عصر ایران؛ مهرداد خدیر- گزاف نیست اگر گفته شود شهرت و محبوبیت کمتر شاعر معاصر غیر ایرانی به پابلو نرودا شاعر شهیر شیلیایی میرسد که امروز پنجاهمین سالگرد درگذشت او در پاریس است.
هر چند نرودا با اشعار بسیار عاشقانه و انسانی و متفاوت نزد ملتها و فرهنگهای مختلف و به ویژه در ایران محبوب است اما احتمال قتل او به دست عوامل رژیم پینوشه با تزریق آمپول هم از او شخصیت خاص و متفاوتی ساخته است زیرا ما هم در تاریخ معاصر خودمان نام منحوسی چون پزشکاحمدی را داریم که در زندان منتقدان سرشناس را با تزریق می کشت تا مرگ آنها طبیعی جلوه کند و البته به همت و پی گیری دختر عبدالحسین تیمورتاش مرد شماره دو حکومت رضاشاه که خود قربانی دسیسه شد و به قتل رسید پزشک احمدی را بعد از شهریور ۲۰ به تهران آوردند و محاکمه کردند و به دار آویخته شد.
در محبوبیت نرودا نزد ایرانیان همین بس که بسیاری از اشعار او در حالی در فضای مجازی وشبکه های اجتماعی دست به دست میشود که چه بسا برخی ندانند از اوست و خیلی ها باور نکنند که اشعاری بسیار انگیزشی که تمام ریههای آدم را پر از اکسیژن زندگی و عشق می کند کسی سروده که بر سر اعطای جایزه نوبل ادبیات به او نه به خاطر شاعرانگی که به سبب تمایلات کمونیستی اختلاف بود اما آنچه در شعر او نیست کمونیسم است و یک سره عشق است و شور زندگی و انسان گرایی.
کافی است تا مشهورترین شعر او در زبان فارسی را که احمد شاملو برگردانده و بارها خوانده و نشر شده نقل کنیم تا اگر نرودا را نمیشناختید ناگهان فریاد برآورید: وه! او گفته؟ این شعر زندگی مرا تغییر داد:
به آرامی آغاز به مردن میكنی
اگر سفر نكنی
اگر كتابی نخوانی
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی
اگر از خودت قدردانی نكنی
به آرامی آغاز به مردن میكنی
زماني كه خودباوری را در خودت بكشی
وقتي نگذاری ديگران به تو كمك كنند
به آرامی آغاز به مردن میكنی
اگر برده عادات خود شوی
اگر هميشه از يك راه تكراری بروی
اگر روزمرّگی را تغيير ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نكنی
يا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی
تو به آرامی آغاز به مردن میكنی
اگر از شور و حرارت
از احساسات سركش
و از چيزهايی كه چشمانت را به درخشش وامیدارند
و ضربان قلبت را تندتر میكنند
دوری كنی
تو به آرامی آغاز به مردن میكنی
اگر هنگامی كه با شغلت، يا عشقت شاد نيستی، آن را عوض نكنی
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی
اگر ورای روياهایت نروی
اگر به خودت اجازه ندهی
كه حداقل يك بار در تمام زندگیات
ورای مصلحتانديشی بروی
امروز زندگی را آغاز كن
امروز مخاطره كن
امروز كاری كن
نگذار که به آرامی بمیری
شادی را فراموش نکن
همین قطعه و شعر ضرب المثل شده »هوا را از من بگیر، خنده ات را نه« برای معرفی نرودا بسنده است و نیاز نیست مثل کسانی که اطلاعات فوتبالی شان را با نام طول و دراز و اصلی »پله«به رخ میکشیدند یادآوری کنیم نام اصلی او قطاری از چند کلمه بوده چون به سهولت قابل جست و جوست و به درد کسی هم نمیخورد.
نرودا تنها شاعر نبود. سیاست مدار و سناتور و سفیر هم بود و تلفیق دو عالم متفاوت واقعیت و خیال کاری نیست که از هر که برآید.
او دوست نزدیک دکتر سالوادور آلنده بود و چند روز بعد از سقوط او در پی کودتا که به قصد درمان از کشور روانه خارج از کشور بود بدرقه جمعیت انبوه به مثابه مخالفت مردم با پینوشه تلقی شد و گویا همان جا تصمیم گرفتند اگر به مرگ طبیعی از دنیا نرفت کلک او را بکنند تا اسباب دردسر نشود زیرا دو سال قبل نوبل ادبیات گرفته بود و چهره بین المللی به حساب میآمد.
تا سال ها همه می پنداشتند مرگ او طبیعی بوده اما ۱۲ سال قبل راننده او ادعا نرودا را باتزریق در بیمارستان کشتهاند وگرنه سرطان او چنان پیشرفته نبود تا به سرعت او را از پا بیندازد.
با این که ۴۰سال گذشته بود برای کشف حقیقت جسد را دوباره آزمایش کردند اما چه بافتی باقی مانده بود در پی ۴۰ سال و زمان بسیاری سپری شده بود تا پزشکان بتوانند به نتایج قطعی دست یابند ضمن این که تشخیص و تفکیک داروهایی که به قصد درمان خورانده شده از زریق مشکوک هم دشوار بود.
راننده اما پیرانه سر نفعی از دروغ بافی نداشت و اسنادی هم به دست آمد که شهرت و محبوبیت جهانی نرودا را تهدید حکومت پینوشه در شیلی می دانستند.
هر قدر در شعر نگاه انسانی و تخیلی و غیر سیاسی داشت در اظهار نظر سیاسی اما ضد آمریکایی بود اگرچه پیش بینی مشهور او درباره نابودی آمریکای سرمایه داری در سال ۲۰۰۰ محقق نشد و حتی او ندانست که سرمایه داری غرب از نقدها برای ترمیم حفره های آسیب خود استفاده می کند.
در تاریخ نوبل هنوز سخنرانی او در سال ۱۹۷۱ در زمره بهترین هاست تا جایی که گفته شد اگر ذره ای در حقانیت اختصاص جایزه به او تردید وجود داشت رفع شد از شدت شاعرانگی در آن گفتار و در آنجا هم رسم رفاقت به جا گذاشت واز دوست خود نام برد و گفت سهم او بود و به من دادند.
منتقد جدی حمله آمریکا به ویتنام بود و به همین خاطر در سفری نمی خواستند به او روادید ندادند اما آرتور میلر به انتقاد از این رفتار پرداخت و به آمریکا هم سفر کرد.
امثال نرودا و استوریاس و مارکز در آمریکای لاتین از یک نظر ما را یاد سعدی و حافظ و مولانا می اندازند که در اوج ناامیدی به خاطر تلاطمات سیاسی و حتی حمله مغول عشق را فرو نگذاشتند و آثار جاودانه خلق کردند.
در همان نطق نوبل می گوید: «درست پیش از آنکه به مرزی که مرا سال ها از وطنم جدا کرد برسیم، شب را در میان کوهستان در آخرین منزلگاه گذراندیم. ناگهان درخشش آتشی را دیدیم، نشانه مطمئنی از حضور انسان و چون نزدیک تر شدیم خود را در میان خانه های مخروبه و کلبه های فقیرانه یافتیم که متروک می نمود. داخل یکی از آنها شدیم و دریافتیم آتش از تنه درختی شعله می کشد که در کف اتاق افتاده بود و شب و روز می سوخت و دودش از سوراخهای سقف اتاق بیرون می زد و همچون پرده ای کبود در دل تاریکی شب به آسمان برمی خاست. مشکهای پنیر را دیدیم که معمولاً مردم این ارتفاعات می سازند. در کنار آتش چند مرد مثل خورجین در خود فرو رفته بودند. در آن سکوت نوای گیتار و کلمات سرودی را باز شناختیم که از دل خاکستر و تاریکی زاده می شد و نخستین صدای انسان بود که در این سفر دراز می شنیدیم. سرود عشق و فراق بود، ناله عشق و اشتیاق به بهار دوردست، از شهرهایی که از آن دور افتاده بودیم.
سرود زندگی بود در غنای سرشارش. آنها ما را نمی شناختند، از فرارمان چیزی نمی دانستند، هرگز نام مرا و یا شعرم را نشنیده بودند، و یا شاید هم شنیده بودند، شاید هم ما را می شناختند ولی آنچه واقعاً روی داد این بود که ما هم کنار آتش با آنها سرود خواندیم و غذا خوردیم و آنگاه در دل تاریکی به اتاقهای ماقبل تاریخ رفتیم. در میان این اتاق ها آب گرمی جریان داشت، آب گرم معدنی که در داخلش شست و شو کردیم ، گرمایی که از دل سلسله جبال ها برمی خاست ما را در آغوشش پذیرا شد.»
برای آن که بدانیم چقدر نگاه او انسانی بوده همین عبارات کافی است: بهترین اعر انسانی است که نان روزانه ما را تهیه می بیند:
«نانوای همسایه ما که خود را به هیچ روی خدا نمی داند. کارش پرشکوه و بی تظاهر است، آرد را خمیر می کند، در داخل تنور میگذارد، در رنگ های طلایی می پزد و نان روزانه را تحویلمان می دهد و این همه را صرفاً وظیفه صنفی خود می داند. و اگر شاعر هم به این آگاهی ساده دست یابد دست یافته اش بدل به جزیی از فعالیت عظیم بشری خواهد شد. فعالیتی که به صورتی ساده یا پیچیده در ساختمان جامعه دخیل است و اوضاع و احوالی را که بشر را در چنبر خود دارد دگرگون می کند و فرآورده های بشری را از نان و شراب و حقیقت بپیوندد و وظیفه اش را، کوشش و ذوق و حساسیتش را به کار روزانه تمامی انسان ها بگستراند و دست بدست بگرداند ناگزیر است در عرق ریزی روح، در نان و شراب و در تمامی رؤیای انسانی شرکت جوید و شرکت خواهد جست. آری تنها از این راه ناگزیر انسان عادی شدن است که می توانیم بار دیگر آن نفحه پر توش و توان را به شعرا برگردانیم که ذره ذره در هر دوره ای از آن زدوده شده است، همچنان که خود ما نیز در هر دوره ای تکیده تر و کاسته تر شدیم.»
در پنجاهمین سالگرد درگذشت شاعر بزرگ عشق و انسانیت و شادی شک نکنید که اگرهمان شعر »به آرامی آغاز به مردن میکنید اگر...« را دوباره بخوانید و به کار بندیم زندگیمان تغییر خواهد کرد و گرنه به آرامی آغاز به مردن می کنیم.
میدانم. همین حالا کسانی به طعنه خواهند گفت خبر نداری! چندی است که به آرامی آغاز به مردن کردهایم. اما نباید چنین باشد. پس به توصیههای نرودا عمل کنیم...
راستی اگر می خواهید درباره پابلو نرودا بیشتر بدانید یا بخوانید یا بشنوید سراغ اردشیر رستمی بروید که با او زندگی کرده و یکی از بهترین برنامه های کتاب باز با حضور او به یاد نرودا رقم خورد. هر چند مدیران امروز صدا وسیما سروش صحت را هم برنتافتند و احتمالا به دنبال مدل ایدیولوژیک هستند اما در تلوبیون و یوتیوب می توان دو سه برنامه جذاب با حضور اردشیر رستمی درباره نرودا را تماشا کرد تا به آرامی آغاز به مردن نکنیم!