذیرفته شدم اما بخاطر ظاهرم من را در مصاحبه نپدیرفتند و مانع ادامه تحصیلاتم در دانشگاه شوند.
وی تاکید میکند: من طی این سالها و در مواجهه با مشکلات ریز و درشت در زندگی یاد گرفتم هرجا به در بستهای خوردم با اراده قویتر راه بهتری را انتخاب کنم،هیچگاه خودم را معلول و ناتوان حس نکردم و همیشه از دیگران خوشبختتر و قویتر بودم و خدا را برای دادهها و ندادههایش شکرگذاری کردم.
او از آرزوهایش سخن میگوید: دوست دارم دوباره بتوانم کارگاه کوچکم را اینبار در شیراز راهاندازی کنم، مشتاق بودم اموزشگاهی بزنم و از هنرم به علاقهمندان آموزش دهم اما تاسیس آموزشگاه مدرک دانشگاهی میخواهد که اجازه ندادند در دانشگاه درس بخوانم لذا از مسئولان میخواهم من را در این راه حمایت کنند چرا که من به تجربه ثابت کردهام که هنرمند پرتلاشی هستم.
انتهای پیام/ ن/س