عصر ایران؛ نورا جمالی- «زندگی دیگران»، فیلمی به کارگردانی فلوریان هنکل فون دونرسمارک، ساختهشده در سال 2007، ظاهراً فیلمی است دربارهٔ شنود، اشتازی، و آلمان شرقی. اما این فقط دکور است. هستهٔ واقعی فیلم، سؤال سادهای است که عمداً دیر پرسیده میشود: در یک نظام سرکوبگر، آدمِ خوب بودن دقیقاً یعنی چه؟
فیلم با گرهزدن ما به شخصیت گئورگ درایمان (با بازی سباستین کخ)، نویسندهٔ تحت نظر، کار را راحت میکند.
او روشنفکر است، وفادار به رفقایش و قربانی سیستم. همدلی با او بیهزینه است. اما دونرسمارک زرنگتر از اینهاست؛ مرکز ثقل فیلم را آرامآرام میبرد سمت کسی که قرار نیست دوستش داشته باشیم: گرد ویسلر (اولریش موهه)، مأمور شنود.

ویسلر نه هیولاست، نه دیوانه، نه سادیست. او دقیقاً خطرناکتر از همهٔ اینهاست: کارمندِ منظمِ اخلاقندیده.
کسی که شر را اجرا میکند، نه از سر نفرت، بلکه از سر عادت. فیلم به درستی نشان میدهد که سیستمها با آدمهای شرور نمیچرخند؛ با آدمهای «نرمال» میچرخند.
نقطهٔ چرخش فیلم آنجاست که ویسلر، نه با ایدئولوژی، بلکه با زندگی تماس پیدا میکند: موسیقی، عشق، سوگواری. این همان جایی است که بسیاری لغزش میکنند و فیلم را یک داستان رستگاری میخوانند. اما اگر دقیقتر نگاه کنیم، مسئله رستگاری نیست؛ مسئله تعلیق اطاعت است.
ویسلر سیستم را سرنگون نمیکند، افشاگری نمیکند، قهرمان نمیشود. او فقط در یک لحظهٔ مشخص، تصمیم میگیرد کمی کمتر مطیع باشد. و این دقیقاً سؤال آزاردهندهٔ فیلم است: آیا اخلاق، وقتی فقط در سکوت و تخطیهای کوچک عمل میکند، واقعاً اخلاق است؟ یا فقط راهی است برای اینکه فرد، شب راحتتر بخوابد؟

«زندگی دیگران» عامدانه نشان نمیدهد این تخطیهای کوچک چه تأثیر ساختارییی دارند. سیستم فرو نمیریزد؛ اشتازی همان اشتازی میماند. قربانیان بیشمارند. فیلم این را پنهان نمیکند. اما از ما میخواهد به این فکر کنیم که انسانیت، در دل سیستمهای ضدانسانی، معمولاً شکل قهرمانانه ندارد. بیشتر شبیه خطخوردنهای کوچک در گزارشهاست.
پایانبندی فیلم، با آن جملهٔ ساده و کتابی که «برای من» نوشته شده، میتواند به شدت احساساتی خوانده شود. اما اگر سختگیر باشیم، این پایان بیش از آنکه تسلیبخش باشد، تلخ است؛ چون تأیید میکند بیشترین پاداش اخلاقی ویسلر، نه تغییر جهان، بلکه بهرسمیتشناختهشدن است. یعنی حتی اخلاق هم، در نهایت، به یک پاداش شخصی تقلیل پیدا میکند.
«زندگی دیگران» فیلمی ضدسیستم نیست؛ فیلمی است دربارهٔ زندگی درون سیستم. دربارهٔ اینکه چگونه آدمها، بدون آنکه جلاد باشند، شریک جنایت میشوند و بدون آنکه قهرمان باشند، گاهی از شریکبودن عقب میکشند.
و سؤال آخر، همانجایی است که فیلم دستش را روی گلوی تماشاگر میگذارد: اگر جای ویسلر بودی، واقعاً تا کجا پیش میرفتی؟ تا افشا؟ یا استعفا؟ یا فقط تا جایی که وجدان خودت آرام بگیرد؟

فیلم در زمان اکران، با استقبال گستردهٔ منتقدان روبهرو شد. بیشتر تحسینها حول ظرافت روایت، بازیها و دقت به جزئیات تاریخی بود.
منتقدان به ویژه از ساختار دقیق شنود و فضاهای بستهٔ فیلم تقدیر کردند. نقدها اغلب به این نکته اشاره داشتند که فیلم نه یک اثر تاریخی خشک، بلکه یک درام اخلاقی-سیاسی جذاب است که در عین حال مخاطب را مجبور به فکرکردن میکند.
برای مخاطب عام، استقبال اولیه کمی محتاطانه بود. فیلم، سرگرمکننده یا هیجانانگیز به سبک اکشن نبود و قصهٔ آرام و جزئیات روانشناسانهاش نیاز به صبر داشت. اما به مرور زمان، «زندگی دیگران» جایگاه خودش را در لیست آثار مهم سینمای دههٔ ۲۰۰۰ پیدا کرد.
برندۀ اسکار بهترین فیلم خارجیزبان و برندۀ جوایز متعدد جشنوارههای اروپایی، از جمله بفتا و گلدن گلوب و مهمتر از همه، فیلمی شد که سالها بعد همچنان در کلاسهای سینما، فلسفه و مطالعات تاریخی تحلیل میشود.
مردم هم به مرور فهمیدند این فیلم، یک داستان ساده از ظلم و مقاومت نیست. بسیاری از بینندگان با ویسلر همذاتپنداری کردند و این باعث شد داستان فیلم موضوع بحثهای اخلاقی و فلسفی شود: «آیا من هم در موقعیت او همان کار را میکردم؟»
این پرسش ساده، اما عمیق، باعث شد فیلم از سرگرمی فراتر رود و به اثری ماندگار در حافظهٔ جمعی مخاطبان تبدیل شود.
فیلم «زندگی دیگران» پرفروش و هیجانانگیز نبود، اما به مرور زمان، به اثری کلاسیک و مرجعی اخلاقی و سیاسی بدل شد.