به گزارش مشرق، وقتی دستگاه قضائی به سراغ احکام فرهنگی و غیرسلبی میرود، انتظار مخاطب روی این محور قرار میگیرد که این مجازاتها حداقل نقش آموزشی و اصلاحگر داشته باشند؛ به نوعی راهکاری که به جای زندان، فرد را با ریشههای فرهنگی و ارزشهای اجتماعی آشنا کند. اما تجربه اخیر اتفاق زینب موسوی، کمدینی که به دلیل اظهارات توهینآمیز نسبت به فردوسی با حکم فرهنگی مواجه شد، نشان داد که این خوشبینی تا چه حد ممکن است خام باشد تا این حد که او مهمان برنامهای میشود و بدون کمترین تردید و پشیمانی میگوید: «برای شوخی که کردم عذرخواهی نمیکنم.» جملهای که بیش از خود حکم، ماهیت این نوع مجازاتها را زیر سوال میبرد.
شوخی سخیف نقد اجتماعی و رو به تمدن بودن نیست
در این میان، بخش دیگری که از ماجرا نیز اهمیت دارد بخشی که خود این کمدین در گفتوگوی اخیرش آشکار کرد و تلاش کرد مرز میان «طنز» و «توهین» را با یک استدلال سادهسازیشده جابهجا کند. موسوی گفت «ذات استندآپ این است که عدهای ناراحت شوند» و ناراحتی بخشی از مخاطبان را نتیجه «تعصبات جامعه سنتی» دانست گویی هر انتقادی، نشانه عقبماندگی است و هر اعتراض، محصول ناآگاهی.
اما چنین استدلالی، بیش از آنکه دفاعی برای هنر طنز باشد به نوعی فرار رو به جلو است. ناراحتی در طنز زمانی ارزشمند است که محصول نقد ساختاری، افشای حقیقت یا شکستن تابوهای اجتماعی باشد نه نتیجه شوخی سخیفی که از دایره نقد بیرون زده و وارد حریم تحقیر میراث فرهنگی شده است.
بحث ما اصلاً «تعصب» نیست بلکه سقوط استانداردهای طنز است. جایی که تمسخر در لباس شوخی جا زده میشود و توهین، برچسب «جسارت هنری» میگیرد.
این بخش از اظهارات موسوی، خود سند دیگری است بر همان ضعف ساختاری که در پرونده دیده شد: وقتی حکم فرهنگی الزام الزام پیدا نمیکند فرد حتی در استدلالهایش نیز بهجای مسئولیتپذیری، به بازتعریف خطا روی میآورد تا آن را شبیه یک حق طبیعی جلوه دهد.
فقط حکم روی کاغذ فایدهای ندارد!
مشکل اصلی دقیقاً از همینجا شروع میشود، وقتی حکمی روی کاغذ نوشته شده که نه اجرا میشود، نه الزام واقعی پیدا میکند و نه پیامد مشخصی دارد در چنین شرایطی فرد محکوم نه تنها اصلاح نمیشود، بلکه اعتمادبهنفس بیشتری برای تکرار رفتار خود پیدا میکند.
در ادامه میبینیم که همچنان حرمت میراث ملی رعایت نمیشود، اثر تربیتی وجود نخواهد داشت و حتی جامعه نشانی از بازدارندگی نمیبیند. وقتی حکم فرهنگی بدون ضمانت اجرا و پیگیری باشد هیچ گونه ابزار اصلاحی را در خود جای نداده است و انگار همه چیز شوخی است.
نمونهای آشکار از شکست ساختاری
واکنش موسوی مصداق واضحی از این شکاف است. پروندهای که میبایست فرصتی برای آگاهیبخشی باشد، به نمادی از بیاثر بودن احکام نمادین تبدیل شده، جامعه وقتی حکم را جدی نمیگیرد که خود محکوم، اولین کسی باشد که از آن عبور میکند.
ضمانت اجرا نمایشی بود؟
اگر حکم قرار است آموزشی باشد، چرا فرد با وقاحت بعد از صدور آن میگوید که هیچ تغییری در رفتار یا باور خود ایجاد نشده است؟ واقعاً این گونه است مجازاتهایی که ضمانت اجرا ندارند، بیش از آنکه واقعی باشند، نمایشیاند و توان اصلاح و بازدارندگی ندارند. اجرای ناقص این احکام نه تنها رفتار خطا را متوقف نمیکند، بلکه آن را به حوزهای بدون هزینه تبدیل میکند؛ جایی که فرد حتی پس از محکومیت، موضع خود را تندتر تکرار میکند.
فضای مجازی؛ تقویت جسارت متوهمانه
نقش شبکههای اجتماعی در این معادله قابل چشمپوشی نیست. شبکههای مجازی نه تنها فضایی برای بازاندیشی و اصلاح فراهم نمیکنند، بلکه بیاثری حکم را تقویت میکنند.چون اغلب فرد را در موقعیت «حقبهجانبی» قرار میدهند؛ جایی که هر نوع انتقاد به آنها حمله تلقی میشود و هر حکم یا تذکری «تلاش برای ساکت کردن» تعبیر میشود. در چنین فضایی، فرد حتی با دریافت حکم رسمی با اعتمادبهنفس بیشتری اعلام میکند: «پشیمان نیستم» یا «عذرخواهی نمیکنم.»
حلقه گمشده احکام فرهنگی در ایران روشن و واضح است حکمی که در دنیای واقعی ضمانت اجرا ندارد و در فضای مجازی با موج حمایت غلط خنثی میشود، نه بازدارندگی دارد و نه اثر تربیتی. تنها نتیجه هم آن است که فرد مطمئن میشود «هیچ هزینهای در کار نیست» و میتواند موضع خود را حتی تندتر از قبل تکرار کند. تا زمانی که احکام فرهنگی واقعی، قابل پیگیری و الزامآور نشوند، اصلاح فرد و بازدارندگی آن حکم در جامعه تنها در حد شعار باقی خواهد ماند.













