خبرگزاری مهر، گروه بین الملل- امیرمحمد اسماعیلی: پایان جنگ جهانی اول سبب تجزیه مرد بیمار اروپا توسط قدرتهای متفق شد. «امپراتوری عثمانی» که مدتها از شروع انحطاطش میگذشت، نهایتاً با توسعهطلبی قدرتهای غربی از هم پاشید و دولت-ملتهایی شکل گرفتند که ملتهای آن کمترین دخالتی در تعیین سرنوشت خود و تعیین مرزهای سرزمینی شان نداشتند. در واقع، این کشورهای به ظاهر متمدن اروپایی بودند که برای آبادانی اجباری، هدایت امور ملتهای به ادعای آنها نامتمدن اما برخوردار از تاریخ چند هزار ساله را به دوش گرفتند. در آن بازه زمانی، پادشاهی ایران و عثمانی که دوران انحطاط خود را تحت حکومتهای استبدادی طی میکردند، توان و اراده مقابله با این تهاجم متمدنانه را نداشتند.
شروع تاریخ معاصر غرب آسیا با معاهداتی همراه شد که دارای مؤلفهای اساسی بودند و آن عبارت بود از عدم مشارکت ملتها و دولتهای منطقه و تصمیمگیری بیگانگان بدون در نظرگیری منافع ملتهای ساکن در این حیطه جغرافیایی. معاهداتی نظیر «سایکس-پیکو»، «سور» و «بالفور» در این دسته قرار میگیرند. در این میان، در تاریخ معاصر میتوان به نامههای ردوبدل شده میان «شریف حسین» و «ماکماهون» نیز اشاره کرد. نمونهای از تلاشهای قدرتهای غربی برای تزریق ایدئولوژی ناسیونالیست با روح غربی که بهسختی میتوان برای آن نمونه ای در تاریخ چند هزارساله منطقه جعل کرد. این ناسیونالیسم که نهایتاً با بدعهدی به شریف حسین خاتمه یافت، مرزهای جدیدی را بدون نظر اعراب و ملتهای تحت حکومت عثمانی ترسیم کرد. میراث این مداخلههای متمدنانه چیزی جز کاشته شدن تخم منازعات پیاپی برای ملتهای منطقه نبود. بر این اساس، غرب آسیا به نحوی مهندسی شد تا این منطقه برای سالهای متمادی درگیر بیثباتی و منازعات باشد. این مناقشات، منافع غرب را در محیط بیثبات غرب آسیا آسانتر دنبال میکرد.
شروع تاریخ معاصر غرب آسیا با معاهداتی همراه شد که دارای مؤلفهای اساسی بودند و آن عبارت بود از عدم مشارکت ملتها و دولتهای منطقه و تصمیمگیری بیگانگان بدون در نظرگیری منافع ملتهای ساکن در این حیطه جغرافیایی اما این پایان کار مداخله جوییهای غرب در منطقه به منظور تأمین منافع نبود. در طول جنگ سرد نیز منطقه غرب آسیا از جایگاه ویژهای در معادلات بینالمللی دو بلوک شرق و غرب، بهویژه برای ایالاتمتحده برخوردار شد. از یکسو ذخایر غنی نفتی و از سوی دیگر تلاش شوروی جهت نفوذ در غرب آسیا دلایل اصلی اهمیت آن برای واشنگتن بود. با فروپاشی شوروی در دهه ۹۰ میلادی، بحث ظهور قدرت هژمونیک در نظام بینالملل بیش از پیش مطرح شد.
بعد از فروپاشی شوروی، ایالاتمتحده منافع خود را در بیثباتی از طریق طراحی جدید و نه با مرزبندیهای سایکس-پیکو دنبال کرده است. در همین راستا، آمریکا با مطرح کردن «نظم نوین جهانی» درصدد تقویت این خواسته گام برداشت. حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ پس از حمله به افغانستان در سال ۲۰۰۱، اولین نمودهای اجرای این طرح بود. عدم اشراف و توجه طراحان سیاست خاورمیانه بزرگ، بر عوامل جامعهشناختی در منطقه، تأثیرات شگرفی را بر سرنوشت طرح مزبور بر جای گذاشت تا جایی که مردم جهان عرب، در دهه دوم قرن بیست و یک، متأثر از «بیداری اسلامی» و یا به تعبیر آمریکا «بهار عربی»، به صحنه آمدند. از زمانی که موج تغییرات عربی از تونس آغاز شد، رهبران آمریکا رویکردهای متفاوتی را در قبال این دگرگونیها اتخاذ و تلاش کردند تا با همراهی این تحولات، آن را مدیریت کرده و از این طریق مانع به خطر افتادن منافع بلندمدت آمریکا در غرب آسیا شوند. در سالهای بعد، آمریکا سیاستهای چندگانه و بعضاً متناقضی را در قبال تحولات در کشورهای مختلف عربی، تحت عنوان ایجاد خاورمیانه جدید در پیش گرفت.
دهه دوم قرن ۲۱؛ نظم نوین منطقه ای و جهانی
در مجموع، با بررسی تاریخ معاصر غرب آسیا میتوان استدلال کرد که قدرتهای غربی منافع خود را در بیثباتی منطقه دنبال کردهاند. معاهده سایکس-پیکو، سور، بالفور، فروپاشی امپراتوری عثمانی، منازعه در فلسطین، سرنگونی دولت ملی مصدق و حمایت از استبداد شدید پهلوی، کودتاهای متعدد در کشورهای منطقه در جنگ سرد، تزریق و دامن زدن به جریانهای ناسیونالیستی، حمایت از رژیم بعث در شروع و ادامه جنگ با ایران، حمله به افغانستان، حمله به عراق، خلأ قدرت در این کشورها و ظهور گروههای افراطی- تروریستی نظیر القاعده و داعش، حمایت از دعاوی جداییطلبانه منطقهای، دخالت در امور حاکمیتی دولتها، ترور شخصیتهای رسمی دولتی، استفاده از ابزارهای رسانهای غرب برای ایجاد التهاب و آشوب در کشورهای مخالف، بهرهگیری از ابزار تحریم اقتصادی، حمله به لیبی و تقسیم آن، حمایت از ائتلاف سعودی علیه یمن در شش سال اخیر، فروش سنگین تسلیحات به کشورهای شورای همکاری خلیجفارس و غیره از جمله شواهدی است که میتوان به آنها استناد کرد و نتیجه گرفت که نقش قدرتهای غربی، نقش اصلی مخرب در بی ثباتی منطقه ای بوده است.
حوادث به وقوع پیوسته در منطقه در دهه دوم قرن بیست و یک از پویاییهای جدیدی در این عرصه جغرافیایی خبر میدهد. در واقع، منطقه غرب آسیا در دهه اخیر به سوی نظم نوینی حرکت کرده است که در طی آن برخی مؤلفههای نظم پیشین تغییر کرده یا در حال تغییر به مؤلفه های جدیدی است. از سویی دیگر، پویاییهای عرصه جهانی نیز حاکی از تغییر در نظم جهانی و برجستهتر شدن نقش بازیگران آسیایی است. در این میان، برخی صاحبنظران روابط بینالملل معتقدند که نظام پساآمریکا شروع شده و باید منتظر نظام بینالملل چندقطبی در جهان باشیم که بازیگران دیگر نیز در آن به ایفای نقش میپردازند. بنابراین، پویاییهای جهانی و منطقهای از شکلگیری نظم نوین منطقهای و نظم چندقطبی در عرصه جهانی خبر میدهند که ساختارهایشان خود را ظاهر کردهاند.
ثبات؛ پیش درآمد توسعه در غرب آسیا
در سفر اخیر وزیر امور خارجه چین به ایران، سند راهبردی ۲۵ ساله میان دو قدرت نوظهور شرقی به امضا رسید؛ سندی که مسیر تعاملات میان دو کشور را مشخص میکند. چین در سالهای اخیر بر پایه پنج اصل همزیستی مسالمتآمیز به ایجاد روابط متقابل با کشورهای مختلف مبادرت کرده است. احترام متقابل نسبت به حاکمیت و تمامیت ارضی، عدم ستیزهجویی متقابل، عدممداخله در امور داخلی یکدیگر، برابری و منفعت متقابل و نهایتاً همزیستی مسالمتآمیز، پنج اصلی بوده که چین در سیاست خارجی خود به عنوان سنگ بنا قرار داده است. امضای این سند راهبردی میان جمهوری اسلامی ایران به عنوان یک قدرت منطقهای و چین به عنوان قدرت چالش گر در عرصه نظم هژمونیک غرب، در فضای گذار به نظم منطقهای و جهانی برای هر دو کشور مهم و تأثیرگذار خواهد بود. افزایش روابط دو قدرت نوظهور شرقی میتواند برای هر دو کشور که رویکرد ضد استعماری و ضد امپریالیستی دارند، منافع متعددی را در کوتاهمدت و بلندمدت به دنبال داشته باشد.
برخلاف آمریکا و شرکای غربی، قدرت های نوظهور شرقی منافع خود را در راستای ایجاد ثبات در منطقه غرب آسیا تعریف می کنند
چنانچه پیشتر گفته شد؛ قدرتهای غربی مداخله در امور ملتهای منطقه را اصلی اساسی در رویه سیاست خارجی خود در طول یک قرن اخیر تلقی کرده اند و هدف آنها منفعت یکجانبه دولتهای خود و نه دولتهای منطقه بوده است. اما بر پایه رویکرد چینی در قبال روابط بینالملل، جایگاه چین در غرب آسیا ایجاب میکند که این کشور منافع خود را در ثبات منطقه ببیند. لذا سیاست خارجی این کشور برخلاف قدرتهای غربی، تامین منافع ملی در راستای منافع ملتهای منطقه است. به عبارتی دقیقتر، قدرتهای غربی منافع خود را در بیثباتی منطقه غرب آسیا تعریف کردهاند و این رویه از ابتدای حضور و مداخلههای آنها ادامه یافته، در حالی که چین منافع خود را در ثبات منطقه تعریف میکند. ابتکار یک کمربند یک جاده تنها در منطقهای باثبات قابل پیگیری است. بیشک ثبات، پیش درآمدی بر توسعه منطقه ای در غرب آسیا خواهد بود و قدرتهای غربی از این حقیقت آگاهی دارند. لذا طبیعی است که این ائتلاف راهبردی منافع غرب را دچار چالش اساسی کند. به ویژه بعد اینکه غرب نتوانست عملاً اعتماد ملتهای منطقه، بهویژه دولت و ملت ایران را در تأمین منافع جمهوری اسلامی از طریق برجام حفظ کند و بیشتر به سیاستهای لفاظانه و نه عملیاتی ادامه داد. در آینده این سؤال باید پاسخ داده شود که این دو قدرت نوظهور شرقی که به دنبال ثبات منطقهای هستند چگونه میتوانند با عوامل بر هم زننده ثبات که منشأیی خارجی دارند، مقابله کنند؟ طبیعی است که آمریکا و متحدان منطقهای و غربیاش بهراحتی اجازه نخواهند داد تا منطقه ثبات و نظم منطقهای را خارج از منافع و مداخله جوییهای آنها دنبال کند.